غزلیات اهلی شیرازی
کام از می لعلم مده کز می خمار آید مرا
کام از می لعلم مده کز می خمار آید مرا من عاشق درد توام درمان چه کار آید مرا در انتظار همدمان جانم شد و…
فیروزی بخت همه کس لعل تو بخشید
فیروزی بخت همه کس لعل تو بخشید فیروزه ما بود که هرگز ندرخشید چشم همه بر راه تو بازاست و تو از ناز یکچشم زدن…
غم نیست کز زهر بلا تلخی کشد مسکین تو
غم نیست کز زهر بلا تلخی کشد مسکین تو تریاک صد تلخی بود یک خنده شیرین تو هرچند بیدردی بود غمگین برآید عاقبت هرکو نشیند…
عمریست کز عشق بتان این شور و مستی میکنم
عمریست کز عشق بتان این شور و مستی میکنم پیرانهسر با کودکان صورتپرستی میکنم جان طایر عشرست و من با دانه خالی خوشم او سوی…
عاقبت بگذرد این تیره شب غم خوشباش
عاقبت بگذرد این تیره شب غم خوشباش صبح امید شود همدم ما هم خوشباش همه عالم بتو ای خواجه گرفتم که بدند تو گرانی مکن…
صیدم نکرد غنچه لبی جز بگفتگو
صیدم نکرد غنچه لبی جز بگفتگو من مرغ زیرکم ندهم دل برنگ و بو من کیستم که دولت وصلش کنم خیال خوش دولتی است گر…
شیشه پر از زهر چند چرخ ستم پیشه را
شیشه پر از زهر چند چرخ ستم پیشه را کیست که سنگی زند بشکنداین شیشه را رهزن نقد حیات جز غم و اندیشه نیست می…
شبی در آ ز در ایشمع و خانه روشن کن
شبی در آ ز در ایشمع و خانه روشن کن چراغ طلعت خود نور دیده من کن اگر چو خرمن گل در کنار من نایی…
سینه ایصوفی اگر صاف است چو آیینه ات
سینه ایصوفی اگر صاف است چو آیینه ات هر چه خواهی رو نماید از صفای سینه ات خاطرت گنجینه مهرست بیمهری مباش حیف باشد کر…
سگ کوی تو که شب تا بسحر پیش من است
سگ کوی تو که شب تا بسحر پیش من است مهربانیش ز بهر جگر ریش من است غیرتم با تو چنان است که با خویش…
سرو بر خاک ره از رشک قد یار نشست
سرو بر خاک ره از رشک قد یار نشست جلوه قامت او دید ز رفتار نشست خاک در دیده آن رهرو بی صبر و ثبات…
سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست
سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست زبان چه کار کند کار بادل افتادست دلا، تغافل او التفات پنهان است مگو که یار زحال تو…
ساغر زده و شمع قد افراختهای باز
ساغر زده و شمع قد افراختهای باز در خرمن گل آتشی انداختهای باز پیداست از آن خنده شیرین نهانی با غمزدهای شعبدهای باختهای باز من…
زان مرهم دل غیر دل ریش ندیدیم
زان مرهم دل غیر دل ریش ندیدیم هرچند که دیدیم ازین پیش ندیدیم منصور هم از دار نمایش غرضش بود مردی که بپوشد هنر خویش…
ز بهر جان نتوانم نظر برید از تو
ز بهر جان نتوانم نظر برید از تو که یک نگاه بصد جان توان خرید از تو دلم شکاف دم و داغها بنگر ببین که…
ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش
ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش چون مرا شوق تو بیرون برد از خانه خویش سنگ بر سینه زنان زان در دل می…
رخ بخون سرخ کند دیده گریان خودم
رخ بخون سرخ کند دیده گریان خودم نا بدین رنگ شماری ز شهیدان خودم میل جانبخشی عیسی نکنم بی لب تو بلکه در هجر تو…
دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم
دیده دریا چو شد از گریه چه تدبیر کنم دل بطوفان نهم و چشم به تقدیر کنم پیرم و مست جوانان ز خودم شرمی باد…
دو دیده در ره آن مه که کی سواره در آید
دو دیده در ره آن مه که کی سواره در آید کجا بطالع من هرگز این ستاره بر آید اگر براه امیدش هزار سال نشینم…
دل کباب ز خوناب دیده بد نام است
دل کباب ز خوناب دیده بد نام است بسوختیم و هنوز از تو کار ما خام است اگر نه مهر تو می ورزد آفتاب چرا…
دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم
دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم سالها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه…
در کوی تو تا کس قدم از ما ننهد پیش
در کوی تو تا کس قدم از ما ننهد پیش ما سر بنهادیم که کس پا ننهد پیش المنه لله که ز عشق تو رسیدیم…
اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست
اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست یکی به کفر خوش است و یکی به…
از یار مکن ناله و لب بسته ز غم باش
از یار مکن ناله و لب بسته ز غم باش گر همنفس آیینه یی حاضر دم باش در پرده ناموس محبت نتوان یافت ناموس خود…
از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود
از دیده رفت و از دل پر خون نمیرود در دل چنان نشسته که بیرون نمیرود پندم مده که گر همه عالم کنند سعی سودای…
از جلوه محبت خورشید حسن دوست
از جلوه محبت خورشید حسن دوست هر ذره را تصور آن کافتاب اوست ظل همای عشق گدا شاه میکند شاهی که چرخ در خم چوگان…
ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند
ابر نوروزی چو گل را بر ورق شبنم زند غنچه تر سازد دماغ و خنده بر عالم زند ای رقیب این جور تا کی کآخر…
در دل آمد یار و گشت از دیده غمدیده دور
در دل آمد یار و گشت از دیده غمدیده دور بیش از آن نزدیک شد در دل که گشت از دیده دور من به بویی…
خوشیم با ستم و محنتی که میخواهی
خوشیم با ستم و محنتی که میخواهی سگ توییم بهر صورتی که میخواهی زمانه خصم و اجل در کمین تو هم برخیز که نیست بهتر…
خوش آنکه بودمه من زباده مست شده
خوش آنکه بودمه من زباده مست شده فکنده دست ز دوش من و ز دست شده چو کام از آن لب میگون دلم مست یافت…
خوبان دل گرم و نفس سرد چه دانند؟
خوبان دل گرم و نفس سرد چه دانند؟ باروی چو گل قدر رخ زرد چه دانند؟ آسوده دلانی که بخوابند همه شب سرگشتگی عاشق شبگرد…
خبرم شدست کانمه هوس شراب کرده
خبرم شدست کانمه هوس شراب کرده چکنم که این حکایت جگرم کباب کرده که نمود (می) بجامش که ز غم بسوخت جانم ز که بود…
چون میل دل خلق جهان سوی تو یابند
چون میل دل خلق جهان سوی تو یابند هر دل که شود گم بسر کوی تو یابند میل دل عشاق چرا سوی تو نبود چون…
چون چشم حسرت از تو بسرو سهی کنیم
چون چشم حسرت از تو بسرو سهی کنیم آهی کشیم و دل ز کدورت تهی کنیم بر ما صفای خاک نشینی حرام باد گر نسبتش…
چو شمع بیتو همه آه سوزناک شدم
چو شمع بیتو همه آه سوزناک شدم گداختم ز غمت سوختم هلاک شدم تو سرو نازی و من آن گیا که در قدمت ز خاک…
چه سود کوشش اگر دوست کام ما ندهد
چه سود کوشش اگر دوست کام ما ندهد بسعی خود چه توان کرد اگر خدا ندهد جلای آینه سینه از خراش دل است که بی…
چند این دل سودازده را پند بگویم
چند این دل سودازده را پند بگویم دیوانه شدم بیهده تا چند بگویم سوگند دهندم که کنم ترک تو ای بت کفرست که ترک تو…
جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد
جوش سودای غم دل پایم از جا میبرد شاقی آن شربت کرم فرما که سودا میبرد هرکه عاشق گشت همچون ذره از پستی برست کار…
جایم بروز واقعه پهلوی او کنید
جایم بروز واقعه پهلوی او کنید او قبله من است رخم سوی او کنید نخلی برآورید بلند و به سایه اش خاکم بیاد قامت دلجوی…
توبه کردم عمری اکنون باده صافی میکنم
توبه کردم عمری اکنون باده صافی میکنم عمر ضایع کرده خود را تلافی میکنم گر چو جام جم نگویم آگه از غیبم چه عیب روزگاری…
تن عاشق همای لامکان است
تن عاشق همای لامکان است تو پنداری ک مشتی استخوان است از آن هر موی ما ماری است بر تن که با هر موی ما…
تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت
تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت حقه سبز فلک داشت دوای همه کس آنچه درمان…
تا چند ز من گوشه ابروی بتابی
تا چند ز من گوشه ابروی بتابی ایقبله من چند ز من روی بتابی چون من ز عنان تافتنی سوختم از تو وای آنکه عنان…
پیش تو هر که هست چو صورت خموش به
پیش تو هر که هست چو صورت خموش به عیسی نفس تویی دگران چشم و گوش به خواهد سبوی جسم چو سنگ اجل شکست پس…
پری رخان که سرم خاک راه ایشانست
پری رخان که سرم خاک راه ایشانست مرا دم از دو جهان یک نگاه ایشانست شب فراق تو آن ظلم کرد بر عشاق که تا…
بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است
بی بخت و یارم مرا از مرگ چشم یاری است این بخت خواب آلوده را خواب اجل بیداری است خورشید بیمار تو شد رنگش گواهی…
به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست
به قتلم اینهمه خشم و عتاب حاجت نیست چو می کشد غم عشقم شتاب حاجت نیست تو شمع بزمی و صد خانه روشن از رویت…
بقرار یک نظر دل ز تو چون کنار گیرد
بقرار یک نظر دل ز تو چون کنار گیرد تو مگر بجان در آیی که کسی قرار گیرد تو چنین بخون عاشق چو می شبانه…
بسکه سوزیم چو شمع از هوس محفل او
بسکه سوزیم چو شمع از هوس محفل او پهلوی هر که نشینیم بسوزد دل او جان من مایل آن لاله رخ از داغ دل است…
بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان
بر توسن ناز آنپسر میتاخت چون برق یمان تا دیدمش رفت از نظر دیدن همان رفتن همان چون پیر کنعان از جهانبستم نظر از یار…