به‌ کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد

به‌ کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد شبیخون به عمر خضر زنم‌که نفس شراب سحر کشد نشد آن که از دل گرم…

ادامه مطلب

به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا

به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا که خونها می‌خورد تا شیر می‌گردد سفید اینجا مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن که‌سعی هردوعالم چون…

ادامه مطلب

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم

به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو موی‌کاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…

ادامه مطلب

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را کف خونی‌که برگ‌گل‌کند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…

ادامه مطلب

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست خزان در برگریز آفتابست زشرم یک عرق‌گل‌کردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست جنون ساغرپرست نرگس‌کیست گریبان چاکی‌ام موج شرابست ز…

ادامه مطلب

بی روی تو گر گریه به اندازه‌ کند چشم

بی روی تو گر گریه به اندازه‌ کند چشم بر هر مژه توفان دگر تازه ‌کند چشم تا کس نشود محرم مخمور نگاهت دست مژه…

ادامه مطلب

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست ز بار دل به زمین خفته‌گیر…

ادامه مطلب

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام در سایهٔ تأمل یادش نشسته‌ام فریاد ما به‌گو ‌ش ترحم شنیدنی است پربینوا چو نغمهٔ تارگسسته‌ام ای…

ادامه مطلب

بی‌کدورت نیست هرجا محرمی یا غافلی‌ست

بی‌کدورت نیست هرجا محرمی یا غافلی‌ست زندگانی هرچه باشد زحمت آب وگلی‌ست آنچه از نقش رم و آرام امکان دیده‌ای خاک‌کلفت مرده‌ای یاخون حسرت بسملی‌ست…

ادامه مطلب

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم

پایمالیم و فارغ ازگله‌ایم سر به بالین شکر آبله‌ایم منزل و مقصدی معین نیست لیک در فکر زاد و راحله‌ایم همه چون اشک می‌رویم به…

ادامه مطلب

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز

بسکه از شادابی خطت شد این‌گلزار سبز خاک می‌گردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح‌ گیرد آب و رنگ می‌شود…

ادامه مطلب

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است

بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است نامه‌ام چون حیرت آیینه یکسر ساده است طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال گر فتد بر خاک حرفی…

ادامه مطلب

بسکه ناموس وفا داردکمین حال من

بسکه ناموس وفا داردکمین حال من هرکه بسمل گشت می‌بندد تپش دربال من بیخودی در بال حیرت می‌رسد آیینه‌ام می‌توان‌ کردن به رنگ رفته استقبال…

ادامه مطلب

بنای حرص به معراج مدعا نرسید

بنای حرص به معراج مدعا نرسید گذشت از فلک اما به پشت پا نرسید دماغ جاه به‌کیفیت حضور نساخت به سربلندی این بامها هوا نرسید…

ادامه مطلب

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد به دوش الرحیلی بار حسرت می‌کشد عالم جرس…

ادامه مطلب

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم

به حسرت غنچه‌ام یعنی به دلتنگی وطن دارم خیالی در نفس خون می‌کنم طرح چمن دارم سپند من به نومیدی قناعت‌ کرد از این محفل…

ادامه مطلب

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا

به دعوت هم‌کسی راکس نمی‌گوید بیا اینجا صدای نان شکستن‌گشت بانگ آسیا اینجا اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول می‌گریدگدا اینجا فلک…

ادامه مطلب

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش که از حیرت محرف می‌خورد صورتگر تیغش به جوی برگ گل آب از روانی دست می‌شوید به سعی…

ادامه مطلب

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام

به صد غبار درین دشت مبتلا شده‌ام به دامن ‌که زنم دست از او جدا شده‌ام جنون ‌به هر بن ‌مویم ‌خروش دیگر داشت چه…

ادامه مطلب

به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای

به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشسته‌ای که به پیش پای تو یکدل است و هزار شیشه شکسته‌ای نبری ز خیال کسان حسد…

ادامه مطلب

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود چه رنگها که ندادم به بادپیمایی بهار شمع در این انجمن خزانی…

ادامه مطلب

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد

به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد حلاوت‌خانهٔ دنیا مگس در انگبین دارد درین‌بزم‌کدورت‌خیز، عشرت‌چه‌، حلاوت کو بقدر موج می اینجا جبین جام‌، چین دارد…

ادامه مطلب

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری

به یمن سبقت جهد از هزار قافله‌ گیری به رنگ موج‌ گهر گر پی یک آبله‌ گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…

ادامه مطلب

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین

به‌کنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانه‌ای‌ست گوشه‌نشین چو سایه‌، جذبهٔ خورشید او سراپایم‌، چنان ربود که نگذاشت سجده‌ام به جبین سراغ مردمک…

ادامه مطلب

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم پامال هوسهای جهانم چه توان‌کرد مخمل نی‌ام اما سر هر موست به خوابم…

ادامه مطلب

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست

بی‌ادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکس‌اینجاسودخوددر چشم‌پوشی‌دیده است خودفروشان‌، عبرتی‌، آیینه در بازار نیست حرص‌خلقی رادرین‌محفل به‌مخموری‌گداخت غیر…

ادامه مطلب

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم

بیخودی‌ کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون‌ گل…

ادامه مطلب

بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است

بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است خاک را آسودگی از پهلوی همواری است نیست غیراز سوختن عید مذلت پیشگان خار را در وصل آتش پیرهن‌گلناری…

ادامه مطلب

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام بر سر سایه چو دیوار فرود آمده‌ام آنقدر عجز سرشتم‌که ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…

ادامه مطلب

پرکوته است دست به هر سو دراز حرص

پرکوته است دست به هر سو دراز حرص غیر از گره به رشته نبسته است ساز حرص عزلت گزیده‌ایم و به صد کوچه می‌تپیم آه…

ادامه مطلب

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن

پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن پیکرم خم ‌کرد ازین ویرانه دل برداشتن خفت بی‌اعتباری سخت سنگین بوده است چون حنا فرسوده‌ام از خون بحل…

ادامه مطلب

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه مردمک شد ز ازل سرمهٔ آواز نگاه در تماشای توام رنگ اثر باختن است همچو چشمم همه تن…

ادامه مطلب

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت

تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت طفل اشکی هم‌که می‌دیدم به دامن سنگ داشت عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم نغمهٔ عیش…

ادامه مطلب

تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم

تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم از مردمک دیده به گلزار نگاهش داغ کهنی بر دل…

ادامه مطلب

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد

تا عرق‌،‌گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات حیرت…

ادامه مطلب

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود

تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر می‌شود جوهر آیینه‌ ها بال سمندر می‌ شود گر چنین دارد اثر نیرنگ سودای خطش صفحهٔ خورشید هم‌محتاج…

ادامه مطلب

تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش

تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش سر برون‌آر ازگریبان معنی برجسته باش گر نداری جرات از خانمان بر هم زدن همچو می‌خون در…

ادامه مطلب

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد

ترک آرزوکردم رنج هستی آسان‌ شد سوخت پرفشانی‌ها کاین قفس ‌گلستان شد عالم از جنون من‌کردکسب همواری سیل گریه سر دادم‌ کوه و دشت دامان…

ادامه مطلب

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است

تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگی‌ام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه…

ادامه مطلب

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است سرمهٔ لاف جهان‌گل‌کردن دود شب است احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست آنچه ماگم‌کرده‌ایم از عرض مطلب‌،…

ادامه مطلب

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم

جبههٔ فکر ز خجلت عرق افشان ‌کردیم در شبستان خیال که چراغان کردیم دل هر ذر‌هٔ ما تشنهٔ دیدار تو بود چشم بستیم و هزار…

ادامه مطلب

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را

جلوهٔ او داد فرمان نگاه آیینه را هاله‌کرد آخربه روی همچوماه آیینه را منع پرواز خیالت درکف تدبیر نیست ناکجا جوهر نهد بر دیدگاه آیینه…

ادامه مطلب

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید

جنونی با دل گمگشته از کو‌ی تو می‌آید دماغ من پریشان است یا بوی تو می‌آید رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد خیال‌ست اینکه‌در…

ادامه مطلب

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم

جولان جنون آخر بر عجز رسا بستم چون ریگ روان امروز بر آبله پا بستم هر کس ز گل این باغ آیین دگر می‌بست من…

ادامه مطلب

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند این‌گره‌ گر واشود تارست و بس…

ادامه مطلب

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا…

ادامه مطلب

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی

چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی غباری را فراهم کرده‌ام در دامن بادی به خاک افتاده‌ام اما غرور شعله خویان را…

ادامه مطلب

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش بس است از موج خون بیگناهان جوهر تیغش به آیینی‌که شاخ‌گل هجوم غنچه می‌آرد چرا خونم حمایل نیست…

ادامه مطلب

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش

چو تمثالی ‌که بی‌آیینه معدوم است بنیادش فراموش خودم چندان که گویی رفتم از یادش نفس هر چند گرد ناله بر دل بار می‌گردد جهان…

ادامه مطلب

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز

چو شمع غره مشو چشم بر حیا انداز سریست زحمت دوشت به زبر پا انداز گدای درگه حاجت چه ‌گردن افرازد بلندی مژه هم برکف…

ادامه مطلب