غزلیات امام خمینی
صبح امید
عشقت اندر دلِ ویرانه ما منزل کرد آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد لبِ چون غنچه گل، بازکن و فاش بگو سرّ آن…
فصل طرب
دست افشان به سر کوی نگار آمدهام پایکوبان ز پی نغمه تار آمده ام حاصل عمر اگر نیْم نگاهی باشد بهر آن نیم نگه، با…
لب دوست
گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس…
معجز عشق
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد پیش رندان خرابات چسان رسوا شد خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس در میخانه…
آواز سروش
بر در میکده، پیمانه زدم خرقه به دوش تا شود از کفم آرام و رَوَد از سر هوش از دم شیخ، شفای دل من حاصل…
پردهنشین
این قافله از صبح ازل، سوی تو رانند تا شام ابد نیز به سوی تو روانند سرگشته و حیران، همه در عشق تو غرقند دلسوخته،…
خرقه تزویر
ماییم و یکی خرقه تزویر و دگر هیچ در دام ریا، بسته به زنجیر و دگر هیچ خودبینی و خودخواهی و خودکامگی نفس جان را…
دیار قدس
دست از دلم بدار، که جانم به لب رسید اندر فراقِ روی تو، روزم به شب رسید گفتم به جان غمزده: دیگر تو غم مخور…
سبوی دوست
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار گشتیم هرکجا، نشنیدیم…
طبیب عشق
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست جز تو ای روحِ روان، هیچ مددکاری نیست غم عشق تو به جان است و نگویم…
فنون عشق
جامی بنوش و بر در میخانه، شاد باش در یاد آن فرشته که توفیق داد، باش گر تیشهات نباشد تا کوه برکنی فرهاد باش در…
مبتلای دوست
باد صبا، گذر کنی ار در سرای دوست بر گو که: دوست سر ننهد جز به پای دوست من سر نمی نهم، مگر اندر قدوم…
ملک نیستی
جزعشق تو، هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گلِ ما اسفار و شفاء ابن سینا نگشود با آن همه جرّ و…
با که گویم
با که گویم غم دیوانگی خود، جز یار؟ از که جویم ره میخانه، به غیر از دلدار؟ سرّ عشق است که جز دوست نداند دیگر…
پرواز جان
گر به سوی کوچه دلدار راهی باز گردد گر که بخت خفته ام با من دمی همساز گردد گر نسیم صبحگاهی، ره به کوی دوست…
خِرقه فقر
بر در میکدهام دست فشان خواهی دید پایکوبان، چو قلندرمنشان خواهی دید باز سرمست از آن ساغر می، خواهم شد بیهُشم مسخره پیر و جوان…
راز بگشا
مرغ دل پر میزند تا زین قفس بیرون شود جان بهجان آمد، توانش تا دمی مجنون شود کس نداند حال این پروانه دلسوخته در برِ…
سبوی عاشقان
برخیز مطربا، که طرب آرزوی ماست چشم خرابِ یارِ وفادار سوی ماست دیوانگی عاشق خوبان، ز باده است مستی عاشقان خدا، از سبوی ماست ما…
طریق عشق
فراق آمد و از دیدگان، فروغ ربود اگر جفا نکند یار، دوستیش چه سود؟ طلوع صبح سعادت، فرا رسد که شبش یگانه یار، به خلوت…
قبله عاشق
بهار شد، در میخانه باز باید کرد به سوی قبله عاشق، نماز باید کرد نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد که دل ز هر…
محراب اندیشه
باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی و آنگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی طُرّه گیسوی او، در کف نیاید…
مکتب عشق
آنکه دامن می زند بر آتش جانم، حبیب است آنکه روز افزون نماید درد من، آن خود طبیب است آنچه روح افزاست، جام باده از…
آیینه جان
بر در میکده بگذشته ز جان، آمدهام پشت پایی زده بر هر دو جهان، آمدهام جان که آیینه هستی است در اقلیم وجود بر زده…
جام ازل
مازاده عشقیم و پسرخوانده جامیم در مستی و جانبازی دلدار تمامیم دلداده میخانه و قربانی شربیم در بارگه پیرمغان، پیر غلامیم همبستر دلدار و زهجرش…
خضر راه
چه شد که امشب از اینجا گذارگاه تو شد مگر که آه من خسته، خضر راه تو شد؟ بساط چون تو سلیمان و کلبه درویش…
دیدار یار
عشق نگار، سرِّ سویدای جان ماست ما خاکسار کوی تو، تا در توان ماست با خلدیان بگو که، شما و قصور خویش آرام ما به…
سخن دل
عاشق دوست ز رنگش پیداست بیدلی از دل تنگش پیداست نتوان نرم نمودش به سخن این سخن، از دل سنگش پیداست از در صلح برون…
عاشق دلباخته
سر خم باد سلامت که به من راه نمود ساقی باده به کف، جان من آگاه نمود خادم درگه میخانه عشّاق شدم عاشق مست، مرا…
قبله محراب
خم ابروی کجت قبله محراب من است تاب گیسوی تو خود، راز تب و تاب من است اهل دل را به نیایش، اگر آدابی هست…
محراب عشق
جز خم ابروی دلبر، هیچ محرابی ندارم جز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارم گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش حسرت این…
میِ چارهساز
ساقی، به روی من درِ میخانه باز کن از درس و بحث و زهد و ریا، بینیاز کن تاری ز زلفِ خم خم خود در…
باده حضور
در لقای رُخش، ای پیر! مرا یاری کن دستگیری کن و پیری کن و غمخواری کن از سر کوی تو، مایوس نگردم هرگز غمزهای، غمزدگان…
جام جان
در دلم بود که جان در ره جانان بدهم جان ز من نیست که در مقدم او، جان بدهم جام می ده که در آغوش…
خُم می
دکّه عطر فروشی است و یا معبر یار؟ ماه روشنگر بزم است و یا روی نگار؟ ای نسیم سحری، از سر کویش آیی که چنین…
راز مستی
گشای در که یار ز خُم نوش جان کند راز درون خویش ز مستی، عیان کند با دوستان بگو که به میخانه رو کنند تا…
سرّ جان
با که گویم راز دل را، کس مرا همراز نیست از چه جویم سِرّ جان را، دربه رویم باز نیست ناز کن تا میتوانی، غمزه…
شهره شهر
به کمند سر زلف تو، گرفتار شدم شهره شهر به هر کوچه و بازار شدم گر برانی ز درم، از در دیگر آیم گر برون…
قصه مستی
آنکه دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیست آنچه جان جوید، به دست صوفی بیگانه نیست گفته های فیلسوف و صوفی و درویش و شیخ…
محرم اسرار
هیچ دانی که منِ زار گرفتار توام با دل و جان، سببِ گرمیِ بازار توام هر جفا از تو به من رفت، به منت بخرم…
مستی نیستی
در محضر شیخ، یادی از یار نبود در خانقه از آن صنم آثار نبود در دیر و کلیسا و کنیس و مسجد از ساقی گلعذار…
باده عشق
من خراباتیام؛ از من، سخن یار مخواه گنگم، از گنگ پریشان شده، گفتار مخواه من که با کوری ومهجوری خود سرگرمم از چنین کور، تو…
پیر مغان
عهدی که بسته بودم با پیر می فروش در سال قبل، تازه نمودم دوباره دوش افسوس آیدم که در این فصل نوبهار یاران تمام، طرف…
خلوتگه عشاق
فرّخ آن روز که از این قفس آزاد شوم از غم دوری دلدار رهم، شاد شوم سر نهم بر قدم دوست، به خلوتگه عشق لب…
رازگشایی
بس کن این یاوه سرایی، بس کن تا به کی خویش ستایی، بس کن مخلصان لب به سخن وا نکنند برکَن این ثوبِ ریایی، بس…
سرود عشق
بهار آمد و گلزار، نور باران شد چمن ز عشق رُخ یار، لاله افشان شد سرود عشق ز مرغان بوستان بشنو! جمال یار ز گلبرگِ…
عاشق سوخته
پرده بردار ز رخ، چهرهگشا ناز بس است عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است دست از دامنت ای دوست، نخواهم برداشت تا من دلشده…
فراق یار
از تو ای میزده، در میکده نامی نشنیدم نزد عشاق شدم، قامت سرو تو ندیدم از وطن رخت ببستم که تو را باز بیابم هر…
محرم دل
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی در غم و شادی و اندوه و اَلَم، یار منی جز گل رویِ توام در دو…
میگساران
عاشقان روی او را خانه و کاشانه نیست مرغ بال و پر شکسته، فکر باغ و لانه نیست گر اسیر روی اویی؛ نیست شو، پروانه…