بعد مرگم شام‌نومیدی سحرآورده است

بعد مرگم شام‌نومیدی سحرآورده است خاک‌گردیدن غباری در نظر آورده است در محبت آرزوی بستر و بالین‌کراست چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است طاقتی‌کو تا…

ادامه مطلب

به این ضعفی ‌که جسم زارم از بستر نمی‌خیزد

به این ضعفی ‌که جسم زارم از بستر نمی‌خیزد اگر بر خاک می‌افتد نگاهم برنمی‌خیزد غبار ناتوانم با ضعیفی بسته‌ام عهدی همه‌گر تا فلک بالم…

ادامه مطلب

به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته

به تو نقش صحبت ما، چقدر بجا نشسته توبه ناز و ما درآتش‌، تو به خواب وما نشسته سرو برگ جرآت دل به ادب چرا…

ادامه مطلب

به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد

به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد سحر چه‌گلستانیم‌که به حکم بی‌نشانی گل رنگ‌، راه بویی به…

ادامه مطلب

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم در این محیط مقیم تغافلم چو حباب غبار چشم گشودن تهی کند…

ادامه مطلب

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم پر طاووس دامانی‌که نم چیند ز مژگانم لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرت‌ها خموشی پنبه‌ است امشب جراحتهای…

ادامه مطلب

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم سپند مجمر یأسم نداشت سرمهٔ دیگر تپید ناله به‌…

ادامه مطلب

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش دل انتخاب نمودم به نقطه‌ای‌که شک استش به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم که بوی یوسف اگر پیرهن…

ادامه مطلب

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم ز اهل دل به جز آثار انس هیچ…

ادامه مطلب

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد غبارش چون سحر پیشانی افلاک می‌مالد گهر حل می‌کند یا شبنمی در پرده می‌بیزد حیا چیزی بر…

ادامه مطلب

بهار می‌رود و گل ز باغ می‌گذرد

بهار می‌رود و گل ز باغ می‌گذرد پیاله ‌گیر که فصل دماغ می‌گذرد نوای بلبل و آواز خندهٔ ‌گلها به دوش عبرت بانگ‌کلاغ می‌گذرد کدورتی‌که…

ادامه مطلب

بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمی‌کند

بولهوس از سبک سری حفظ سخن نمی‌کند در قفس حبابها، باد وطن نمی‌کند لب مگشای چون صدف تا گهر آوری به‌ کف گوش طلب‌که‌کارگوش هیچ…

ادامه مطلب

بیا ای جام و مینای طرب نقش‌کف پایت

بیا ای جام و مینای طرب نقش‌کف پایت خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت نفس در سینه‌، نکهت آشیان خلد توصیفت نگه در دیده شبنم…

ادامه مطلب

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی…

ادامه مطلب

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد سنگ را بیتابی آه شرر غربال ‌کرد از تب‌ سودای‌ مجنون خواندم‌ افسونی‌ به دشت گردبادش تا فلک…

ادامه مطلب

بی‌نمک از نمک غیر توهم دارد

بی‌نمک از نمک غیر توهم دارد لب بام است ‌که اظهار تکلم دارد جای اشک از مژهٔ تیغ حیا جوهر ریخت چقدر حسرت زخم تو…

ادامه مطلب

پر نفس می‌سوخت ما و من ز غیرت تن زدم

پر نفس می‌سوخت ما و من ز غیرت تن زدم ننگ خاموشی چراغی داشتم دامن زدم ثابت و سیار گردون ‌گردهٔ وهم منست صفحهٔ بیکاری…

ادامه مطلب

پی تحقیق کسانی که گرو تاخته‌اند

پی تحقیق کسانی که گرو تاخته‌اند همه چون صبح به خمیازه نفس باخته‌اند عاجزی‌کسب‌کمال است‌که یکسر چو هلال تیغ‌بازان تعین سپر نداخته‌اند حسن خورشید ازل…

ادامه مطلب

پیکرم چون تیشه تا از جان‌ کنی یاد آورد

پیکرم چون تیشه تا از جان‌ کنی یاد آورد سر زند بر سنگی و پیغام فرهاد آورد لب به‌خاموشی فشردم ناله‌جوشید ازنفس قید خودداری جنون…

ادامه مطلب

تا بوی‌گل به رنگ ندوزد لباس ما

تا بوی‌گل به رنگ ندوزد لباس ما عریان‌گذشت زین چمن امید ویاس ما دل داشت دستگاه دو عالم ولی چه سود با ما نساخت آینهٔ…

ادامه مطلب

تا حیرت خرام تو سامان دیده است

تا حیرت خرام تو سامان دیده است چندین قیامت از مژه‌ام قد کشیده است این ماو من‌کزاهل جهان سرکشیده است از انفعال آدم و حوا…

ادامه مطلب

تا ز حسن وگلستان تماشا رنگ داشت

تا ز حسن وگلستان تماشا رنگ داشت حیرت از آیینه‌ام دستی به زیر سنگ داشت یاد آن عیشی‌که از نیرنگ جولان‌کسی گرد من د‌ر پرده…

ادامه مطلب

تا کی غرور انجمن آرایی زبان

تا کی غرور انجمن آرایی زبان گردن مکش چو شمع به رعنایی زبان خارج نوای ساز نفس چند زیستن بر دل مبند تهمت رسوایی زبان…

ادامه مطلب

تأخیر ندارد خط فرمان نجاتم

تأخیر ندارد خط فرمان نجاتم در کاغذ آتش زده ثبت است براتم آثار بقایم عرق روی حبابست شرم آینه دارد به‌کف از موت و حیاتم…

ادامه مطلب

تجدید سحرکاری‌ست در جلوه‌زار عنقا

تجدید سحرکاری‌ست در جلوه‌زار عنقا صدگردش است و یک‌گل رنگ‌بهار عنقا هرچند نوبهاریم یا جوش لاله‌زاریم باغ دگر نداریم غیر ازکنار عنقا سطری نخواند فطرت…

ادامه مطلب

تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی

تمثال خیالیم چه زشتی چه نکویی ای آینه بر ما نتوان بست دورویی ناموس حیا بر تو بنازدکه پس از مرگ با خاک اگر حشر…

ادامه مطلب

توان اگر همه دوران آسمان گردید

توان اگر همه دوران آسمان گردید به‌گرد خواهش یک دل نمی‌توان‌گردید جه حرصها که نشد جمع تا به خود چیدیم هوس متاعی ما عاقبت دکان‌گردید…

ادامه مطلب

جایی‌ که جام در دست آن مه خرام دارد

جایی‌ که جام در دست آن مه خرام دارد مژگان گشودن آنجا مهتاب و بام دارد عام است ذکر عشاق در معبد خیالش گر برهمن…

ادامه مطلب

جزو موزون اعتدال جوهر کل می‌شود

جزو موزون اعتدال جوهر کل می‌شود چون شود مینا صدای‌ کوه قلقل می‌شود جام الفت بسکه بر طاق نزاکت چیده‌اند دور لطف از باد برگشتن…

ادامه مطلب

جنون جولانی‌ام هرجا به‌وحشت رهنماگردد

جنون جولانی‌ام هرجا به‌وحشت رهنماگردد دو عالم ‌گردباد آیینهٔ یک نقش پاگردد گر آزادی هوس داری چو بو از رنگ بیرون آ هوا گل می‌کند…

ادامه مطلب

جوانی سوخت پیری چند بنشاند به مهتابش

جوانی سوخت پیری چند بنشاند به مهتابش نبرد این شعله را خوابی‌ که خاکستر زند آبش هوای ‌کعبهٔ تحقیق داری ساز تسلیمی سجود بسمل اینجا…

ادامه مطلب

چشم چون آیینه برنیرنگ عرض نازبند

چشم چون آیینه برنیرنگ عرض نازبند ساغر بزم تحیر شو لب از آواز بند موج آب‌ گوهر از ننگ تپیدن فارغ است لاف عزلت می‌زنی…

ادامه مطلب

چنان پیچیده توفان سرشکم‌کوه و هامون را

چنان پیچیده توفان سرشکم‌کوه و هامون را که‌نقش پای هم‌گرداب‌شد فرهاد و مجنون‌را جنون می‌جوشد از مدّ نگاه حیرتم اما به‌جوی رگ صدانتوان شنیدن موجهٔ…

ادامه مطلب

چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد

چه بلاست اینکه پیری ز فنا خبر ندارد سر ما نگون شد اما ته پا نظر ندارد خط ما غبار هم نیست‌ که به‌ کس…

ادامه مطلب

چه غافلی ‌که ز من نام دوست می‌پرسی

چه غافلی ‌که ز من نام دوست می‌پرسی سراغ او هم از آنکس‌ که اوست می‌پرسی چه ممکن‌ست رسیدن به فهم یکتایی چنین‌که مسئلهٔ مغز…

ادامه مطلب

چو بوی‌گل به نظرها نقاب نگشودم

چو بوی‌گل به نظرها نقاب نگشودم بهار آینه پرداخت لیک ننمودم خیال پوچ دو روزم غنیمت سوداست به این متاع ‌که در پیش وهم موجودم…

ادامه مطلب

چو شبنم تا نقاب اعتبار خویش شق‌ کردم

چو شبنم تا نقاب اعتبار خویش شق‌ کردم ز شرم زندگی‌گفتم‌کفن پوشم‌، عرق‌کردم کف پا می‌شدم ای کاش از بی‌ اعتباریها جبین‌گردیدم و صد رنگ…

ادامه مطلب

چواشک آن‌کس‌که‌می‌چیندگل عیش ازتپیدنها

چواشک آن‌کس‌که‌می‌چیندگل عیش ازتپیدنها بود دلتنگ اگرگوهر شود از آرمیدنها ز بس عام است در وحشت‌سرای دهر بیتابی دل هر ذره دارد در قفس چندین…

ادامه مطلب

چون حبابم‌شیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست

چون حبابم‌شیشهٔ دل هرکجا خواهد شکست آن سوی‌نه محفل امکان صدا خواهد شکست ناتوانی گر به این سامان بساط‌آرا شود عالمی طرف‌کلاه از رنگ ما…

ادامه مطلب

چون شمع می‌روم ز خود و شعله قامتم

چون شمع می‌روم ز خود و شعله قامتم گرد ره خرام که دارم‌، قیامتم آن ناله‌ام که گر همه خاکم دهی به باد کهسار می‌خورد…

ادامه مطلب

چیست آدم مفردکلک د‌بیرستان رب

چیست آدم مفردکلک د‌بیرستان رب کاینهمه اوضاع اسمارست ترکیبش سبب زادهٔ علم موالیدش جهان ماء و طین لم‌یلد لم‌یولدش آیینهٔ اصل و نسب از تصنع‌گر…

ادامه مطلب

حرص اگر بر عطش غلو دارد

حرص اگر بر عطش غلو دارد شرم آبی دگر به جو دارد گوشهٔ دامن قناعت گیر خاک این وادی آبرو دارد خار خار خیال پوچ…

ادامه مطلب

حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم

حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم یک دماغی داشتیم آن هم به سودا سوختیم کس درین محفل زبان‌دان گداز دل نبود چون سپند…

ادامه مطلب

حیرت دل گر نپردازد به ضبط‌کارها

حیرت دل گر نپردازد به ضبط‌کارها ناله می‌بندد به فتراک تپش‌کهسارها عالمی بر وهم پیچیده‌ست مانند حباب جز هوا نبود سری در زیر این دستارها…

ادامه مطلب

خاک بودم آب گشتم‌گل شدم

خاک بودم آب گشتم‌گل شدم عالمی گل کردم آخر دل شدم غیرت حسن اقتضای شرم داشت لیلی بی‌پردهٔ محمل شدم تشنه ‌کام امن بودم زین…

ادامه مطلب

خداست حاصل خدمت‌ گزین درویشان

خداست حاصل خدمت‌ گزین درویشان مکار غیر جبین در زمین درویشان هما بر اوج شرف ناز آشیان دارد بر آستان سعادت کمین درویشان غبار حادثه…

ادامه مطلب

خلقی‌ست پراکندهٔ سعی هوسی چند

خلقی‌ست پراکندهٔ سعی هوسی چند پرواز جنون ‌کرده به بال مگسی چند کر و فر ابنای زمان هیچ ندارد جزآنکه‌گسسته‌ست فسار و مرسی چند چون…

ادامه مطلب

خواه غفلت پیشگی‌ کن خواه آگاهی ‌گزین

خواه غفلت پیشگی‌ کن خواه آگاهی ‌گزین ای عدم فرصت دو روزی هر چه می‌خواهی‌گزین ذره تا خورشید امکان‌گرم از خود رفتن است یکقدم با…

ادامه مطلب

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است چون بط می بال پروازم ز موج باده است نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست بیشتر از…

ادامه مطلب

دارد به من دلشده امشب سرجنگی

دارد به من دلشده امشب سرجنگی گلبرگ ‌کمانی پر طاووس خدنگی پیش که برم شکوه از آن نرگس ‌کافر بیچاره شهیدم ز دم تیغ فرنگی…

ادامه مطلب