غزلیات ابوالمعانی بیدل
تحیر آینهٔ عالم مثال خودم
تحیر آینهٔ عالم مثال خودم بهانه گردش رنگست و پایمال خودم به داغ میرسد آهنگ زخم من چو هلال هنوز جادهٔ سر منزل کمال خودم…
تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد
تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد جگربه داغکه مینشیند نفس به آهکه میخرامد ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بینیازی نفس به…
توبا این پنجهٔ نازک چه لازم رنگها بندی
توبا این پنجهٔ نازک چه لازم رنگها بندی بپوشی بهله و بر بهله میباید حنا بندی سراپایت چوگل غیر از شکفتن بر نمیدارد تبسم زیر…
جایی که شکوهها به صف زیر و بم رسد
جایی که شکوهها به صف زیر و بم رسد حلوای آشتی است دو لبگر به هم رسد پوشیدن است چشم ز خاک غبارخیز زان سفله…
جسم غافل را به اندوه رم فرصت چهکار
جسم غافل را به اندوه رم فرصت چهکار کاروان هر سو رود بر خویش میبالد غبار عیش اینگلشن دلیل طبع خرسند است و بس ورنه…
جنون بینوایان هرکجا بختآزما گردد
جنون بینوایان هرکجا بختآزما گردد به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد دمی بر دل اگر پیچیکدورتها صفاگردد نبالد شورش از موجیکهگوهر آشناگردد درشتی را…
جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا
جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا رقص هستی همهدم شیشه سوار است اینجا عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیداییست هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا…
چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است
چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است ابروی سخن در شکن موج شراب است آگاهی دل میطلبی ترک هنرگیر کز جوهر خود بر رخ آیینه…
چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش
چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش ایگل این پیرهن رنگ برآر از بر خویش ساز خسّت چمنی را به رُخت زندانکرد بهکه چون غنچه…
چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن
چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن ز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدن تب…
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش به روی دل که نفس نیز میکند کارش به حیرتم که چه مضمون در آستین دارد نگاه عجز…
چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش
چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش کرم کن و عرق انفعال احسان باش بساط این چمن آیینهداری ادب است چو شبنم آب…
چو شمع از انفعال آگهی بیتاب میگردم
چو شمع از انفعال آگهی بیتاب میگردم به صیقل میرسد آیینه و من آب میگردم حیا چون موج گوهر شوخی از سازم نمیخواهد اگر رنگم…
چو من به دامگه عبرت او فتاده کمی
چو من به دامگه عبرت او فتاده کمی قفس شکستهٔ بی بال دانه در عدمی نفس بهکسوت سیماب مضطرم دارد نه آشنای راحت و، نه…
چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است
چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است برق جولانیکه خواهد سوخت پاکم ناله است صد گریبان نسخهٔ رسواییام اما هنوز یک الف ازانتخاب مشق چاکم…
چون صبح دارم از چمنی رنگ جستهای
چون صبح دارم از چمنی رنگ جستهای گرد شکستهای به هوا نقش بستهای گل کردهای ز مصرع برجستهٔ نفس یک سکته در دماغ تامل نشستهای…
چیست گردون کاینقدر در خلق غوغا ریخته
چیست گردون کاینقدر در خلق غوغا ریخته سرنگون جامی به خاک تیره صهبا ریخته گرد ما صد بار از صحرای امکان رفتهاند تا قضا رنگی…
حرص پیری شیأالله از خروشم میکشد
حرص پیری شیأالله از خروشم میکشد قامت خم طرفه زنبیلی به دوشم میکشد عبرت حالکتان پُر روشن است از ماهتاب غفلتی دارم که آخر پنبه…
حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا
حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا چشمعصمت سرمهخواندگرد دامان تو را بسکه بر خود میتپد از آرزوی ناوکت میکند در سینه دل همکار پیکان…
حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم
حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم چون غنچه سر زانوی تسلیمکه دارم صد جبهه به خون میتپد از…
خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید
خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید جوهر آینه واسوخت که زنگار دمید دل تهی گشت ز خود کون و مکان دایره بست نقطه تا…
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما
خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما نه رنگی از طربداریم و نی ازخرمن بویی چمنگمکردهایم…
خلقیست محو خود به تماشای آینه
خلقیست محو خود به تماشای آینه من نیز داغم از ید بیضای آینه بیچاره دل چه خون که ز هستی نمیخورد تنگ است از نفس…
خواهش از ضبط نفس گر قدمی پیش شود
خواهش از ضبط نفس گر قدمی پیش شود ساغر همت جم کاسهٔ درویش شود هرکه قدر پس زانو نشناسد چون اشک پایمال قدم هرزهدو خویش…
برون دل نتوان یافت گرد جولانم
برون دل نتوان یافت گرد جولانم چو رنگ قطره خون رفتهست میدانم زهی تصرف وحشت که چون پر طاووس به جوش آینه خفتن نکرد حیرانم…
دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است
دارم ز نفس نالهکه جلاد من این است در وحشتم از عمرکه صیاد من این است برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی آوارهٔ دشت تپشم،…
در آن کشورکه پیشانیگشاید حسن جاوبدش
در آن کشورکه پیشانیگشاید حسن جاوبدش گرفتن تا قیامت بر ندارد نام خورشیدش ز خویشم میبرد جاییکه میگردم بهار آنجا نگاه ساغر ایمای گل بادام…
در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم
در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم غیر من تاری ندارد چون نگه پیراهنم رفت آن فرصتکه ساز شوق گرم آهنگ بود چون سپند از…
در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست
در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست چو شمع جیبتو جز بوتهٔگداز تو نیست زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد که فطرت توهم از محرمان…
در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر
در طلسم درد از ما میتوان بردن اثر گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر گرمی هنگامهٔ هستی نگاهی بیش نیست شمع را تار…
در هوای او دل هر ذره جانی میشود
در هوای او دل هر ذره جانی میشود ناله هم در یاد او سرو روانی میشود لفظ عشقی برزبانها رنگ چندین علم ریخت نقش پا…
درگلشن هوسکه سراغگلیش نیست
درگلشن هوسکه سراغگلیش نیست گریأس نوحه سربکند بلبلیش نیست آن ساز فتنهایکه تو محشر شنیدهای زیر و بم توگر نبود غلغلیش نیست دیدیم حسن ساختهٔ…
دگر تظلم ما عاجزانکجا برسد
دگر تظلم ما عاجزانکجا برسد بس است نالهٔ ماگر بهگوش ما برسد به خاک منتظرانت بهارکاشتهاند بیا ز چشم دهیم آب تا حنا برسد کسی…
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد
دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد فرصت به دوش عبرت بسته است محمل رنگ کس زین بهار…
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند
دل پا شکسته حق طلب، به رهت چگونه ادا کند که چو موج، گوهرش از ادب، ندویدن آبلهپا کند نفس رمیده گر از خودم نشود…
دل را به خیال خط او سیر فرنگیست
دل را به خیال خط او سیر فرنگیست این آینه صاحبنظر از سرمهٔ زنگیست غافل مشو از سیر تماشاگه داغم هر برگ گلی زین چمن…
دل گرم من آتشخانهٔکیست
دل گرم من آتشخانهٔکیست نگاه حسرتم پروانهٔ کیست خط جام است امشب رهزن هوش خیال نرگس مستانهٔ کیست هزار آیینه روز خویش شب کرد صفا…
دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند
دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند چندانکه میزنند نفس شاهد حقند طبعت مباد منکر موهومی مثال کاین نقشها به خانهٔ آیینه رونقند چون گردباد فاختههای ریاض…
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم
دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم گزند هستی باطل علاجی نیست…
دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت
دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت سعی جولانی که نازشها به پای لنگ داشت دل به ذوقِ جلوهات با عالمی کردهست صلح ورنه…
ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند
ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زادهاند جز به دیدار تو چشم هیچکس نگشاده اند خلق آنسوی فلک پر میزند اما هنوز چون نفس از…
رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ
رساندهایم درین عرصهٔ خیال آهنگ چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد شکست ساغر و میناست طبل…
رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی
رمی’ بیتابیی، تغییر رنگی،گردش حالی فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی به رنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی…
رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی کن
رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی کن پر افشانده را بسم الله بخت آزماییکن ز غفلت چند ساز نغمههای بیاثر بردن به قدر اضطراب…
ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست
ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست جز دل فرهاد…
ز بسکه شور جنونگشت برقکلبهٔ هوشم
ز بسکه شور جنونگشت برقکلبهٔ هوشم به رنگ حلقهٔ زنجیر سوخت پردهٔ گوشم چو طفل اشک مپرس از لباس خرمی من به صدهزار تپش کردهاند…
ز حرف راحت اسباب دنیا پنبه درگوشم
ز حرف راحت اسباب دنیا پنبه درگوشم مباد از بستر مخمل رباید خواب خرگوشم شنیدن شد دلیل اینقدر بیصرفه گوییها زبان هم لال میگردید اگر…
ز دنیا چهگیرد اگر مردگیرد
ز دنیا چهگیرد اگر مردگیرد مگر دامن همت فردگیرد خجل میروم از زیانگاه هستی عدم تا چه از من رهآوردگیرد عرق دارد آیینه از شرم…
ز علم و عمل نکتهها گوش کردم
ز علم و عمل نکتهها گوش کردم ندانم چه خواندم فراموش کردم خطوط هوس داشت اوراق امکان مژه لغزشی خورد مغشوش کردم گر این انفعال…
ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد
ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد محیط اگر نشدی قطره هم نخواهی شد به بحر قطره ز تشویش خشکی آزاد است اگر عدم شده…