ساقی بده می که بود مستیش فنا

ساقی بده می که بود مستیش فنا تا وارهاندم ز خمار منی و ما زان باده که چون که بنوشیم جرعه فارغ کند ز غصه…

ادامه مطلب

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون

ز خلوتخانه وحدت چو بنهادی قدم بیرون دوصد موج حدوث آمد ز دریای قدم بیرون رخت آئینه می جستی که بیند حسن خود کلی ازآن…

ادامه مطلب

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین

رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین دل در هوای وصل تو صد بال و…

ادامه مطلب

دو عالم پرتوی از نور ذاتم

دو عالم پرتوی از نور ذاتم جهان روشن ز خورشید صفاتم منم عنقای قاف بی نشانی که در هر جای و بی جای و جهاتم…

ادامه مطلب

دل بسته بزلف یار بادا

دل بسته بزلف یار بادا جانم بغمش فگار بادا هر دل که مقیم کوی او نیست آواره هر دیار بادا برجان و دلم ز عشق…

ادامه مطلب

در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار

در آرزوی روی تو گشتیم بیقرار بردار پرده از رخ و مقصود ما برآر ساقی مجو بهانه که فرصت غنیمت است بگشا سربسو و بتعجیل…

ادامه مطلب

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم

حالیا در بزم وصل دوست جامی می‌زنم با می و معشوق لاف نیکنامی می‌زنم تا به ملک وصل جانان راه یابد جان ما بی‌سر و…

ادامه مطلب

چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان

چون روی تو بنمود جمال از رخ جانان شد واله رویت ز همه رو دل حیران در آینه جان بتوان دید کماهی هر حسن و…

ادامه مطلب

چو خورشید جمالت روی بنمود

چو خورشید جمالت روی بنمود بدیدار تو جان و دل بیاسود نمود از پرده هر ذره خورشید چو یارم پرده از رخسار بگشود ندارد خلق…

ادامه مطلب

جانم اسیر دام سر زلف یار شد

جانم اسیر دام سر زلف یار شد دل در هوای حسن رخش بیقرار شد جانها معطرست و دو عالم پر از نسیم تا زلف عنبرین…

ادامه مطلب

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت آتش بجان جمله ذرات درگرفت بگشا نظر که نور تجلی حسن یار تابنده گشت و کون ومکان…

ادامه مطلب

تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک

تا جامه هستی ز غم عشق نشد پاک در جستن معشوق نه عاشق چالاک تا روح مجرد نشد از قید علایق کی همچو مسیحا بتوان…

ادامه مطلب

بی جمال روی تو دل را حیاتی هست نیست

بی جمال روی تو دل را حیاتی هست نیست زآب حیوان لبت جانرا مماتی هست نیست هرکه شد دل زنده از دیدار جان افزای تو…

ادامه مطلب

برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را

برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را مرا دعوت مکن واعظ بحوران…

ادامه مطلب

ای یافته ز پرتو رویت جهان نظام

ای یافته ز پرتو رویت جهان نظام پیوند گیسوی تو شده جان خاص و عام ذرات حامدند و تو محمود عالمی زان در جهان محمد…

ادامه مطلب

ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند

ای قامت رعنای تو رشک سهی سروبلند وی شیوه و ناز تو در پیش نظر بازان پسند بگشای چین زلف را، آزاده کن ما را…

ادامه مطلب

ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان

ای ز آفتاب روی تو روشن جهان جان وز پرتو جمال تو تابان شده جهان اندر نقاب شاهد رویت نهان هنوز وصف جمال او بجهان…

ادامه مطلب

ای جمال روی تو خورشید تابان آمده

ای جمال روی تو خورشید تابان آمده وی دو زلف مشکبویت عنبرافشان آمده در شعاع روی تو دل واله و حیران شده جان بسودای سر…

ادامه مطلب

ای از جمال رویت کون و مکان منور

ای از جمال رویت کون و مکان منور وی از نسیم زلفت جان جهان معطر مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار مجلای حسن او…

ادامه مطلب

اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است

اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است کسی که با غم تو مونس است دلشاد است چه منع عاشق دیوانه میکنی زاهد بعشق دوست ندانم…

ادامه مطلب

از حد گذشت نوبت هجران جان ستان

از حد گذشت نوبت هجران جان ستان وقت است کز وصال تو گردیم شادمان تا با خودی ز وصل نخواهی شنید بو واصل گهی شوی…

ادامه مطلب

یا غایة المقاصد یا منتهی المنی

یا غایة المقاصد یا منتهی المنی یا اجمل المجامل یا اکمل الوری کان المراد ذاتک من خلق عالم لو لم تکن لما خلق الارض و…

ادامه مطلب

هرکه از سر عشق آگاهست

هرکه از سر عشق آگاهست محرم عاشقان درگاهست با جمال تو میل حور و بهشت نکند هر که مرد آگاهست هرکه در بحر ذات فانی…

ادامه مطلب

میرسد هر دم بعاشق صد جفا

میرسد هر دم بعاشق صد جفا گوئیا از عشق می بارد بلا چاره عاشق چه میداند طبیب درد عشقش هست درد بی دوا سرفرو نارد…

ادامه مطلب

من درون درد درمان یافتم

من درون درد درمان یافتم در حجاب کفر ایمان یافتم سالها رفتم براه جست و جو تا فراق و وصل یکسان یافتم در نقاب جمله…

ادامه مطلب

مثنوی عین الحیات است ای پسر

مثنوی عین الحیات است ای پسر آینه ذات و صفاتست ای پسر مثنوی بحریست پر در یقین بی گمان آب حیاتست ای پسر مثنوی مجموعه…

ادامه مطلب

ما عاشق و رند و جان فشانیم

ما عاشق و رند و جان فشانیم بی نام و نشان ز هر نشانیم در کوی قلندری و رندی در دردکشی چه داستانیم ما دیر…

ادامه مطلب

ما از غم تو بی سر و سامان نشسته ایم

ما از غم تو بی سر و سامان نشسته ایم بی وصل تو بماتم هجران نشسته ایم زان دم که خط دوست بپوشید روی او…

ادامه مطلب

کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند

کاش آن شوخ جفا پیشه وفائی بکند با من بیدل و آرام صفائی بکند چون طبیب دل بیمار جهانست بتم گو بیک بوسه مرا نیز…

ادامه مطلب

عالم چو سایه، نور رخت هست آفتاب

عالم چو سایه، نور رخت هست آفتاب باشد وجود سایه ز خور زین مرو بتاب بزدا غبار غیر ز آئینه دلت تا عکس روی دوست…

ادامه مطلب

صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت

صورت یاربخواب امد و در گوشم گفت که بخفتن نتوان در معانی را سفت خیز اندر پی مطلوب درآ از سر درد در طلب روز…

ادامه مطلب

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست بدام زلف…

ادامه مطلب

ز خود فانی و در عین بقائیم

ز خود فانی و در عین بقائیم وجود جمله موجودات مائیم بجانان زنده جاوید گشتیم ازآن دم کز خودی کلی فنائیم خدا را بین عیان…

ادامه مطلب

رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان

رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان یعنی هر دم جلوه دیگر نما بر عاشقان گر نمائی با من بیدل دمی روی چو ماه…

ادامه مطلب

دلدار برگرفت نقاب از جمال خویش

دلدار برگرفت نقاب از جمال خویش با عاشقان نمود رخ بی مثال خویش چون حسن خود بدید در آئینه شد چنین آشفته کرشمه و غنج…

ادامه مطلب

درد عشق آمد دوای درد دل

درد عشق آمد دوای درد دل نیست باری جز غمش درخورد دل من ندیدم در گلستان وجود هیچ گل خوشبوی تر از ورد دل هرکه…

ادامه مطلب

در بزم وصل یار مرا گرچه بارنیست

در بزم وصل یار مرا گرچه بارنیست جز جست و جوی او دگرم هیچ کارنیست دیار در دو کون ندیدیم غیر دوست زیرا درین دیار…

ادامه مطلب

حان الرحیل مابر دلدار میرویم

حان الرحیل مابر دلدار میرویم لاخوف گو بعشق چو همراه می شویم هرگز نظر بدنیی و عقبی نیفکنیم ترک همه گرفته پی یار می رویم…

ادامه مطلب

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار گر دیده معنی بودت باز بینی کان یار…

ادامه مطلب

چو از روز ازل رندی و قلاشی است آئینم

چو از روز ازل رندی و قلاشی است آئینم بجز عشق تو ورزیدن نباشد مذهب و دینم ز شمع روی تو آتش فتاد اندر دل…

ادامه مطلب

جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم

جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم از چشمه های چشم جهان خون روان کنم عهدیست در ازل بتو ما را که تا…

ادامه مطلب

تا نقد دارضرب معارف کلام ماست

تا نقد دارضرب معارف کلام ماست در ملک فقر سکه شاهی بنام ماست چون والی ولایت کشف و ولایتیم سلطان ملک کون کمینه غلام ماست…

ادامه مطلب

تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم

تا در طریق عشق تو من جان فشان شدم بی جان شدم ولیک جهان در جهان شدم زان دم که باختم دل و جان در…

ادامه مطلب

بی شادی وصال تو دل را کجا قرار

بی شادی وصال تو دل را کجا قرار ناید غم فراق تو ای دوست در شمار فریاد جان دلشدگان ای صبا برس از روی دوست…

ادامه مطلب

بدلداری و دلجوئی درآمد عاقبت یارم

بدلداری و دلجوئی درآمد عاقبت یارم بحمدالله ز دیدارش بسامان شد همه کارم ازآن روزی که روی تو درآمد در نظر مارا بهشت و حور…

ادامه مطلب

ایهاالحیران فی وجه الحبیب

ایهاالحیران فی وجه الحبیب رب زدنی حیرة گویا نصیب جز لقای روی جان افروز دوست درد ما را نیست درمان ای طبیب دایما در قصد…

ادامه مطلب

ای عاشقان، ای عاشقان، من جسمهارا جان کنم

ای عاشقان، ای عاشقان، من جسمهارا جان کنم ای عارفان، ای عارفان، جانها بحق جانان کنم ای سالکان، ای سالکان، اندر پناه من شوید تا…

ادامه مطلب

ای دل تو همیشه در وصالی

ای دل تو همیشه در وصالی حیران جمال ذوالجلالی مفتاح خزاین وجودی گنجینه گنج بی زوالی از عز و شرف ملک نیابد در خلوت خاص…

ادامه مطلب

ای پرتو جمالت حسن بتان جانی

ای پرتو جمالت حسن بتان جانی عکس رخ تو پیدا ز آئینه کیانی استار نور رویت شد ظلمت من و ما گر غیرتی نمائی او…

ادامه مطلب

آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند

آنان که درد عشق تو برجان گزیده اند داغی بدل ز آتش شوقت کشیده اند یک ذره درد عشق بعالم نمی دهند چون لذت شراب…

ادامه مطلب