غزلیات امام خمینی
حسرت روی تو
امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیست دلم آرام نگیرد که دلاَّرامم نیست گردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمن روی گلزار نجویم که گلندامم نیست…
دریای هستی
در غم عشقت فتادم، کاشکی درمان نبودی من سر و سامان نجویم، کاشکی سامان نبودی زاده اسماء را با جَنّةُ الْمَأوی چه کاری؟ در چمِ…
ساغر فنا
تا در جهان بود اثر، از جای پای تو تا نغمهای بود به فلک، از ندای تو تا ساغر است و مستی و میخوارگی و…
شمع وجود
آید آن روز که من، هجرت از این خانه کنم؟ از جهان پرزده، در شاخ عدم لانه کنم؟ رسد آن حال که در شمعِ وجود…
غمزه دوست
جز سر کوی تو ای دوست، ندارم جایی در سرم نیست، بجز خاک درت سودایی بر در میکده و بتکده و مسجد و دیر سجده…
گلزار جان
با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی؟ همه عالم اگرم پشت کند، یار منی دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری…
مستی عاشق
دل که آشفته روی تو نباشد، دل نیست آنکه دیوانه خال تو نشد، عاقل نیست مستی عاشق دلباخته از باده توست بجز این مستیم از…
یاد دوست
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدم آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم باز، انگشت…
آتش فراق
بیدل کجا رود، به که گوید نیاز خویش؟ با ناکسان چگونه کند فاش، راز خویش؟ با عاقلانِ بیخبر از سوز عاشقی نتوان دری گشود ز…
پرتو حُسن
خواست شیطان بد کند با من؛ ولی احسان نمود از بهشتم برد بیرون، بسته جانان نمود خواست از فردوس بیرونم کند، خوارم کند عشق پیدا…
خانقاهِ دل
الا یا ایها الساقی! برون بر حسرت دلها که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکلها به می بر بند راه عقل را از خانقاه دل…
دعوی اخلاص
گر تو آدمزاده هستی عَلّم اَلاَسما چه شد؟ قابَ قَوْسینت کجا رفته است؟ اَوْاَدْنی چه شد؟ بر فراز دار، فریاد اَنَا الحق میزنی مدّعیِ حق…
سایه سرو
ابرو و مژّه او تیر و کمان است هنوز طرّه گیسوی او عطر فشان است هنوز ما به سوداگری خویش، روانیم همه او به دلبردگی…
شمس کامل
صف بیارایید رندان، رهبر دل آمده جان برای دیدنش، منزل به منزل آمده بلبل از شوق لقایش، پر زنان بر شاخ گل گل ز هجر…
فتوای من
سر کوی تو، به جان تو قسم! جای من است به خم زلف تو، در میکده ماوای من است عارفانِ رخ تو جمله ظلومند و…
گنج نهان
بر در میکده با آه و فغان آمدهام از دغلبازی صوفی به امان آمدهام شیخ را گو که درِ مدرسه بربند که من زین همه…
مژده وصل
گره از زلف خم اندر خم دلبر، وا شد زاهد پیر چو عشّاق جوان رسوا شد قطره باده ز جام کرمت نوشیدم جانم از موج…
هوای وصال
در پیچ و تاب گیسوی دلبر، ترانه است دل برده فدایی هر شاخ شانه است جان در هوای دیدن رخسار ماه توست در مسجد و…
آتش عشق
کیست کآشفته آن زلف چلیپا نشود دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود ناز کن، ناز که دلها همه در بند تواند غمزه…
بوی نگار
آن ناله ها که از غم دلدار میکشم آهیاست کز درون شرربار میکشم با یار دلفریب بگو: پرده برگشا کز هجر روی ماه تو، آزار…
حُسن ختام
الا یا ایها الساقی! ز می پُر ساز جامم را که از جانم فرو ریزد، هوای ننگ و نامم را از آن می ریز در…
دیار دلدار
کور کورانه به میخانه مرو، ای هشیار خانه عشق بود، جامه تزویر برآر عاشقانند در آن خانه، همه بی سر و پا سروپایی اگرت هست،…
سایه عشق
بی هوای دوست، ای جان دلم، جانی ندارم دردمندم، عاشقم بی دوست، درمانی ندارم آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی من که جز…
صاحب درد
ما زاده عشقیم و فزاینده دردیم با مدّعیِ عاکفِ مسجد، به نبردیم با مدعیان، در طلبش عهد نبستیم با بیخبران، سازش بیهوده نکردیم در آتش…
فارق از عالم
فقر فخر است اگر فارغ از عالم باشد آنکه از خویش گذر کرد، چهاش غم باشد؟ طالع بخت در آن روز بر آید که شبش…
گواه دل
ساغر از دست ظریف تو، گناهی نبود جز سر کوی تو ای دوست، پناهی نبود درِ امّید ز هر سوی به رویم بسته است جز…
مستی عشق
در میخانه به روی همه باز است هنوز سینه سوخته در سوز و گداز است هنوز بی نیازی است در این مستی و بیهوشی عشق…
انتظار
از غم دوست، در این میکده فریاد کشم داد رس نیست که در هجر رخش داد کشم داد و بیداد که در محفل ما رندی…
پرتو عشق
عشق اگر بال گشاید به جهان، حاکم اوست گر کند جلوه در این کوْن و مکان، حاکم اوست روزی ار رُخ بنماید ز نهانخانه خویش…
خانه عشق
خانه عشق است و منزلگاه عشّاق حزین است پایه آن برتر از دروازه عرشِ برین است این سرا، بارافکن میخوردگان راه یار است با پریشان…
دلجویی پیر
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد معتکف گشتم از این پس، به در پیر مغان که به یک…
سایه لطف
بوی گل آید از چمن، گویی که یار آنجا بود در باغ جشنی دلپسند از یاد او، بر پا بود بر هر دیاری بگذری، بر…
صبح امید
عشقت اندر دلِ ویرانه ما منزل کرد آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد لبِ چون غنچه گل، بازکن و فاش بگو سرّ آن…
فصل طرب
دست افشان به سر کوی نگار آمدهام پایکوبان ز پی نغمه تار آمده ام حاصل عمر اگر نیْم نگاهی باشد بهر آن نیم نگه، با…
لب دوست
گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس…
معجز عشق
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد پیش رندان خرابات چسان رسوا شد خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس در میخانه…
آواز سروش
بر در میکده، پیمانه زدم خرقه به دوش تا شود از کفم آرام و رَوَد از سر هوش از دم شیخ، شفای دل من حاصل…
پردهنشین
این قافله از صبح ازل، سوی تو رانند تا شام ابد نیز به سوی تو روانند سرگشته و حیران، همه در عشق تو غرقند دلسوخته،…
خرقه تزویر
ماییم و یکی خرقه تزویر و دگر هیچ در دام ریا، بسته به زنجیر و دگر هیچ خودبینی و خودخواهی و خودکامگی نفس جان را…
دیار قدس
دست از دلم بدار، که جانم به لب رسید اندر فراقِ روی تو، روزم به شب رسید گفتم به جان غمزده: دیگر تو غم مخور…
سبوی دوست
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار گشتیم هرکجا، نشنیدیم…
طبیب عشق
غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست جز تو ای روحِ روان، هیچ مددکاری نیست غم عشق تو به جان است و نگویم…
فنون عشق
جامی بنوش و بر در میخانه، شاد باش در یاد آن فرشته که توفیق داد، باش گر تیشهات نباشد تا کوه برکنی فرهاد باش در…
مبتلای دوست
باد صبا، گذر کنی ار در سرای دوست بر گو که: دوست سر ننهد جز به پای دوست من سر نمی نهم، مگر اندر قدوم…
ملک نیستی
جزعشق تو، هیچ نیست اندر دل ما عشق تو سرشته گشته اندر گلِ ما اسفار و شفاء ابن سینا نگشود با آن همه جرّ و…
با که گویم
با که گویم غم دیوانگی خود، جز یار؟ از که جویم ره میخانه، به غیر از دلدار؟ سرّ عشق است که جز دوست نداند دیگر…
پرواز جان
گر به سوی کوچه دلدار راهی باز گردد گر که بخت خفته ام با من دمی همساز گردد گر نسیم صبحگاهی، ره به کوی دوست…
خِرقه فقر
بر در میکدهام دست فشان خواهی دید پایکوبان، چو قلندرمنشان خواهی دید باز سرمست از آن ساغر می، خواهم شد بیهُشم مسخره پیر و جوان…
راز بگشا
مرغ دل پر میزند تا زین قفس بیرون شود جان بهجان آمد، توانش تا دمی مجنون شود کس نداند حال این پروانه دلسوخته در برِ…
سبوی عاشقان
برخیز مطربا، که طرب آرزوی ماست چشم خرابِ یارِ وفادار سوی ماست دیوانگی عاشق خوبان، ز باده است مستی عاشقان خدا، از سبوی ماست ما…