غزلیات اسیری لاهیجی
وهومعکم زین معیت حق چه خواست
وهومعکم زین معیت حق چه خواست یعنی واجب را ز ممکن جلوه هاست گر نه حسنش دایما در جلوه است این نمود و بود عالم…
هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع
هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع زانکه در بازار عشقش نیست رایج این متاع عشق گوید پا منه اندر طریق عاشقی با غم…
هر زمان نقشی نماید حسن دوست
هر زمان نقشی نماید حسن دوست هر دو عالم جلوه رخسار اوست مائی ما شد حجاب راه ما ور نه دایم یار با ما روبروست…
من عاشق و رندم و نظرباز
من عاشق و رندم و نظرباز با شاهد و می حریف و دمساز در بزمگه وصال با دوست بودم همه دم ندیدم وهمراز ساز ره…
مشرق انوار روحانی منم
مشرق انوار روحانی منم مغرب اسرار ربانی منم چون ظهور جمله اسما بماست مظهر اوصاف رحمانی منم هر دو عالم شد بنور ما عیان اصل…
ما عاشق مست آن لقائیم
ما عاشق مست آن لقائیم معشوقه پرست بی نوائیم شیدائی عشق و بیخود از خود مست می لعل جانفزائیم بیگانه ز عقل و صبر و…
ما حاوی سرکن فکانیم
ما حاوی سرکن فکانیم ما نسخه جامع جهانیم اسرار حروف دفتر کون از خط رخ نگار خوانیم بیرون ز احاطه جهانیم برتر ز زمین و…
گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح
گر نداند درد عشق دوست را عاشق فلاح کی امید وصل او گردد مقارن با نجاح رند و مستم بی جمال یار مخمور غمم بی…
غرق بحر وحدتیم، من، من نیم
غرق بحر وحدتیم، من، من نیم گوهر بی قیمتم، من، من نیم من ز جان فانی بجانان یافتم من به اوج رفعتم، من، من نیم…
عارف اسرار پنهانیم ما
عارف اسرار پنهانیم ما حاکم اقلیم عرفانیم ما زاهد ار ما عقل و هشیاری مجو کز شراب عشق مستانیم ما ما گدایانیم لیکن تاج بخش…
ساقی چه شد که جمله جهان می پرست شد
ساقی چه شد که جمله جهان می پرست شد این خود چه باده بود که ذرات مست شد این روچه روی بود که یک جلوه…
ز نار شوق تو ای جان جانان
ز نار شوق تو ای جان جانان به آهی سوزم این گردون گردان بصحرای غمت آواره گشتم نشد هرگز بپایان این بیابان درانوار جمال مهر…
روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد
روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد آن غمزه بهر تاری خون دگری ریزد لعل تو بهر عشوه…
دو عالم غرق انوار تجلی است
دو عالم غرق انوار تجلی است همه ذرات بیخود همچو موسیست چرا مجنون شدی در جست و جویش نظر بگشا که عالم پر ز لیلیست…
درد تو دوای دل و هم مرهم جانست
درد تو دوای دل و هم مرهم جانست دشنام تو بهتر ز دعای دگرانست لطف است و وفا جور و جفایت بحقیقت جنگ تو بعاشق…
در سینه ما جز غم معشوق مجوئید
در سینه ما جز غم معشوق مجوئید غیر از سخن عشق بعشاق بگوئید ای بیخبران چون ز شمایار جدانیست در جستن او هرزه بهر سوی…
حسن خوبان جهان عکس رخ زیبای اوست
حسن خوبان جهان عکس رخ زیبای اوست لاجرم در هر سری از زلفشان سودای اوست آفتاب عشق با هر ذره دارد نسبتی نسبت معشوق و…
چون عشق سراسیمه درآمد بمیانه
چون عشق سراسیمه درآمد بمیانه برد از غم دنیا و ز دینم بکرانه دلبر چو نقاب از رخ چون ماه برانداخت دیدم بیقین دانش عقلست…
چو خراب عشق یارم همگی ز یار گویم
چو خراب عشق یارم همگی ز یار گویم نه چو ز اهدم که هر دم ز بهشت و نار گویم چو شعار عشقبازان همه رندیست…
جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید
جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید ز زیر پرده هر ذره مهر بنماید بعشوه جان جهانی کند اسیر بلا بیک کرشمه دل جمله خلق برباید…
تغربت عن داری فیا طول غربتی
تغربت عن داری فیا طول غربتی لقد ضاق قلبی من فرق الاحبة ومن فرقة الاحباب ماکنت لاقیا عذاب الیم عنده من عذوبة الا یا رسولا…
تا جان مرا شد بغم عشق تولا
تا جان مرا شد بغم عشق تولا کردم ز قرار و خرد و صبر تبرا با چاشنی عشق برابر نتوان کرد نه آرزوی دنیی و…
بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود
بیا که یار ز رخسار پرده را بگشود بیا که هر چه نهان بود آشکار نمود بیا که مجلس ما بزمگاه مستانست بیاکه ساقی و…
براه عشق چنان رفت عاشق بی باک
براه عشق چنان رفت عاشق بی باک که سوخت ز آتش عشق و نکرد فکر هلاک دلم ز دولت وصل تو شادیی دارد ز درد…
این حیله سازی فلک کینه دار هیچ
این حیله سازی فلک کینه دار هیچ وین مکر دور دایره بی مدار هیچ این دشمنی نه فلک و هفت کوکبش وین دوستی دنیی ناپایدارهیچ…
ای کنایت ز سر کوی تو جنات نعیم
ای کنایت ز سر کوی تو جنات نعیم شد اشارت بفراق رخ تو نار جحیم رشک فردوس برین است و نعیم ابدی دوزخ ما که…
ای ذات تو ظاهر شده بر صورت اسما
ای ذات تو ظاهر شده بر صورت اسما اسمای تو بر صورت عالم شده پیدا پیدا شده از مهر رخت جمله ذرات ز آئینه هر…
ای جمالت گشته پیدا از نقاب کاینات
ای جمالت گشته پیدا از نقاب کاینات حسن رخسار تو پنهان در حجاب کاینات بهر اظهار صفات بیحد و اندازه شد مختفی خورشید ذاتت در…
آنها که جهان آینه روی تو دانند
آنها که جهان آینه روی تو دانند از دفتر عالم رقم حسن تو خوانند آنان که نظر برخط و خال تو ندارند از بی بصرانند…
اگر از چهره ذاتش برافتد برده اسما
اگر از چهره ذاتش برافتد برده اسما ز تاب پرتو حسنش فنا گردد همه اشیا ز جام باده عشقش همه ذرات سرمستند گرفت آفاق ازین…
از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا
از خود فنا نگشته نیابی بحق بقا فانی شدن ز خویش بود حال اولیا تا نقش غیر پاک نشویی ز لوح دل کی در حریم…
یار ما دوشینه آمد پرده افکنده ز رو
یار ما دوشینه آمد پرده افکنده ز رو بانگ زد کای عاشق دیوانه حالت بازگو تا بدرد عشق ما چون میگذاری روزگار رهبر و مونس…
هرکه از درد و غم عشق تو دل افگارنیست
هرکه از درد و غم عشق تو دل افگارنیست جان او را در مقام وصل جانان بار نیست دل که از هر ذره خورشید جمال…
میخانه از لعل لب تو پرشرو شور است
میخانه از لعل لب تو پرشرو شور است مسجد ز تجلی رخت غرقه نورست عکس رخ تو زآینه کون هویداست لیکن چه کند عامی بیچاره…
من که پیوسته بروی تو چنین حیرانم
من که پیوسته بروی تو چنین حیرانم صفت حسن تو چون گویم و کی بتوانم حیرت عشق مرا بیخبر از من دارد من بدین حال…
مظهر کل ظهورش گرنه نفس ماستی
مظهر کل ظهورش گرنه نفس ماستی صورتم بر زیب کرمنا کجا آراستی گرنه از معشوق بودی عشق ورزی از نخست در میانه نام عاشق ازکجا…
ما عاشق دیوانه و سرمست لقائیم
ما عاشق دیوانه و سرمست لقائیم نه زاهد سالوسی و نه شیخ مرائیم نه عاقل و هشیار نه دیوانه و مستیم حیران جمال رخ بیچون…
ما بر امید وصل تو خلوت نشین شدیم
ما بر امید وصل تو خلوت نشین شدیم عنقا صفت ز شوق تو عزلت گزین شدیم در کنج خلوتی که کسی نیست محرمم دایم بیاد…
گر پرده برنداری زان رخ ز جان غمناک
گر پرده برنداری زان رخ ز جان غمناک آهی کشم که آتش افتد درون افلاک در حیرتم که با ماست آن یار هرکجا هست من…
عشق ورزی مذهب ودین منست
عشق ورزی مذهب ودین منست می پرستی رسم و آیین منست واقف سر نهان کنت کنز این دل دانای حق بین منست عاشقی کز قید…
عاشق دیوانه دل کز غم همه سوزست و ساز
عاشق دیوانه دل کز غم همه سوزست و ساز نقد جان در بوته عشق تو دارد در گداز جر نیاز و سوز نبود رهبر سالک…
ساقی باقی مرا جامی بده
ساقی باقی مرا جامی بده از لب لعل خودم کامی بده چشم شوخت را ز بهر صید جان از دو زلف عنبرین دامی بده از…
ز شوقت جمله عالم بیقرارند
ز شوقت جمله عالم بیقرارند همه مشتاق دیدار نگارند همه مست می شوق آنچنانند که بی تو نه قرار و صبر دارند ملایک از می…
ره روانی که راه حق پویند
ره روانی که راه حق پویند از خدا جز خدا نمی جویند واله آن جمال و رخسارند عاشق حسن آن پری رویند صورت او بدیده…
دو عالم خواه زیر و خواه بالا
دو عالم خواه زیر و خواه بالا همه آئینه حقاست تعالی وجود جمله موجودات از تو تو ظاهر در همه جل و جلالا یکی ذاتست…
درد بی درمان بعالم دردماست
درد بی درمان بعالم دردماست کانچنان سرو روان از ما جداست محنت ایام و غم های جهان ز اشتیاق او نصیب جان ماست کی علاج…
در حسن چون رخت بجهان آفتاب نیست
در حسن چون رخت بجهان آفتاب نیست از انفعال روی تو در ماه تاب نیست بر عارض تو پرده اگر هست حسن تست جز جلوه…
خورشید رخت از همه ذرات چو پیداست
خورشید رخت از همه ذرات چو پیداست بروحدت تو جمله جهان شاهد و گویاست بی بهره ز دیدارتوشد دیده اعمی بینا بجمال رخ تو دیده…
چون سوز عشقت پایان ندارد
چون سوز عشقت پایان ندارد زان درد عاشق درمان ندارد هرکو نگردد در عشق کافر در دین عاشق ایمان ندارد گر خون عاشق بی جرم…
چو الطاف الهی رهبر آمد
چو الطاف الهی رهبر آمد نهال بخت من زان در برآمد ببر شد نخل امید من آخر که یار سرو قدم در برآمد چو گشتم…