گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم

گفت راهم را بروب آن سیمبر گفتم بچشم گفت دیگر ره بزن آبش دگر گفتم بچشم گفت اگر روزی ز زلف دور ماندی و جدا…

ادامه مطلب

مژده وصل میرسد در دل من قرار کو!؟

مژده وصل میرسد در دل من قرار کو!؟ هم نفسم به ناله بیخودی اختیار کو؟! دفع جنون عشق را خواهیم ای حکیم عقل تا بکشی…

ادامه مطلب

منم و میکده و مغبچه مست امشب

منم و میکده و مغبچه مست امشب هر دم از مستی او داده دل از دست امشب چون پری هر نفس از جلوه مستانه او…

ادامه مطلب

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف

نهاد پیر مغان بر کفت چو باده صاف به عذر توبه دگر خویشرا مدار معاف ز چاک پیرهنم دوختن چه سود ایدل مرا که گشته…

ادامه مطلب

هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد

هر که در کوی خرابات ز رندان دم زد باید اول قدم خود به سر عالم زد نزد رندان خرابات که صد جان به جویست…

ادامه مطلب

یاران که یک یک از من بیدل جدا شدند

یاران که یک یک از من بیدل جدا شدند کسرا وقوف نیست که هر یک کجا شدند بیگانگی چو بوده در آخر طریقشان اول چرا…

ادامه مطلب

آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت

آن کاکل مشکین که به رخ گشت حجابت آهست مرا کار پی رفع نقابت گنجی است ترا حسن کزو دهر شد آباد لیکن دل دیوانه…

ادامه مطلب

باد با طره دلدار بهر تار چه کرد

باد با طره دلدار بهر تار چه کرد زیر هر تار به دلهای گرفتار چه کرد؟ صورتش کرد چو آراسته مشاطه صنع وه که در…

ادامه مطلب

به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم

به دو چشم یار اسیرم که همی زنند تیرم به من غریب رحمی که به کافران اسیرم چو بکوی و قد او شیفته ام اگر…

ادامه مطلب

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم

تا از هوای مغبچگان ناتوان شدم در دیر خاک درگه پیر مغان شدم خاک ره من اهل نظر سرمه میکنند زاندم که خاک درگه آن…

ادامه مطلب

چو با صد حسرتش از دور بینم

چو با صد حسرتش از دور بینم چه راه آنکه با آن مه نشینم ز اشکم آستانش نیز تر شد چو آب او گذشت از…

ادامه مطلب

خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد

خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد چو ساقی از پی ساغر…

ادامه مطلب

در میخانه کزو عقل پریشان آمد

در میخانه کزو عقل پریشان آمد حلقه اش حلقه جمعیت رندان آمد نخرامد سوی باغ نظرم سرو قدش که گلش خون دل و خار ز…

ادامه مطلب

رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها

رموز العشق کانت مشکلا بالکاس حللها که آن یاقوت محلولت نماید حل مشکل ها سوی دیر مغان بخرام تا بینی دو صد محفل سراسر ز…

ادامه مطلب

ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید

ز خاک کوی تو بوی عبیر میآید که سوی دلشدگان دلپذیر می آید شهی که ملک جهان را به ظلم کردی اسیر هنوز ناشده سویت…

ادامه مطلب

سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند

سر وحدت که درو خلوتیان حیرانند گر ز رندان خرابات بپرسی دانند دفتر و خرقه ما وجه خماری نه بس است گر چه بر هر…

ادامه مطلب

صبح رندان صبوحی در میخانه زدند

صبح رندان صبوحی در میخانه زدند در خرابات مغان ساغر مستانه زدند می رنگین به خم عشق که بد مالامال دوره کرده قدح و جام…

ادامه مطلب

کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست

کسیکه دل ز سر زلف مشکسای تو بست امید جان به لب لعل جانفزای تو بست غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش چرا…

ادامه مطلب

گفتم شراب لعل تو یاقوت احمر است

گفتم شراب لعل تو یاقوت احمر است یاقوت و لعل نیست ندانم چه جوهر است طوبی برابر قدت ار گوید اهل زهد گفتن بود گیاه…

ادامه مطلب

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم

مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست لطف کرده…

ادامه مطلب

منور است به روی تو دیده جانم

منور است به روی تو دیده جانم معطر است به بوی تو کنج احزانم ازان زمان که ترا یار خویش دانستم به یاریت که دگر…

ادامه مطلب

نوبهاران به قدح آب طربناک انداز

نوبهاران به قدح آب طربناک انداز ابرسان غلغله در گنبد افلاک انداز چند از دور فلک چون کره سرگردانی فتنه از دور قدح در کره…

ادامه مطلب

هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود

هر که را دل مبتلای چون تو جانانی بود هم فدا سازد گرش هر مو بتن جانی بود چون خیال آرم کشیدن آن تن نازک…

ادامه مطلب

از رفتن یارم بود آشوب قیامت

از رفتن یارم بود آشوب قیامت یارب مبرش جایی و دارش به سلامت در هجر تو افتد به سرم انجم و گردون ای شام فراق…

ادامه مطلب

آن قلندروش که سویش دل بپاکی میکشد

آن قلندروش که سویش دل بپاکی میکشد پاکبازان را بکوی دردناکی میکشد هر الف کو می کشد بر سینه از مستی و حسن راستان را…

ادامه مطلب

باده صافست و خرابات صفایی دارد

باده صافست و خرابات صفایی دارد روم آن سو که عجب آب و هوایی دارد جامه سرخ ببر کرد و دلیلست به خون زانکه از…

ادامه مطلب

به عشقت من خسته را سوختی

به عشقت من خسته را سوختی خسی را به برق بلا سوختی ز شوق لب و خال هایت برو به جان حزین داغها سوختی دلم…

ادامه مطلب

تا خرقه و سجاده ام افتد در می چند

تا خرقه و سجاده ام افتد در می چند خواهم طرف میکده رفتن قدمی چند درکش قدحی چند و فلک را عدم انگار در خاطرت…

ادامه مطلب

چه عکس ساقی خورشیدوش در ساغرم افتد

چه عکس ساقی خورشیدوش در ساغرم افتد شراب از ساغر خورشید خوردن در سرم افتد چو عقد دختر رز خواستم هر شب بخواب خوش عروس…

ادامه مطلب

حسن روی حور جنت را فلک اظهار کرد

حسن روی حور جنت را فلک اظهار کرد چون رخ خوب تو دید از کعبه استغفار کرد وه چه کافر بود آن کز دیر مست…

ادامه مطلب

در میکده آنرا که به کف جام شراب است

در میکده آنرا که به کف جام شراب است عیبش مکن ار شام و سحر مست و خراب است برداشتن از می نتواند سر خود…

ادامه مطلب

دوش در میخانه جانان همدم عشاق بود

دوش در میخانه جانان همدم عشاق بود تا سحر غوغای رندان را بجان مشتاق بود زهره را آورده بود او از سر مستان برقص کان…

ادامه مطلب

زاهدا در روضه گر می از کف دلدار نیست

زاهدا در روضه گر می از کف دلدار نیست روضه ای خوشتر مرا از کلبه خمار نیست عاشقانرا هیچ جنت نیست چون گلزار وصل کوثر…

ادامه مطلب

سحر وزید نسیم طرب فزای بهار

سحر وزید نسیم طرب فزای بهار که گشت باعث می خوردنم هوای بهار سپه کشید سوی باغ و بین به لاله که شد به میل…

ادامه مطلب

صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت

صبح ساقی بهر رندان ساغر گلفام ریخت چون که در گل شبنم می را به گلگون جام ریخت یافت آرامی دلم کاخر دلارامی چنین می…

ادامه مطلب

کنج تاریک غمت را تا بکی مسکن کنم

کنج تاریک غمت را تا بکی مسکن کنم باشد از شمع رخت آن خانه را روشن کنم گر توان کردن می گلرنگ در کوی تو…

ادامه مطلب

گفتی برم دلت را جان هم فدات یارا

گفتی برم دلت را جان هم فدات یارا گویم دلت نماند دل خود کجاست ما را دل رفت و جان هم از پی در وجه…

ادامه مطلب

مسلمانان دل آزرده دارم

مسلمانان دل آزرده دارم تنی سیلاب محنت برده دارم علاج دل مکن جز مرهم وصل که از نیش فراق آزرده دارم تنی بی سوز دل…

ادامه مطلب

مه آتش پرستم آتش اندر جان غمکش زد

مه آتش پرستم آتش اندر جان غمکش زد در آتشگاه رسوایی به خان و مانم آتش زد عجب نبود اگر غش کرده تا محشر فتد…

ادامه مطلب

نیست در دیر مغان بدمست بی باکی چو من

نیست در دیر مغان بدمست بی باکی چو من از گریبان تا بدامن پیرهن چاکی چو من آنچنان کاندر کمال حسن پاکی چون تو نیست…

ادامه مطلب

هرگز گدای میکده از شاه غم نداشت

هرگز گدای میکده از شاه غم نداشت کز التفات پیر مغان هیچ کم نداشت تنها نه من به خاک مذلت فتاده ام هرگز فلک بر…

ادامه مطلب

از شهد نگویم لب آن سیمبر آلود

از شهد نگویم لب آن سیمبر آلود از شیره جانست که گلبرگ تر آلود از خون دلم بود رخ آلوده مژگان چون خواستم از اشک…

ادامه مطلب

آن گل که نوشد می با رقیبان

آن گل که نوشد می با رقیبان بینند و میرند مسکین غریبان ای گل به گلشن چون جلوه سازی افغان مکن عیب از عندلیبان چون…

ادامه مطلب

باز تیغ ظلم بر کف تندخوی من رسید

باز تیغ ظلم بر کف تندخوی من رسید ریخت هر سویی دو صد خون تا به سوی من رسید هر چه از طوفان اشک من…

ادامه مطلب

به مخموری پیاپی می طپد دل

به مخموری پیاپی می طپد دل مگر از مژده می می طپد دل؟ لبالب ساغرش سازد مگر دفع چو زینسانم پیاپی می طپد دل مگر…

ادامه مطلب

تا که یک شام به بزم طربش در شد شمع

تا که یک شام به بزم طربش در شد شمع کشته و مرده آنشوخ ستمگر شد شمع در شب وصل رخ آن بت مهوش کافیست…

ادامه مطلب

چو آتشی است لب لعل پر فسانه او

چو آتشی است لب لعل پر فسانه او زبان به عشوه برآوردنش زبانه او بهانه در دم قتلم اگر کنده چه زیان به نقد می…

ادامه مطلب

خوش آن رندی که بهر باده در دیر مغان افتد

خوش آن رندی که بهر باده در دیر مغان افتد ز شور مستیش هر لحظه شوری در جهان افتد چو دارد مغبچه جام می و…

ادامه مطلب

در میکده صلاح و ورع در شماره نیست

در میکده صلاح و ورع در شماره نیست آنجا جز آنکه باده بنوشند چاره نیست حال مآل دردکشان گرچه شد نهان احوال اهل صومعه هم…

ادامه مطلب

رندان که میل باده به دیر فنا کنند

رندان که میل باده به دیر فنا کنند آیا بود که جام اشارت بما کنند رنجم خمار گر چه بود مهلک ای حکیم باید که…

ادامه مطلب