غزلیات اهلی شیرازی
قدر ارباب وفا نیست بخاک در تو
قدر ارباب وفا نیست بخاک در تو بیوفایی و وفا قدر ندارد بر تو گر ز ما جان طلبی از تو نداریم دریغ جان و…
غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی
غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی ذره یی خاکرهش در چشم من نگذاشتی گرنه بر بالای هم نه طاق بستی این سرای…
عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق
عیبم مکن اگر (که) من هستم (خراب) عشق کایزد سرشت (آبم و) خاکم بآب عشق ساقی بیار (می) که برنکشد از چه غمم سررشته خرد…
عالمی گر خون خورند از عشق ما هم میخوریم
عالمی گر خون خورند از عشق ما هم میخوریم بخش خود ما نیز خون دل ز عالم میخوریم پیش ما از ذوق شادی لذت غم…
عاشق مستم و محنت زده از بار دلم
عاشق مستم و محنت زده از بار دلم دوستان عفو کنیدم که گرفتار دلم همه کس در پی تیمار و دل من ز جنون سنگ…
صبوری از غمت ایشوخ بیوفا تاچند
صبوری از غمت ایشوخ بیوفا تاچند غم تو تا کی و صبر و شکیب ما تا چند تو بیوفا چو پشیمان نمی شوی از جور…
شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت
شمع رخسار بتان خانه ز بنیاد بسوخت هرکه را چشم برین طایفه افتاد بسوخت شرر تیشه فرهاد دلیلست بر آن که دل سنگ هم از…
شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست
شاهباز عشق سیری کرد بر بالا و پست هر دو عالم گشت و آخر بر سر مجنون نشست هرکه مهر سبز خطان در دل او…
سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم
سوختم چندانکه سر زد شعله از پیراهنم آتش من بین مدار ایدوست دست از دامنم بنده دلجویی مهر توام کز من ز عشق گر چه…
سرومن، صد خارم از دست تو در پا رفته است
سرومن، صد خارم از دست تو در پا رفته است دست من گیر از کرم چون پایم از جا رفته است بعد از این خواهد…
سرا پای تنم هر دم ز موج دیده تر گردد
سرا پای تنم هر دم ز موج دیده تر گردد بغرقاب غمم زین بحر یارب زود برگردد جراحتها که از تیرت مرا در سینه چاک…
ساقی کریم و یار خطاپوش و شاه هم
ساقی کریم و یار خطاپوش و شاه هم می خور که کردگار ببخشد گناه هم آب حیات اگر نه بپای تو جان دهد جایی فرود…
زد جامه چاک و سینه صافی چو مه نمود
زد جامه چاک و سینه صافی چو مه نمود گویی شکافت ابر و مه چارده نمود چشمش بیک نگاه مرا کشت و زنده کرد آن…
ز در مران اگر آلوده و هوسناکیم
ز در مران اگر آلوده و هوسناکیم سگ تو ایم گر آلوده و اگر پاکیم چه غم ززخم تو ما را غمی که هست این…
روی نیاز بر ره آنسرو ناز به
روی نیاز بر ره آنسرو ناز به جانی که دادنی است بروی نیاز به بر باد فتنه اطلس گل زود میرود چونسرو ژنده پوشی و…
رفتی و چراغ ستم افروخته کردی
رفتی و چراغ ستم افروخته کردی دیدی که چه باروز من سوخته کردی کشتی بجفا شهری و از درد رهاندی درد همه در جان من…
دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود
دیده هر که از هوس سوی تو سیمتن بود غرقه بخون دل شود گر همه چشم من بود آه که گیردم نفس راه گلو ز…
دور فلک که جام مرادم نمیدهد
دور فلک که جام مرادم نمیدهد هرگز چو خلق هم دل شادم نمیدهد من با بتان وفا کنم ایشان جفا کنند یارب چه شد که…
دلش رمیده شد آهو ز چین کاکل او
دلش رمیده شد آهو ز چین کاکل او نهاده رو ببیابان ببوی سنبل او ز خار خار دلم داغ حسرتست بدست کسیکه خار نشاند همین…
دل ز غم تا کی کند فریاد، خاموشی خوش است
دل ز غم تا کی کند فریاد، خاموشی خوش است ساقیا جامی بده کز غم فراموشی خوش است غیر مستان مدهوش از جهان خوشدل نیند…
درد می مرهم ریش دل بیمار غم است
درد می مرهم ریش دل بیمار غم است ورنه از دولت ساقی می صافی چه کم است وصل لذت ندهد تا نچشی زهر فراق لذت…
در عشق تو تا در غم خویشی ملامت است
در عشق تو تا در غم خویشی ملامت است از خود چه بگذری همه خیر و سلامت است مست از شراب عشق بتان شو که…
افغان که درد ما بدوا کم نمی شود
افغان که درد ما بدوا کم نمی شود تا بیش میشود غم ما کم نمی شود پاکیزه دل چو آینه یی ای فرشته خوی زان…
از کفر و دین بری شده ام از برای تو
از کفر و دین بری شده ام از برای تو دنیا و آخرت همه کردم فدای تو خواهم که خواب مرگ نبندد دو دیده ام…
از جور چه دل ملول دارم
از جور چه دل ملول دارم گر هم بکشی قبول دارم مگذار مرا بصحبت خود من چشم و دلی فضول دارم معراج وصال اگرچه دورست…
از آن بجور دل مبتلای من داری
از آن بجور دل مبتلای من داری که اعتماد بسی بر وفای من داری ز آستان خودم دور میکنی لیکن کدام عاشق یکدل بجای من…
در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم
در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم چون لاله کجا بود که داغی نکشیدیم هرگز نگذشتی به رهی ایمه شبگرد کاندر رهت از آه چراغی نکشیدیم…
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده
دامی نهاده آنمه از زلف تاب داده صیاد وار چشمش خود را بخواب داده دشنام تلخ بوده او را جواب اگر هم صد ره سلام…
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت
خوش درآ در خانه دل زانکه جان از خانه رفت کم کن این نا آشنایی کز میان بیگانه رفت خرم آن کز بهر دل جان…
خوبان همه محبوب دل و آفت جانند
خوبان همه محبوب دل و آفت جانند هرچند که من وصف کنم بهتر از آنند در عبد تو شیرین دهن آن طفل نزاید کش چاشنی…
خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست
خندید گل و غنچه شکفت و چمن آراست آن غنچه پژمرده که نشکفت دل ماست با خار غمم خار گل ای مرغ چمن چیست کاین…
حسرت فرو خورم چه به رویت نظر کنم
حسرت فرو خورم چه به رویت نظر کنم وانگه بگریه افتم و از دل به در کنم مست از می خیال توام آنچنان که نیست…
چون غنچه بیدل تنگیی کسرا لبی خندان نشد
چون غنچه بیدل تنگیی کسرا لبی خندان نشد یوسف عزیز مصر هم بی خواری زندان نشد چندانکه دیدم ای پری جور ترا نامردمم گر در…
چو گلت شکفت از می عرق از کناره سرزد
چو گلت شکفت از می عرق از کناره سرزد ز مهت شفق برآمد ز شفق ستاره سرزد بتفرج از سرکو چو برآمدی خرامان مه نو…
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی
چو بپای خم نهم سر نبری گمان مستی که بسجده وی افتم ز کمال می پرستی بشکست خودپرستان سگ پیر میفروشم که سفال دردی او…
چند سازم که شوم خاک و تو بر من گذری
چند سازم که شوم خاک و تو بر من گذری سوختم تا بمن سوخته خرمن گذری دست افتاده نخواهی که بدامن رسدت نیست از شوخی…
چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل میکند
چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل میکند از جمال گل قیاس حال بلبل میکند هر کرا چون کوهکن بار غم از شیرینلبی است لاجرم…
جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد
جایی که فلک پیش بتان پشت دوتا کرد محراب نشین پشت بدیوار چرا کرد منت چه نهد بخت اگر یار قدح داد بر تشنه لبان…
تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما
تیره شد از تو به ساقی طبع شورانگیز ما خشت خم بردار و بشکن شیشه پرهیز ما گریه ما دشمنان خویش را در خون نشاند…
تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد
تو آفتابی و شوق تو ناتوانم کرد نمیرسد بتو دستم چه میتوانم کرد چه همت است ز جانبخشی فلک بر من که چون تو آفت…
ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت
ترا صد خوبی و بر هر یکی صد دیده حیرانت مرا یک جان و میخواهم شوم صد بار قربانت قیامت در صباح حشر باشد وه…
تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد
تا کام ماه یکشب از دیدنش برآمد بسیار شب چو دزدان از روزنش برآمد در دشت از آن غزالان گردند گرد مجنون کز خون دل…
تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم
تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم توبه کردیم که از توبه دگر دم نزنیم چشم صاحب نظرانست بر آنگونه چشم ما هم…
پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم
پیش تو ایطبیب جان بسکه ز خویش میروم حال نگفته از درت بادل ریش میروم از همه کس چو ذره ام پیش تو آفتاب پس…
بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد
بیا که نرگس ساقی بشارتی دارد سر نیاز صراحی اشارتی دارد بهر زبان که بود حرف عشق باشد نیک سخن بفهم که هرکس عبارتی دارد…
بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم
بهر جا چشم بگشایم جمال یار می بینم تو گویی صورت یار از در و دیوار می بینم جهانی عاشق رویش ولیکن رخ ز من…
بناوکی که مرا رخنه در درون کردی
بناوکی که مرا رخنه در درون کردی کدورتهمه عمر از دلم برون کردی تو سرو ناز که گل را بناز میبویی کجا بری دل ما…
بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست
بسکه هرجا صفت خون دل آشامی ماست در همه معرکهای قصه بد نامی ماست جام می زهر شود در دل ما بی لب تو زهر…
بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی
بردی دلم اگرچه ندارم شکایتی دل باز ده که با تو بگویم حکایتی ما بنده توییم چرا بیعنایتی؟ کس دل به بندگی ننهد بی عنایتی…
بجای آب حیاتم شکر لبی دادند
بجای آب حیاتم شکر لبی دادند حیات خضر بهر کس ز مشربی دادند ز بت پرستی ام ای شیخ خود پرست مرنج مرا چنانکه تویی…