غزلیات اهلی شیرازی
گر چو شمعم بکشی زنده بیک خنده کنی
گر چو شمعم بکشی زنده بیک خنده کنی خنده یی کن که رگ مرده من زنده کنی گر بدین شکل و شمایل گذری بر یوسف…
گر آه کشم آن سگ کویم بسر آید
گر آه کشم آن سگ کویم بسر آید کز آه من سوخته بوی جگر آید از ضعف چنانم که اگر ناله کشد دل بیهوش شوم…
کی دل سبک باشک جگرگون کند کسی
کی دل سبک باشک جگرگون کند کسی دریا بقطره قطره تهی چون کند کسی تو نوبهار حسن نه آنی که دل دهد کز سینه خار…
کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش
کشته ام خار ملامت همه پیرامن خویش خار گل کن به من از برق رخ روشن خویش ذوق پابوس تو بیرون نرود از دل من…
کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند
کجا با آن طبیب جان حریفان حال من گویند که گر باشد مجال او حدیث خویشتن گویند نسوزد دل بدرد کس مگر اورا که دردی…
فلک که مشعل مهرش زبام میسوزد
فلک که مشعل مهرش زبام میسوزد زرشگ صحبت رندان مدام میسوزد فروغ مشعل دولت چو برق در گذرست چراغ گوشه نشین صبح و شام میسوزد…
غم پریشان سازم از مستی چو زلف پرخمش
غم پریشان سازم از مستی چو زلف پرخمش تا پریشان تر شوم ز آشفتگیهای غمش من طبیب عشقم و دانم دوای دل نکو زخم دل…
عنان کار نه دردست مصلحت بین است
عنان کار نه دردست مصلحت بین است عنان بدست قضاده که مصلحت این است به سر حسن تو ای مه نمیرسد همه کس رخ تو…
عالم از سیل فنا گرچه خطرها دارد
عالم از سیل فنا گرچه خطرها دارد هرکه در عالم مستی است چه پروا دارد غم عالم بهل ایخواجه غم خویش بخور ز آنکه عالم…
عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست
عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست عاشق آنست که محروم بود از در دوست گر فلک هر دو جهان در نظرم…
شیشه دل بهر خوبانم ز دست افتاده است
شیشه دل بهر خوبانم ز دست افتاده است کار دل از دست خوبان در شکست افتاده است در گلستان جمالت زان دو چشم می پرست…
شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم
شرگشته ام و چاره تقدیر ندارم در مانده تقدیرم و تدبیر ندارم منصور فت گر بکشندم بسردار از عشق تو جز ناله شبگیر ندارم دیوانه…
شاه حسنی یکنظر سوی گدای خود ببین
شاه حسنی یکنظر سوی گدای خود ببین ای سر من خاک پایت زیر پای خود ببین گوشه چشمی فکن ای آفتاب و ذره وار جان…
سوار من که سرخصم خاک راهت باد
سوار من که سرخصم خاک راهت باد هوای معر که داری خدا پناهت باد بدان دو آهوی شیر افکنی که هست ترا نگه بهر که…
سرو قدان که دل از عاشق محتاج برند
سرو قدان که دل از عاشق محتاج برند یوسف از چاه برآرند و بمعراج برند گلرخانی که برند از دل ما صبر و قرار جان…
سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم
سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم آمد آنشمع برون ناگه و رسوا گشتم عاقبت نقد مرا دل خود داد بدست سالها گرچه بدر یوزه…
ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن
ساقی قدح پر از می چون سلسبیل کن کار جهان حواله بنعم الوکیل کن پرواز جبرییل به معراج عشق نیست فر همای همت خود جبرییل…
زبخت بد جگرم از جفای اوریش است
زبخت بد جگرم از جفای اوریش است بلای بخت بدم از جفای او بیش است چه طالع است ندانم چه بخت شور است این گه…
ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد
ز تاب آتش غم سینه چاک خواهم شد بیار باده وگرنه هلاک خواهم شد اگرچه شکرت آلوده نیست ای ساقی چون لب نمب نهی اندیشه…
روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند
روزی که قدسیان گل آدم سرشته اند جان مرا و مهر تو باهم سرشته اند از رشک آنکه با همه کس جلوه میکنی در خون…
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد فغان که گریه مرا شرمسار خواهد کرد باعتقاد قدم نه چو کوهکن در عشق که اعتقاد تو…
دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت
دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت تا ندادم جان، طبیب دل نیامد…
دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه
دود چراغ خوردنم کرد چو لاله دل سیه گل ندهد بغیر از این آب و هوای خانقه مومن و بت پرست را کعبه و دیر…
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست فریادم از آنست که فریاد رسی نیست از خانقه ایشیخ در کس نگشایند معلوم شد امروز که…
دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم
دل با تو بگفتار و زبان با دگرانم در دیده تو منظور و بمردم نگرانم دور از توتنم خسته و دل ریش و جگر چاک…
در لعل لبش چاشنی خنده ببینید
در لعل لبش چاشنی خنده ببینید در آب حیات آتش سوزنده به بینید نظاره کنید آینه طلعت او را تا صورت حال من درمانده به…
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است
اگرچه خانه خرابی زباده ای ساقی است خراب جام شرابیم تا دمی باقی است ز شوق روی تو خورشید را اشعه نور بصد هزار زبان…
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست
اسیر عشق ترا میل گشت باغ کجاست وگر بباغ رود هم، دمی فراغ کجاست چراغ خانه من ای پری رخ خوبت وگرنه خانه دیوانه را…
از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟
از روزگار تیره دلم بر غبار چند؟ روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟ ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن دود چراغ و محنت شبهای…
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز
از تیر تو در خاک طپد مرغ هوا باز از خاک مگر می طلبد تیر ترا باز از من چه رمیدی چکنم بهر تو یارب…
آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا
آتشین لعلی که همچون شمع جان سوزد مرا بر زبان گر نام او آرم زبان سوزد مرا آن لب خندان نمی سوزد بداغ حسرتم این…
در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است
در دل و جان از آن مژه قصد تو راه کردن است کشت مرا نگاه تو این چه نگاه کردن است طاعت من همین بود…
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من
خون شد ز بخت بد جگر لختلخت من دشمن نکرد آنچه به من کرد بخت من چندان نسیم عشق تو بنشست در کمین کآخر چو…
خوش حالتی است پیش تو از می خوشان شده
خوش حالتی است پیش تو از می خوشان شده دل با تو در حکایت و خود از زبان شده فریاد از این نمک که نظر…
خوبان سمن چهره ستم خوی نباشند
خوبان سمن چهره ستم خوی نباشند شیرین دهنان تلخ و ترش روی نباشند خونریزی اگر کار بتان است بگوباش باید که ستمکاره و بد خوی…
خط چو مهر گیا تا نمودهای ما را
خط چو مهر گیا تا نمودهای ما را هزار مهر و محبت فزودهای ما را جفا نمودهات اکنون طریق رندی نیست چنان نما که در…
چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد
چون ننالم که ز عشقم همه بیداد رسد بجز از ناله زارم که به فریاد رسد صورت چین که به آرایش نقاش کسی است کی…
چون در کعبه به تقلید گرفتار مباش
چون در کعبه به تقلید گرفتار مباش پشت بر کعبه مکن پشت بدیوار مباش دل میازار که مرغان حرم میگویند تا درین مرحله یی در…
چو شهسوار مرا رخ ز باده گلگون شد
چو شهسوار مرا رخ ز باده گلگون شد عنان توسن عقلم ز دست بیرون شد بیک نظاره دلم برد و مست خویشم کرد چنانکه هیچ…
چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم
چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم دل بیقرار یکدم زتو برقرار بینم نه مروت است و غیرت که تو سر و ناز پرور بکنار…
چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا
چند باشد چو مسیحا سر افلاک تورا خاک ره باش که گل بر دمد از خاک تورا شاهد جان نکند صورت خود از تو دریغ…
چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست
چراغ عشق من افروخت شمع خلوت دوست فروغ معنی من زنور طلعت اوست مرا که گفت و شنید فرشته پروا نیست چه جای دردسر ناصحان…
جانبخشیای که با لب لعل تو ای پری است
جانبخشیای که با لب لعل تو ای پری است چون چشمه حیات ز پاکیزه گوهری است خاصیتی که جوهر حسن تو میدهد از خوب سیرتی…
تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است
تو گر پروانهای همچون خلیل آتش گلستان است که ظاهر آتشست آن شمع و پنهان آب حیوان است مرا در وادی محنت، غم مردن کجا…
تنم که غرقه بخون اشک لاله گون کرده
تنم که غرقه بخون اشک لاله گون کرده شهید عشق ترا شست و شو بخون کرده جنون عشق اگر نیست چرخ مجنون را بتهمت غلط…
تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت
تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت جز جگر خونی ازین وادی کسی بویی نیافت هر سیه مستی که گفت اوصاف گل در…
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را
تا دیده ام بخواب شبی بوتراب را چشمم دگر بخواب ندیده است خواب را شاه نجف که نقد وجودست در جهان گنج وجود اوست جهان…
پیش سرمستان عشقت گلشن و گلخن یکیست
پیش سرمستان عشقت گلشن و گلخن یکیست دار منصور و درخت وادی ایمن یکیست حسن او در دل زجام دیده صد عکس افکند در درون…
پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال
پرتوی گر افکنی در چشم از شمع جمال چشم من بتاخنهای گردد چو فانوس خیال کاش چشمم را بر آری وقت کشتن تا شود کاسه…
بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست
بی شمع رخت هیچ صفا در دل ما نیست بالله که بی روی تو در کعبه صفا نیست خواهم سخنی گفت مرنج ای گل رعنا…