غزلیات اهلی شیرازی
چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا
چون به زنجیر محبت بسته یی پای مرا عفو باید کردنت دیوانگی های مرا من بسر گر میروم جرمی ندارم زانکه تو هر دم آتش…
چو خط به کشتنم آورد لعل خندانت
چو خط به کشتنم آورد لعل خندانت بکش وگرنه کند بخت من پشیمانت گمان برند که یوسف ز چه برون آمد چو ماه چهره برآرد…
چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است
چنین که تشنه بخون لعل یاربی سبب است هلاک ما عجبی نیست زندگی عجب است من از ادب نشمارم سگ درت خود را که آدمش…
چنان گردد خیالش چشم اشکبار من
چنان گردد خیالش چشم اشکبار من که میپندارم اینک خواهد آمد در کنار من شب هجران چه سان بر بستر راحت نهم پهلو که هر…
جور آن بت همه بر جان پریشان من است
جور آن بت همه بر جان پریشان من است سخت تر زان دل چونسنگ مگر جان من است که گزیدست بدندان لب لعلش که بر…
جان من در دوستی نامهربان میبینمت
جان من در دوستی نامهربان میبینمت آنچه بودی پیش ازین اکنون نه آن میبینمت با من دلخسته تا درسر چه داری از جفا کاینچنین ای…
تو عیش کن بفراغت که من سپند توام
تو عیش کن بفراغت که من سپند توام بسوز آتش دل دفع هر گزند توام غبار دیده بر گرد رهگذارت از آن گشاده چشم براه…
ترک خوبان گرچه از دست ملامت میکنیم
ترک خوبان گرچه از دست ملامت میکنیم چون بهشتی صورتی دیدم قیامت میکنم ذکر دل گر میکنم بر من گمان دل مبر من حدیثی با…
تا کی ای رشگ پری عالمی از غم بکشی
تا کی ای رشگ پری عالمی از غم بکشی در غم آن من دل خسته بماتم بکشی مردم از دست تو تا چند ترا جور…
تا چند باشد این غم پنهان که با من است
تا چند باشد این غم پنهان که با من است تا کی بلای تن کشد این جان که با من است آسوده اند جان و…
پیش تو غم دل که نهان بود نگفتیم
پیش تو غم دل که نهان بود نگفتیم گفتیم صد افسانه و مقصود نگفتیم پیکان نهانی که زدی بر دل مجروح تا خود ز دل…
پای سگی که دیده ام شب به در سرای او
پای سگی که دیده ام شب به در سرای او بسکه بدیده سوده ام آبله کرده پای او بسکه صفاست بر رخش چون نگرد بر…
بوعده بوسی ام از عشوه سازیی دادی
بوعده بوسی ام از عشوه سازیی دادی مرا بعشوه شیرین چه بازیی دادی سر مرا چو بفتراک خویش بر بستی میان انجمنم سرفرازیی دادی چراغ…
به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت
به عقل در ره عشق تو خانه نتوان ساخت که هرچه عقل بنا کرد عشق ویران ساخت فرشته بر دل جمع منش حسد بودی رخت…
بکوی میکده آخر سبوی ما بشکست
بکوی میکده آخر سبوی ما بشکست میان مغبچگان آبروی ما بشکست بکام تشنه ما بود شربت دیدار فلک بدست ستم در گلوی ما بشکست گذشته…
بس که دل پر آتشم بهر تو آه کرده است
بس که دل پر آتشم بهر تو آه کرده است گلخنی است کز غمت جامه سیاه کرد است دیده اگر به خون کشم هست سزای…
بد فرصتت چرخ فلک تن فرو مده
بد فرصتت چرخ فلک تن فرو مده می ده اگر فلک ندهد کام گو مده میدزدد از جمال تو آیینه رنگ حسن ای آفتاب حسن…
بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت
بازم از چشم آنسوار سرکش خونخوار رفت شد عنان از دست و دست از کار و کار از چاره رفت اندک اندک میشد از دل…
با همه لطف و با منت این همه ناز و سرکشی
با همه لطف و با منت این همه ناز و سرکشی با همه کس خوشی چرا با من خسته ناخوشی غیر مرا که سوختی با…
این است نهان از نمک آن تازه جوان را
این است نهان از نمک آن تازه جوان را کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را آهوی ختایی فکند نافه بصحرا گر بنگرد آن…
ای یوسف عزیز چه از ما نهان شوی
ای یوسف عزیز چه از ما نهان شوی از ما مپوش رخ که عزیز جهان شوی ماه تمام من که کمی چون مهت مباد یارب…
ای سبز تلخ این نگه جان گداز چیست
ای سبز تلخ این نگه جان گداز چیست مردم ز زهر چشم تو این خشم و ناز چیست آنی که با تو هست جز از…
ای پری وش نمک حسن تو رشک ملک است
ای پری وش نمک حسن تو رشک ملک است حسن لیلی صفتان چاشنیی زین نمک است دهنت نیست یقین، در شکم از وی میان گر…
آه گر می ز غمت عاشق غمناک نزد
آه گر می ز غمت عاشق غمناک نزد که ز سوزش دگری جامه بتن چاک نزد پر گرانجان مشو ایخواجه که روح الله هم تا…
آنچنانم ز فراقت که ندانم چکنم
آنچنانم ز فراقت که ندانم چکنم جان دهم یا بامید تو بمانم چکنم بی لبت بر دل خود خنجر چون آب زدم گر بدین آتش…
آن آفتاب حسن سحر میل باده کرد
آن آفتاب حسن سحر میل باده کرد صبح سعادتم در دولت گشاده کرد گفتم سگ توام نظر از من بخشم تافت خشمی که صدهزار محبت…
یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما
یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما باشد که بشکفد گل دولت بروی ما ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت رنگی برآورد چمن…
یار اگر میکشدت دل بنه ایدل گله چیست؟
یار اگر میکشدت دل بنه ایدل گله چیست؟ غیر تسلیم و رضا چاره درین مسیله چیست خرد سالی که هنوز آبله نشناخته است او چه…
وادی مجنون جگر سوزست و کس را تاب نیست
وادی مجنون جگر سوزست و کس را تاب نیست آهویان تشنه را جز اشک مجنون آب نیست پیش آن ابرو بر آوردست و مقصودی بخواه…
هزار شکر که عالم بکام ماست دگر
هزار شکر که عالم بکام ماست دگر می مراد حریفان بجام ماست دگر مه امید چو نوشد بر آسمان مراد فلک چو حلقه بگوشان غلام…
هرکه شد سامان طلب پیوسته دردسر کشد
هرکه شد سامان طلب پیوسته دردسر کشد وقت آن دیوانه خوش کش دردسر کمتر کشد ساربان گرم ازچه رانی محمل لیلی چنین نرم ران چندانکه…
هرچند بیخم میکَنی، وصلت گرم خرم کند
هرچند بیخم میکَنی، وصلت گرم خرم کند بازم نهال زندگی پا در زمین محکم کند شد با من مجنون صفت آهوی چشمت آشنا این آشنایی…
هر چند که خود دل ببلای تو سپردم
هر چند که خود دل ببلای تو سپردم رحمی بکن ای ظالم بد مهر که مردم سیل ستمت عاقبت از جای مرا برد هر چند…
نوازش تو قیامی ز سرو قامت بس
نوازش تو قیامی ز سرو قامت بس مگر قیام تو آمرزش قیامت بس چو نخل گل دگران خویش اگر بیارایند ترا همین گل رخسار و…
نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را
نقشبندی که کسان عاشق و مستند او را گو چنین ساز بتی تا بپرستند او را زاهدان سنگ که بر شیشه میخواره زدند نه همان…
نشاید با لبت غیری چو طوطی همنفس دیدن
نشاید با لبت غیری چو طوطی همنفس دیدن که از خال تو هم نتوان برین شکر مگس دیدن بهشت وصلت از جور رقیبان دوزخ من…
میزدی تیری به غیر و بر جگر خوردم ز رشک
میزدی تیری به غیر و بر جگر خوردم ز رشک میل قتل دیگری کردی و من مردم ز رشک با همه شوقی که دارم دی…
منم آنکه مست و بیخود ز غم تو لاله رویم
منم آنکه مست و بیخود ز غم تو لاله رویم همه عشق و درد و داغم همه شوق و آرزویم تو بهار عاشقانی بخدا اگر…
من سوخته خال و خط سیمبرانم
من سوخته خال و خط سیمبرانم پروانه شمع رخ زیبا پسرانم شرح غم پنهان چه دهم زانکه چو لاله پیداست که از وادی خونین جگرانم…
مگو که سر بگریبان نشسته غمناکم
مگو که سر بگریبان نشسته غمناکم که مست بوی محبت ز سینه چاکم چو ذر مهر تو از خاک برگرفت مرا همین بود شرفم ورنه…
مستان تو گر باغ و بهاری طلبیدند
مستان تو گر باغ و بهاری طلبیدند از درد سر خلق کناری طلبیدند هرکس که درین بادیه کشته چو مجنون هر پاره او در سر…
مرا دردی است کز درمان کس تسکین نخواهد شد
مرا دردی است کز درمان کس تسکین نخواهد شد طبیبم تا نخواهد کشتن از بالین نخواهد شد مرا بی باده چون ساغر کسی در خنده…
ماییم دل و دین بسر کار تو کرده
ماییم دل و دین بسر کار تو کرده نقد دو جهان در سر بازار تو کرده داد از که ستانیم مگر هم زلب تو زانها…
ما جان ز شوق وصل تو صد باره دادهایم
ما جان ز شوق وصل تو صد باره دادهایم قربانی توایم و بدین کار زادهایم بر ما چو شانه تیغ زبانها کشیدهاند تا یک گره…
لعلت بخنده هرچه دلم از تو خواست کرد
لعلت بخنده هرچه دلم از تو خواست کرد صد وعده دروغ بیک خنده راست کرد مقصود ما هلک شدن بود غایتش عشق تو آنچه غایت…
گه نظاره دلم ایمن از رقیبان است
گه نظاره دلم ایمن از رقیبان است که هرکه هست چو من در رخ تو حیران است چو رفت دامن وصلت ز دست من بیرون…
گرنه ابرو ترش آن غمزه خونریز کند
گرنه ابرو ترش آن غمزه خونریز کند بر لب لعل تو دندان همه کس تیز کند تا فلک دیدترا ز یوسف بگذاشت باغبان تربیت گلبن…
گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد
گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد یک سخن گفت از لب شیرین که جانش تازه کرد عقل اگرچه بر رخت دروازه چشمم ببست…
گر نامه بینامِ خوشت بوسد زبان خامه را
گر نامه بینامِ خوشت بوسد زبان خامه را آن رو سیاهی بس بود تا روز محشر نامه را دلدادهٔ نام توام از هرکه نامت بشنوم…
گر سنگ زدی بر من و آسوده دل تنگ
گر سنگ زدی بر من و آسوده دل تنگ چون دل طپد از شوق تو بر سینه زنم سنگ چون مور نیارم شدن از ضعف…