ز هجرت ای مه بی مهر دل نابود شد تن هم

ز هجرت ای مه بی مهر دل نابود شد تن هم چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم اگر میرم نخواهم دوخت…

ادامه مطلب

ساقی ار عکس مه چهره به جام اندازد

ساقی ار عکس مه چهره به جام اندازد باز در دور قمر شین تمام اندازد هوسم هست که با من شود او رام ولیک کس…

ادامه مطلب

شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟

شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟ من اگر مردم بگو شب زنده داران را چه شد؟ چون برون آمد نه…

ادامه مطلب

غیر خوناب نیابند بجان و دل ما

غیر خوناب نیابند بجان و دل ما گوئیا عشق بخون کرد مخمر گل ما از ره عشق گذشتن نشد ای پیر طریق تا که شد…

ادامه مطلب

گر حکم قتلم فرمود دلخواه

گر حکم قتلم فرمود دلخواه جان مژده دادم الحمدلله ای شیخ جاهل در دیر و اهل ما را که نبود سوی حرم راه ساقی مستم…

ادامه مطلب

مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست

مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب به…

ادامه مطلب

منم که کنج خرابات خانقاه منست

منم که کنج خرابات خانقاه منست می صبوح زدن ورد صبحگاه منست نبسته تیره گی کفر کله بر سر دیر ز عشق مغچه بر چرخ…

ادامه مطلب

نه بینم سوی او گر چه برویش آرزومندم

نه بینم سوی او گر چه برویش آرزومندم چو در مجلس بود آنمه بدین مقدار خرسندم ز هجرت گریه های تلخ زهرم در مذاق افکند…

ادامه مطلب

هر که در دیر مغان جام شرابی دارد

هر که در دیر مغان جام شرابی دارد رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران چرخ…

ادامه مطلب

از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد

از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد یا گل از گوشه دستار تو در جام افتاد چون گل خشک بود بسته به گلدسته تر…

ادامه مطلب

آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند

آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند وعده کند وفا و به وعده وفا کند آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است باید…

ادامه مطلب

ای که گشتی سوی میخانه به رندان پیرو

ای که گشتی سوی میخانه به رندان پیرو وجه می گر نبود جان گرو و جامه گرو در خیالات خط سبز کمان ابروی خویش «…

ادامه مطلب

به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ

به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ که در خوبان چو او نبود دگر شوخ چسان هوشم به جا ماند که هستند دو چشم…

ادامه مطلب

پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست

پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست ساغر خورشید را گر تاب هست این آب نیست می ستایی واعظا کوثر ز دست حور…

ادامه مطلب

چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد

چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد می صافی مگر این تیره گی ما ببرد بام دیرم ز پی کسب هوا به که فلک…

ادامه مطلب

خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟

خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟ بر آب زندگیت ز ظلمت نقاب چیست؟ ای دل چو مرغ وصل به سویت نمود میل…

ادامه مطلب

در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت

در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم شد…

ادامه مطلب

رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند

رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند ایمان چو باختند بزنار زلف او آنگه سبک…

ادامه مطلب

زان لعل می آلود شدم مست خرابت

زان لعل می آلود شدم مست خرابت ای مغبچه شوخ چه مستست شرابت ای عشق هوایت چه بهار است که بادا بر خرمت ما تیره…

ادامه مطلب

ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است

ساقیا می ده که از هشیاریم دیوانگی است میکند مجنون و ما را از تهی پیمانگی است عاقبت بیگانه اند این آشنایان خرم آن کش…

ادامه مطلب

صبح چون رایت بفرق خسرو خاور کشید

صبح چون رایت بفرق خسرو خاور کشید باده خوش باشد ز جام خسروانی در کشید کو کله کج نه به مستی هر که در وقت…

ادامه مطلب

کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج

کسی که ملک دلش کرد خیل غم تاراج پی عمارت آن غیر باده نیست علاج جنون و عشق بتان باعثم به رسوائیست کجاست می که…

ادامه مطلب

گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم

گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم گفت دیگر ره بزن آبش دگر گفتم بچشم گفت اگر روزی ز زلف دور ماندی و جدا…

ادامه مطلب

مژده وصل میرسد در دل من قرار کو!؟

مژده وصل میرسد در دل من قرار کو!؟ هم نفسم به ناله بیخودی اختیار کو؟! دفع جنون عشق را خواهیم ای حکیم عقل تا بکشی…

ادامه مطلب

منم و میکده و مغبچه مست امشب

منم و میکده و مغبچه مست امشب هر دم از مستی او داده دل از دست امشب چون پری هر نفس از جلوه مستانه او…

ادامه مطلب

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل مرا که گشته…

ادامه مطلب

هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد

هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد باید اول قدم خود به سر عالم زد نزد رندان خرابات که صد جان به جویست…

ادامه مطلب

یاران که یک یک از من بیدل جدا شدند

یاران که یک یک از من بیدل جدا شدند کسرا وقوف نیست که هر یک کجا شدند بیگانگی چو بوده در آخر طریقشان اول چرا…

ادامه مطلب

آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت

آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت آهست مرا کار پی رفع نقابت گنجی است ترا حسن کزو دهر شد آباد لیکن دل دیوانه…

ادامه مطلب

باد با طره دلدار بهر تار چه کرد

باد با طره دلدار بهر تار چه کرد زیر هر تار به دلهای گرفتار چه کرد؟ صورتش کرد چو آراسته مشاطه صنع وه که در…

ادامه مطلب

به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم

به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم به من غریب رحمی که به کافران اسیرم چو بکوی و قد او شیفته ام اگر…

ادامه مطلب

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم در دیر خاک درگه پیر مغان شدم خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند زاندم که خاک درگه آن…

ادامه مطلب

چو با صد حسرتش از دور بینم

چو با صد حسرتش از دور بینم چه راه آنکه با آن مه نشینم ز اشکم آستانش نیز تر شد چو آب او گذشت از…

ادامه مطلب

خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد

خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد چو ساقی از پی ساغر…

ادامه مطلب

در میخانه کزو عقل پریشان آمد

در میخانه کزو عقل پریشان آمد حلقه اش حلقه جمعیت رندان آمد نخرامد سوی باغ نظرم سرو قدش که گلش خون دل و خار ز…

ادامه مطلب

رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها

رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها که آن یاقوت محلولت نماید حل مشکل ها سوی دیر مغان بخرام تا بینی دو صد محفل سراسر ز…

ادامه مطلب

ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید

ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید که سوی دلشدگان دلپذیر می آید شهی که ملک جهان را به ظلم کردی اسیر هنوز ناشده سویت…

ادامه مطلب

سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند

سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند گر ز رندان خرابات بپرسی دانند دفتر و خرقه ما وجه خماری نه بس است گر چه بر هر…

ادامه مطلب

صبح رندان صبوحی در میخانه زدند

صبح رندان صبوحی در میخانه زدند در خرابات مغان ساغر مستانه زدند می رنگین به خم عشق که بد مالامال دوره کرده قدح و جام…

ادامه مطلب

کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست

کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست امید جان به لب لعل جانفزای تو بست غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش چرا…

ادامه مطلب

گفتم شراب لعل تو یاقوت احمر است

گفتم شراب لعل تو یاقوت احمر است یاقوت و لعل نیست ندانم چه جوهر است طوبی برابر قدت ار گوید اهل زهد گفتن بود گیاه…

ادامه مطلب

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست لطف کرده…

ادامه مطلب

منور است به روی تو دیده جانم

منور است به روی تو دیده جانم معطر است به بوی تو کنج احزانم ازان زمان که ترا یار خویش دانستم به یاریت که دگر…

ادامه مطلب

نوبهاران به قدح آب طربناک انداز

نوبهاران به قدح آب طربناک انداز ابرسان غلغله در گنبد افلاک انداز چند از دور فلک چون کره سرگردانی فتنه از دور قدح در کره…

ادامه مطلب

هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود

هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک…

ادامه مطلب

از رفتن یارم بود آشوب قیامت

از رفتن یارم بود آشوب قیامت یارب مبرش جایی و دارش به سلامت در هجر تو افتد به سرم انجم و گردون ای شام فراق…

ادامه مطلب

آن قلندروش که سویش دل بپاکی میکشد

آن قلندروش که سویش دل بپاکی میکشد پاکبازان را بکوی دردناکی میکشد هر الف کو می کشد بر سینه از مستی و حسن راستان را…

ادامه مطلب

باده صافست و خرابات صفایی دارد

باده صافست و خرابات صفایی دارد روم آن سو که عجب آب و هوایی دارد جامه سرخ ببر کرد و دلیلست به خون زانکه از…

ادامه مطلب

به عشقت من خسته را سوختی

به عشقت من خسته را سوختی خسی را به برق بلا سوختی ز شوق لب و خال هایت برو به جان حزین داغها سوختی دلم…

ادامه مطلب

تا خرقه و سجاده ام افتد در می چند

تا خرقه و سجاده ام افتد در می چند خواهم طرف میکده رفتن قدمی چند درکش قدحی چند و فلک را عدم انگار در خاطرت…

ادامه مطلب