غزلیات ابوالمعانی بیدل
در طلب تا چند ریزی آبرویکام را
در طلب تا چند ریزی آبرویکام را یک سبق شاگرد استغناکن این ابرام را داغ بودن در خمار مطلب نایاب چند پخته نتوانکرد زآتش آرزوی…
در لاف حلقه ربا مزن به ترانههای بیانکج
در لاف حلقه ربا مزن به ترانههای بیانکج که مباد خندهنما شود لب دعویت ز زبان کج ز غرور دعوی سروvی به فلک میرسدت سری…
درفکر حق و باطل خوردیم عبث خونها
درفکر حق و باطل خوردیم عبث خونها این صنعت الفاظ است یاشوخی مضمونها بر هرچه نظرکردیمکیفیت عبرت داشت گردون زکجا واکرد دکانچهٔ معجونها نظمگهرمعنی چون…
درین مکتب که باز آن طفل بازیگر کند بازی
درین مکتب که باز آن طفل بازیگر کند بازی که از علم آنچه تعلیمش دهی از برکند بازی به قانون ادب سازان بزم دل چه…
دل از وسعت اگر شانی ندارد
دل از وسعت اگر شانی ندارد بیابان هم بیابانی ندارد در این دریا ندامت اعتبار است گهر جز اشک عریانی ندارد جنون مینالد از بیدستگاهی…
دل تا بهکیام جز پی آزار نگردد
دل تا بهکیام جز پی آزار نگردد ظلم است گر این آبله هموار نگردد عمریست به تسلیم دوتایم چه توانکرد بر دوش کسی نام نفس…
دل در جسد شبهه عبارت چه نماید
دل در جسد شبهه عبارت چه نماید آیینهٔ روشن شب تارت چه نماید خورشیدی و یک ذره نسنجید یقینت هستی به توزبن بیش عبارت چه…
دل صبرآزما کمتر ز دار و گیر فرساید
دل صبرآزما کمتر ز دار و گیر فرساید چو آن سنگی که زیر کوه باشد دیر فرساید گداز سعی کامل نیست بی ایجاد تعمیری طلا…
دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند
دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند چون شمع که خاکسترش آیینهٔ داغ است من سوختم و…
دندان به خنده چون کند آن لعل تر سپید
دندان به خنده چون کند آن لعل تر سپید سیمابی است اگر شود آنجا گهر سپید بر طبع پختگان نتوان فکر خام بست مشکل دمد…
دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است
دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است داشتم چیزی و من بودم ز یادم رفته است بینفس در ملک عبرت زندگانی کنم خاک برجا مانده…
دیدهای داری چه میپرسی ز جیب و دامنم
دیدهای داری چه میپرسی ز جیب و دامنم چون حباب از شرم عریانی عرق پیراهنم رفتهام بر باد تا دم میزنم تایید صبح آسمان گردی…
رزق، خلوتگه اندیشهٔ روزیخوار است
رزق، خلوتگه اندیشهٔ روزیخوار است دانه هرگاه مژه بازکند منقار است قطرهٔ ما نشد آگاه تامل، ورنه موج این بحر گهرخیز گریبان زار است الفت…
رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد
رگ گل آستین شوخی کمین صید ما دارد که زیر سنگ دست از سایهٔ برگ حنا دارد اگر در عرض خویش آیینهام عاریست معذورم که…
رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست
رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست یعنی پر شکسته به جایی رسنده نیست عمریست موج گوهر ما آرمیده است نبض نگه به دیده…
ز ابرام طلب نومیدیام آخر به چنگ آمد
ز ابرام طلب نومیدیام آخر به چنگ آمد دعا از بس گرانی کرد دستم زیر سنگ آمد ز سعی هرزهجولان رنجها بردم درین وادی ز…
ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم
ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم چو صبح تا نفس از دل به لب رسد پیرم هنوز جلوهٔ من در فضای بیرنگیست خیالم و به…
ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد
ز جرگهٔ سخنم خامشی به در دارد فشار لب بهم آوردن این اثر دارد ز دستگاه گرانجانیام مگوی و مپرس دمیکه نالهکنم کوهسار بر دارد…
ز دستگاه جنون راز همتم فاش است
ز دستگاه جنون راز همتم فاش است که جوش آبلهام هر قدم گهر پاش است حصول کار امل نیست غیر خفت عقل برای دیگ هوس…
ز شوخی تا قدح میگیرد آن بیدار مست من
ز شوخی تا قدح میگیرد آن بیدار مست من به چینی خانهٔ افلاک میخندد شکست من خیالش نقش امکان محو کرد از صفحهٔ شوقم به…
ز نور عالم امکان گر انتخاب گزینم
ز نور عالم امکان گر انتخاب گزینم چرا ترا نگزینمکه آفتابگزینم چراغ عشرت این بزم بی تو نور ندارد مگر در آتشی افتم که ماهتاب…
زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است
زبان چو کج روش افتد جنون بد مست است قط محرف این خامه تیغ در دست است زخلق شغل علایق حضورمردن برد جدا افتاد سر…
زلف آشفتهٔ سری موجهٔ دربای من است
زلف آشفتهٔ سری موجهٔ دربای من است تار قانون جنون جاده ی صحرای من است برق شمعیست که درخرمن من میسوزد سنگ گردیست که در…
زندگی نقد هزار آزارست
زندگی نقد هزار آزارست هرقدر کم شمری بسیارست دل جمعی که توان گفت کجاست غنچه هم یک سر و صد دستارست به شمار من و…
زین صفر کز عدم در هستی گشودهایم
زین صفر کز عدم در هستی گشودهایم آیینهٔ حباب خیالت زدودهایم گرد هزار رنگ تماشا دمانده است دستیکه همچو عکس بر آیینه سودهایم خلقی به…
سایهٔ دستی اگر ضامن احوال ماست
سایهٔ دستی اگر ضامن احوال ماست خاک ره بیکسیست کز سر ما برنخاست دل به هوا بستهایم، از هوس ما مپرس با همه ببگانه است…
سحر طلوع گل دعا که مراد اهل همم رسد
سحر طلوع گل دعا که مراد اهل همم رسد دلسرد مردهٔ حرص را همه دود آه و الم رسد هوس حلاوه حرص و کد سحر…
سر هرکس زگلی پر زده است
سر هرکس زگلی پر زده است گل ندانست چه برسر زده است گر بوذ آینه منظور بتان چشم ما هم مژه کمتر زده است لغز…
سرنوشت روی جانان خط مشکین بوده است
سرنوشت روی جانان خط مشکین بوده است کاروان حسن را نقش قدم این بوده است ما اسیران؛ نوگرفتار محبت نیستیم آشیان طایر ما چنگ شاهین…
سنگی چو گوهر، بستیم بر دل
سنگی چو گوهر، بستیم بر دل از صبـر دیدیم در بحــر ســاحل رحمت گشودهست آغوش حاجات درهاست اینجا مشتاق سایل چون شمع ما را با…
شب بزم خیالی به دل سوخته چیدم
شب بزم خیالی به دل سوخته چیدم تصویر تو گل کرد ز آهی که کشیدم تا هیچکسم منتظر وصل نداند گشتم عرق و در سر…
شب که دل از یأس مطلب بادهای در جام کرد
شب که دل از یأس مطلب بادهای در جام کرد یک جهان حسرت به توفان داد و آهش نامکرد برنمیآید سپند من به استیلای شوق…
شبم آهی ز دل در حسرت قاتل برون آمد
شبم آهی ز دل در حسرت قاتل برون آمد سرش از ید بالافشانتر از بسمل برون آمد چهسازد عقل مسکینکر نپوشدکسوت مجنون که لیلی هرکجا…
شرمقصورم از سخن، شکوهاعتبار برد
شرمقصورم از سخن، شکوهاعتبار برد آینهدرای عرق از نفسم غبار برد جز خط جاده ادب قاصد مدعا نبود لغزش پا به دامنم نامه به کوی…
شکوه فقر ملک بینیازی کرد تسلیمم
شکوه فقر ملک بینیازی کرد تسلیمم به اقبالی که دل برخاست از دنیا به تعظیمم بلندی سرکش است از طینتم چون آبله اما ادب روزی…
شور آفاق است جوشی از دل دیوانهام
شور آفاق است جوشی از دل دیوانهام چون گهر در موج دریا ربشه دارد دانهام تا نگه بر خویش جنبد رنگ گرداندهست حسن نیست بیرون…
شوکت شاهیام از فیض جنون در قدم است
شوکت شاهیام از فیض جنون در قدم است چشم زخمی نرسد آبله هم جامجم است تاب الفت نتوان یافت به سررشتهٔ عمر صبح وحشتزده را…
صبح هستی نیست نیرنک هوس بالیده است
صبح هستی نیست نیرنک هوس بالیده است اینقدر توفان که میبینی نفس بالیده است هیچ آهنگی برونتاز بساط چرخ نیست نالههای این جرس هم در…
صفای دل به چراغ بقا دهد روغن
صفای دل به چراغ بقا دهد روغن نفس نلغزد از آیینه تا بود روشن گواه پستی فطرت عروج دعوتهاست سخن بلند بودتا بلند نیست سخن…
طبعیکه امیدش اثر آمادهٔ بیم است
طبعیکه امیدش اثر آمادهٔ بیم است گر خود همه فردوس بود ننگ جحیم است بر طینت آزاد شکستی نتوان بست بیرنگی این شیشه ز آفات…
عالم گرفتاری، خوش تسلسلی دارد
عالم گرفتاری، خوش تسلسلی دارد جوش نالهٔ زنجیر، باغ سنبلی دارد همچو کوزهٔ دولاب هر چه زیر گردون است یا ترقی آهنگ است یا تنزلی…
عجز ما چندین غبار از هرکمین برداشتهست
عجز ما چندین غبار از هرکمین برداشتهست آسمان را هم که میبینی زمین برداشتهست حق سعی ریشه بسیار است بر نخل بلند پای درگل رفته…
عشرت موهوم هستیکلفت دنیا بس است
عشرت موهوم هستیکلفت دنیا بس است رنگ اینگلزار خونگردیدن دلها بس است نشئهٔ خوابی که ما داربم هرجا میرسد فرش مخملگر نباشد بستر خارا بس…
عمرگذشته بر مژهام اشک بست و رفت
عمرگذشته بر مژهام اشک بست و رفت پرواز صبح، بیضهٔ شبنم شکست و رفت از خود تهی شوید و ز اوهام بگذرید خلقی درین محیط…
عمریست قیامتکدهٔ گردش حالم
عمریست قیامتکدهٔ گردش حالم چون آینه مینای پریزاد خیالم حسرت ثمر نشو و نمایم چه توان کرد سر تا به قدم چون مژه یک ریشه…
غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع
غبار تفرقه هر جا بود مقابل جمع به هم رسیدن لبهاست قاصد دل جمع ندیده هیچکس از کارگاه کسب و کمال به غیر وضع ادب…
غزال امن که الفت خیال مبهم است
غزال امن که الفت خیال مبهم است به هرکجا نفسی گرد میکند رم اوست امل کجاست گر از فرصت آگهی باشد قصور فطرت ما بیش…
فال حباب زن، بشمر موج آب را
فال حباب زن، بشمر موج آب را چشمی بهصفرگیر و نظرکن حساب را عشق ازمزاج ما به هوسگشت متهم در شکگرفت نقطهٔ وهم انتخاب را…
فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم
فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم به خواب دیده اکنون سایه پیداکرد دیوارم چوکوهم بسکه افکندهست از پا سرگرانبها به سعی غیر محتاجم همهگر…
فکر نازک عالمی را سرمهٔ تقریر شد
فکر نازک عالمی را سرمهٔ تقریر شد موی چینی بر صداها جادهٔ شبگیر شد موجها تا قطره زین دریا به بیباکی گذشت گوهر ما را…