ز سر آب حیاتم می آگهی آورد

ز سر آب حیاتم می آگهی آورد بکوی میکده خضرم به همدمی آورد چنان که کشتی سایل سپهر بین ز هلال ببزم دردکشان ساغر تهی…

ادامه مطلب

ساقی ما که به گردش می گلفام افکند

ساقی ما که به گردش می گلفام افکند ای بسا فتنه که در گردش ایام افکند هوش رندان بشد از جام می او گویا داروی…

ادامه مطلب

صبح است فیض اگر طلبی ترک خواب کن

صبح است فیض اگر طلبی ترک خواب کن تا چند مست خواب قدح پر شراب کن ما را به شیشه می فکن و از عتاب…

ادامه مطلب

کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست

کار در دیر به غیر از جستن آن ماه نیست کش ز اهل خانقه جستم یکی آگاه نیست یک قدح خوردم که شد دود از…

ادامه مطلب

گر چه بلای خمار کرد فزون حزن من

گر چه بلای خمار کرد فزون حزن من مغبچه و می ولیک اذهب عن الحزن هر شکن زلف او جای هزاران دلست طرفه که آن…

ادامه مطلب

مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست

مانده در کوی مغان تا ابدم عاشق و مست که شدم شیفته مغبچگان روز الست سر نهم پیش قدح همچو صراحی هر دم در خرابات…

ادامه مطلب

من هلاک از هجر و آنمه دلستان دیگران

من هلاک از هجر و آنمه دلستان دیگران زنده بودن کی توان ممکن به جان دیگران حال خود را کی بود خود عرضه دارم زانکه…

ادامه مطلب

میرود یار جدا زو کار بر من مشکل است

میرود یار جدا زو کار بر من مشکل است داغ هجرم بر تن و نیش فراقم بر دل است باده دور از وی کجا آرد…

ادامه مطلب

هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است

هر دل که نه صاف است برو فیض خرام است مرآة رخ دوست دل آئینه فام است در آئینه جام بدیدم رخ ساقی آن دوره…

ادامه مطلب

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را

از تغار می چنان نوشم شراب ناب را کبر نتواند ز دریا آنچنان برد آب را در جفا دارد قرار آن چشم و در بیداد…

ادامه مطلب

اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست

اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست چه مردمی متوقع بود ز کافر مست مرا که مرغ دل از قید دام فارغ بود به…

ادامه مطلب

ای شه صف شکنان خسرو ناوک فکنان

ای شه صف شکنان خسرو ناوک فکنان صد شکست از صف مژگان تو بر صف شکنان تلخکام از شکر لعل لبت نوش لبان زهر خند…

ادامه مطلب

بکشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را

بکشف حال دوران نیست جام جم هوس ما را همان جامی که ساقی عکس رو افکند بس ما را ز شیخ هیچ کس چون جانب…

ادامه مطلب

بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست

بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست کتابه در عالیش این رقم کین در بآنکه از دو جهان رو…

ادامه مطلب

چشمه زندگی آمد دهن آن مه نخشب

چشمه زندگی آمد دهن آن مه نخشب بهر سیراب شدن سبزه خط رسته بآن لب طفل مکتب شده پیر خرد اندر ره عشق شوخ من…

ادامه مطلب

چیست دانی ناله مرغ سحر هنگام صبح

چیست دانی ناله مرغ سحر هنگام صبح با حریفان صبوحی میدهد پیغام صبح یعنی اول می چو بگرفتند شوخان چمن لاله از یاقوت و نرگس…

ادامه مطلب

در دیر زار مغبچه شوخ مهوشم

در دیر زار مغبچه شوخ مهوشم کز هجر او چو خال عذارش بر آتشم شام فراق از طرف کوی او وزید باد صبا و کرد…

ادامه مطلب

دید آن که پی من به خرابات فنا رفت

دید آن که پی من به خرابات فنا رفت سرها چو حباب آمد و بر باد فنا رفت در هجر تو آه دل من بوده…

ادامه مطلب

ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا

ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا هنوز شکر بود صدهزار بار مرا گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ به حور و…

ادامه مطلب

ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را

ساقی مهوش ار دهد جام شراب ناب را به که سپهر داردم ساغر آفتاب را چند شوم به میکده بیخود و همدمان برند مست کشان…

ادامه مطلب

شگفت چون گل رخسار ساقی از می ناب

شگفت چون گل رخسار ساقی از می ناب بنای زهد من از سیل باده گشت خراب مرا که نقد دل و دین برفت در سر…

ادامه مطلب

کافر عشقم و سودای بتان دین منست

کافر عشقم و سودای بتان دین منست خاک بتخانه شدن شیوه و آئین منست اثر نعل سم رخش تو و پای سگت در شب تیره…

ادامه مطلب

گر چه دوش از داغ هجران آتشین تب داشتم

گر چه دوش از داغ هجران آتشین تب داشتم سوز این آتش فزونتر بود کامشب داشتم درد و ضعفم هر دو مهلک بود گر میآمدی…

ادامه مطلب

لبت که برگ گل تر به باده آمیزد

لبت که برگ گل تر به باده آمیزد دگر عجب که مسیحا ز باده پرهیزد به عشوه نرگس شوخت به طرفة العینی هزار فتنه ز…

ادامه مطلب

منکه هر دم ز فلک صد الم آید پیشم

منکه هر دم ز فلک صد الم آید پیشم غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟ گر بزنار میان چست کنم عیب مدار منکه در…

ادامه مطلب

نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه

نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه بدان مژگان تاجیکانه و چشمان ترکانه مرادم این بود تا چشم خود بر زلف او مالم اگر خواهی…

ادامه مطلب

هر که در کوی مغان رفت گرفتار بماند

هر که در کوی مغان رفت گرفتار بماند پای در لای میش بر در خمار بماند دل بشد تا خبر از جانب دلدار آرد بیخبر…

ادامه مطلب

از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت

از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت اندر سفال میکده بود این مگر که…

ادامه مطلب

اگر فرهاد و شیرین هر دو در دوران من بودی

اگر فرهاد و شیرین هر دو در دوران من بودی یکی شرمنده از من آن یک از جانان من بودی اگر مجنون به دشت عشق…

ادامه مطلب

ای کافر بد مست که بردی دل و دین هم

ای کافر بد مست که بردی دل و دین هم جان نیز فدایت مگذر غافل ازین هم آن طره بگوش تو سخن گوید و ابرو…

ادامه مطلب

بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم

بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم بگفتمش که بده جام می دمست و قدم ردا بروی تغار می است و شعله…

ادامه مطلب

بیا که لشکر دی خیل سبزه غارت کرد

بیا که لشکر دی خیل سبزه غارت کرد بسوی باده ز یخ شوشه ها اشارت کرد ز باده جوی حرارت که رفت آن کآتش بگرم…

ادامه مطلب

چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد

چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد از خوی به رخت اختر دری به…

ادامه مطلب

حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم

حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم جام جهان نماست مهر از می صبحگاهیم ایکه به می فتاده و غرقه نیم عجب مدان جسم چو…

ادامه مطلب

در دیر مغان شیفته پیر و جوانم

در دیر مغان شیفته پیر و جوانم خاک قدم مغبچه و پیر مغانم ایام قدح خواریم ای شیخ چه پرسی از غایت مستی چو شب…

ادامه مطلب

دوشم از سوز فنا با قد خم یاد آمد

دوشم از سوز فنا با قد خم یاد آمد شمع در گریه شد و چنگ بفریاد آمد با همه سنگدلی رحم کنی گر دانی کز…

ادامه مطلب

ز من ایدل کف آن نازنین بوس

ز من ایدل کف آن نازنین بوس اگر خود دست ندهد آستین بوس گر اینم نیست بوسی بر زمین زن ز من یعنی رسان آنجا…

ادامه مطلب

ساقیا باده چو ریزی به قدح بهر طرب

ساقیا باده چو ریزی به قدح بهر طرب کی طربناک شوم گر نرسانیش به لب عجب آن نیست که از لعل تو یابیم حیات بی…

ادامه مطلب

صبح تاب مه کزین عالی رواق افتاده بود

صبح تاب مه کزین عالی رواق افتاده بود با مه خویشم صبوحی اتفاق افتاده بود وه چه باشد هر کرا هرگز چنان صبحی دمد کافتابم…

ادامه مطلب

کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید

کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید چون لعل می پرست تو گلبرگ تر ندید جان از لب تو راند سخن لیک ازان دهن…

ادامه مطلب

گدای کوی خرابات تاجدارانند

گدای کوی خرابات تاجدارانند خرابات جام می عشق هوشیارانند قرارگاه دل آن طره را چسان سازم در آن سلاسل مشکین چو بیقرارانند به گلشن رخش…

ادامه مطلب

مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد

مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد چه سوی خانقاهش ره نمایم چون نخواهد شد به طوف گلشن و گل رند عاشق را کجا…

ادامه مطلب

منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم

منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم شام سرمست و غزلخوان سوی کاشانه روم روز از ساغر می چونکه به بندم پیمان نا شده شب به…

ادامه مطلب

نه از می لعل آن مه پیکر آلود

نه از می لعل آن مه پیکر آلود کز آب خضر گلبرگ تر آلود مه اندر آسمان از شوق رویش بود دیوانه ای خاکتر آلود…

ادامه مطلب

هر دم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر

هر دم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر دارد گدای میکده از باده قدح آئینه…

ادامه مطلب

از باده تبرا چه کنم چون نتوانم

از باده تبرا چه کنم چون نتوانم اندیشه تقوا چه کنم چون نتوانم ز آشفتگی باده و درماندگی عشق با این دل شیدا چه کنم…

ادامه مطلب

آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت

آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت دلها ز آن نشاط ز گل بیشتر شکفت دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد مانند غنچه ای…

ادامه مطلب

اینکه خود را به در میکده عریان کردم

اینکه خود را به در میکده عریان کردم خرقه را رهن شراب از پی رندان کردم دوش یک جرعه ام احسان ننمودی هر چند اشک…

ادامه مطلب

بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد

بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال…

ادامه مطلب

بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت

بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت به من حکایتی از سر می که نتوان گفت چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش میم…

ادامه مطلب