غزلیات از رسالهٔ جلالیه – محتشم کاشانی
گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من
گدای شهر را دانسته خلقی پادشاه من وزین شهرم سیهرو کرده چشم روسیاه من چرا آن تیره اختر کز برای یکدرم صدجا رخ خود زرد…
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی
یزک سپاه هجران که نمود پیشدستی عجب ار نگون نسازد علم سپاه هستی ز می فراق بوئی شده آفت حضورم چه حضور ماند آن دم…
آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد
آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد دلبری دادت بقدر ناز ودلداری نداد آن که کرد از قوت حسنت قوی بازوی جور قدرتت…
بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید
بهر تسخیر دلم پادشهی تازه رسید فکر خود کن که سپه بر در دروازه رسید عشق زد بر در دل نوبت سلطان دگر کوچ کن…
در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست
در عین وصل جز من راضی به مرگ خود کیست صد رشک تا سبب نیست با خود درین صدد کیست یاران مدد نمودند در صلح…
گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه
گرچه دیدم بر عذار عصمتت خال گناه چشم از رویت نبستم روی چشم من سیاه کم نگه کردم که رویت را ندیدم سوی غیر غیرتم…
اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من
اگر خواهی دعای من کنی بر مدعای من بگو بیمار عشق من شود یارب فدای من اگر عمرم نمانده است ای پسر بادا بقای تو…
بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان
بیرون شدم از بزمت ای شمع صراحی گردنان هم دشمنی کردم به خود هم دوستی با دشمنان دامنفشان رفتم برون زین انجمن وز غافلی نقد…
دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی
دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی حریفان میکنید امروز یا فردا تماشائی دگر خواهند دید احباب در بازار رسوائی دوان عریان تنی…
گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او
گشت دیگر پای تمکینم سبک در راه او صبر بی لنگر شد از شوق تحمل گاه او داد شاه غیرتم تشریف استغنا ولی راست برقدم…
ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا
ای فلک خوش کن به مرگ من دل یار مرا دلگران از هستیم مپسند دلدار مرا ای اجل چون گشتهام بار دل آن نازنین جان…
تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی
تبارک الله ازین پادشاه وش صنمی که مردمش ز بت خود عزیزتر دانند کنند جای دگر بندگی ولی او را به صدق دل همه جا…
دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود
دل میشود هر روز خون تا او ز دل بیرون شود امروز هم شد اندکی فردا ندانم چون شود اشکی که میدارم نهان از غیرت…
ما به یارانیم مشغول و رقیب ما به یار
ما به یارانیم مشغول و رقیب ما به یار یا به یاران میتوان مشغول بودن یا به یار یاری یاران مرا از یار دور افکنده…