راحت‌ جاوید عشاق ‌از فضولی رستن است

راحت‌ جاوید عشاق ‌از فضولی رستن است سجدهٔ شکر نگه چشم‌ از تماشا بستن است چون خروش نغمه‌ای‌کزتار می‌آید برون شوخی پرواز ما ازبال آنسو…

ادامه مطلب

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم آنقدر دست ندارم‌که توان سود بهم حیرتم ‌گشت قفس ورنه درین عبرتگاه چون نگاهم همه تن جوهر…

ادامه مطلب

رنگ حنا درکفم بهار ندارد

رنگ حنا درکفم بهار ندارد آینه‌ام عکس اعتبار ندارد حاصل هر چار فصل سر‌و بهار است نشئهٔ آزادگی‌ خمار ندارد بی گل رو‌یت ز رنگ‌…

ادامه مطلب

روزگاری شد که از اهل وفا دل برده‌اند

روزگاری شد که از اهل وفا دل برده‌اند رخت خود زین بحر گوهرها به ساحل برده اند ماضی از مستقبل این انجمن پر می‌زند آنچه…

ادامه مطلب

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما

ز باده‌ای‌ست به بزم شهود، مستی ما که‌کرد رفع خمار شراب هستی ما بگو به‌شیخ‌که زکفرتا به دین فرق است ز خودپرستی تو تا به…

ادامه مطلب

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند

ز بسکه منتظران چشم در ره یارند چو نقش پا همه‌گر خفته‌اند بیدارند ز آفتاب قیامت مگوکه اهل وفا به یاد آن مژه در سایه‌های…

ادامه مطلب

ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است

ز خود رمیدن ‌دل بسکه شوخی‌انگیز است چو شبنم آبلهٔ ما شرار مهمیز است دماغ منت عشرت‌کراست زین محفل خوشم‌ که خندهٔ مینای می نمکریز…

ادامه مطلب

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش بجز غبار عدم نیست آنچه پیش وپس استش کسی چه فیض برد از بهار عشرت…

ادامه مطلب

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما

ز فسانهٔ لب خامش‌که رسید مژده به‌گوش ما که‌سخن‌گهر شد و زدگره به‌زبان سکته خروش ما کله چه فتنه شکسته‌ای‌که ز حرف تیغ تبسمت به…

ادامه مطلب

زان پری چون شیشه تا کی شکوه‌ای خالی‌ کنم

زان پری چون شیشه تا کی شکوه‌ای خالی‌ کنم می‌رود دامانش از کف‌ گر دلی خالی ‌کنم جنس حیرت گرم دارد روز بازار جمال کاش…

ادامه مطلب

زخم تیغی ز تو برداشته‌ام همچو هلال

زخم تیغی ز تو برداشته‌ام همچو هلال ریشه‌واری‌ به ‌نظر کاشته‌ام همچو هلال قانعم زین چمنستان به رگ و برگ ‌گلی از تبسم لبی انباشته‌ام…

ادامه مطلب

زندگی در ملک عبرت مرگ مفلس می‌شود

زندگی در ملک عبرت مرگ مفلس می‌شود خون‌نمی‌باشد در آن‌عضوی ‌که‌بیحس ‌می‌شود طبع ناقص را مبر در امتحانگاه کمال کم‌عیاری‌ چون محک ‌خواهد، طلا، مس‌…

ادامه مطلب

زین باغ بسکه بی‌ثمری آشکاربود

زین باغ بسکه بی‌ثمری آشکاربود دست دعای ما همه برگ چنار بود دفدیم مغزل فلک و سحر بافی‌اش یک رفت وآمد نفسش پود وتار بود…

ادامه مطلب

زین من و ما زندگی سیر فنایی کرد و رفت

زین من و ما زندگی سیر فنایی کرد و رفت بر مزار ما دو روزی های‌هایی کرد و رفت عجز طاقت ‌بی‌گذشتن نیست زین بحر…

ادامه مطلب

ستم شریک من یاس خوشدن ستم است

ستم شریک من یاس خوشدن ستم است حریف عذر هزار آرزو شدن ستم است دلی‌ست در بغلت بو کن و تسلی باش چو آهوان ز…

ادامه مطلب

سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت می‌کشیدم

سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت می‌کشیدم چو شمع‌، انجام مقصد سعی پای خود بود چون رسیدم به‌گوشم از صدهزار منزل رسید بی‌پرده…

ادامه مطلب

سرشکم نسخهٔ دیوانهٔ کیست

سرشکم نسخهٔ دیوانهٔ کیست جگر آیینه‌دار شانهٔ کیست جنون می‌جوشد از طرز کلامم زبانم لغزش مستانهٔ کیست دلم‌ گر نیست فانوس خیالت نفس بال و…

ادامه مطلب

سعی دیر و حرم بهانهٔ ما

سعی دیر و حرم بهانهٔ ما برد ما را زآستانهٔ ما بسکه در پردهٔ دل افسردیم تار شد شوخی ترانهٔ ما حرف زلف مسلسلی داریم…

ادامه مطلب

سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز

سودای تک و تاز هوسها ز سر انداز پرواز به جایی نتوان برد پر انداز هرجا تویی آشوب همین دود و غبار است از خویش…

ادامه مطلب

شب زندگی سر آمد به نفس‌شماری آخر

شب زندگی سر آمد به نفس‌شماری آخر به هوا رساند خاکم سحر انتظاری آخر طرب بهار غفلت عرق خجالت آورد نگذشت بی‌گلابم‌ گل خنده‌کاری آخر…

ادامه مطلب

شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا

شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا چو بوی‌گل‌گرفتارم به رنگ الفتی ورنه گشاد بال پرواز است…

ادامه مطلب

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش

شخص معدومی‌، به پیش وهم خود موجود باش ای شرار سنگ ازآن عالم‌که نتوان بود باش رنج هستی بردنت از سادگیها دور نیست صفحهٔ آیینه‌ای…

ادامه مطلب

شعله‌ ها در گرم جوشی‌، داغ آه سرد ماست

شعله‌ ها در گرم جوشی‌، داغ آه سرد ماست نغمه هم حسرت غبار ناله‌های درد ماست خاک تمکین آشیان حیرت آن جلوه ‌ایم لنگر دامان…

ادامه مطلب

شهید خنده زخمم ‌که تیغ‌ همدم اوست

شهید خنده زخمم ‌که تیغ‌ همدم اوست کباب ‌گلشن داغم ‌که شعله شبنم اوست شکار ناز غزالی‌ست‌، ناتوان دل من که رنگ دهر به فتراک…

ادامه مطلب

شوق تا گردد دو بالا خویش را احول کنید

شوق تا گردد دو بالا خویش را احول کنید نیم‌رخ کم حیرت است آیینه مستقبل کنید آگهی از اطلس‌ گردون چه خواهد یافتن خواب ما…

ادامه مطلب

صبح از دل چاک‌که دراین باغ سخن رفت

صبح از دل چاک‌که دراین باغ سخن رفت کز جوش گل و لاله قیامت به چمن رفت آن مطلب نایاب‌که هرگز نتوان یافت دامان‌ گلی…

ادامه مطلب

صد رنگ نقش بستیم دریاد گل جبینی

صد رنگ نقش بستیم دریاد گل جبینی طاووس‌ کرد ما را تصویر نازنینی پرواز شوق امروز محمل‌کش تپش نیست در بیضه‌ام جنون داشت بی‌بال و…

ادامه مطلب

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد

صیاد بی‌نشانی پرواز رنگ ما شد آن پر که داشت عنقا صرف خدنگ ما شد روزی که اعتبارات سنجید نقد ذرات رنگ پریده هرجا گل…

ادامه مطلب

ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن

ظلمست به تشویش دل اقبال نمودن صیقل زدن آیینه و تمثال نمودن جز صفر کم و بیش درین حلقه ندیدم چون مرکز پرگار خط و…

ادامه مطلب

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی توهمین آینه بودی به چه امید شکستی چه خیال است به قید جسد آزاد نشستن امل آشفت…

ادامه مطلب

عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان

عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان چو آن اشکی که گردد خشک در…

ادامه مطلب

عقل اگر صد انجمن تدبیر روشن می‌کند

عقل اگر صد انجمن تدبیر روشن می‌کند فکرمجنون سطری از زنجیرروشن می‌کند داغ نومیدی دلی دارم که در هر دم زدن شمعها از آه بی‌تاثیر…

ادامه مطلب

عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز

عمری خیال پخت سر گیر و دار مغز زین جوز پوچ هیچ نشد آشکار مغز در ستر حال‌ کسوت فقری ضرورت است پیدا کند ز…

ادامه مطلب

عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت به‌در آورد

عملی که سر به هوا خم از همه پیکرت به‌در آورد نه چو مو جنون هار سر قدم از سرت به‌در آورد به بضاعت هوس…

ادامه مطلب

غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی

غبار هوش توفان دارد ای مستی جنون تازی بهار شوق خار اندوده است ای شعله پروازی نمی‌دانم به ‌غیر از عذر استغنا چه می‌خواهم گدای…

ادامه مطلب

غم‌، طر‌ب جوش‌کرده است مرا

غم‌، طر‌ب جوش‌کرده است مرا داغ‌، گل‌پوش کرده است مرا زعفران زار رفتن رنگم خنده بیهوش‌کرده است مرا حسرت لعل یار میکده‌ای‌ست که قدح نوش‌کرده…

ادامه مطلب

فرصت‌کمین پرواز چون نالهٔ سپندیم

فرصت‌کمین پرواز چون نالهٔ سپندیم چندان که سر به جیبیم چین گشتهٔ کمندیم طاقت به زیر گردون خفت شکار پستی است هرگاه پر شکستیم زبن…

ادامه مطلب

فضای وادی امکان پر از غبار فناست

فضای وادی امکان پر از غبار فناست چه آسمان‌چه‌زمین‌مغز این‌دو پوست‌هواست ز راستی مدد حال گوشه‌گیریهاست کمان کشیدن قد خمبده کار عصاست به فیض می‌کشی…

ادامه مطلب

قابل بار امانتها مگو آسان شدیم

قابل بار امانتها مگو آسان شدیم سرکشیها خاک شد تا صورت انسان شدیم در عدم جنس محبت قیمت‌ کونین داشت تا نفس واکرد دکان همچو…

ادامه مطلب

خودسر به مرک گردن دعوی فرود کرد

خودسر به مرک گردن دعوی فرود کرد چون سر نماند شمع قبول سجود کرد در سعی بذل‌ کوش‌ که اینجا خسیس هم جان دادنش به…

ادامه مطلب

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی

خوشست از دور نذر محفل همصحبتان بوسی جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی فنا تعلیم هستی باش اگر راحت هوس داری به فهم این…

ادامه مطلب

کاروان ما نداردگردی از صوت جرس

کاروان ما نداردگردی از صوت جرس صبح بر دوش شکست رنگ می‌بندد نفس در ترازویی‌ که صبر عاشقان سنجیده‌اند کوه اگر گردد تحمل نیست همسنگ…

ادامه مطلب

کرد حرف بی‌نشانم عالمی را تر زبان

کرد حرف بی‌نشانم عالمی را تر زبان همچو عنقا آشیانی بسته‌ام در هر زبان وصف آن خط شوخیی داردکه در اندیشه‌اش می‌دواند ربشه‌ها موج رک…

ادامه مطلب

کف خاکم چسان مقبول جست‌وجوی او گردم

کف خاکم چسان مقبول جست‌وجوی او گردم فلک در گردش آیم تا به‌ گرد کوی او گردم دل مأیوس صیقل می‌زنم عمری‌ست حیرانم نگشتم آینه…

ادامه مطلب

کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند

کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند وهم هستی را سپند آتش سودا کند از بساط خاکدان دهر نتوان یافتن آن قدر گردی‌…

ادامه مطلب

کیست‌کز راه تو چون خاشاک بردارد مرا

کیست‌کز راه تو چون خاشاک بردارد مرا شعله جاروبی‌کند تا پاک بردارد مرا شمع خاموشی به داغ سرنگونی رفته‌ام تاکجا آن شعلهٔ بیباک بردارد مرا…

ادامه مطلب

گذشت‌از چرخ و بگرفت‌آبله چشم‌ثریا را

گذشت‌از چرخ و بگرفت‌آبله چشم‌ثریا را هوایت تاکجا ازپا نشان؟ لهٔ ما را تأمل تا چه درگوش افکند پیمانهٔ ما را نوایی هست درخاطرشک؟ ‌رنگ…

ادامه مطلب

گر به خون مشتاقان تیغ او کشد گردن

گر به خون مشتاقان تیغ او کشد گردن تا قیامت از سرها جای مو دمد گردن موجها نفس دزدید تا گهر به عرض آمد کرده‌ام…

ادامه مطلب

گر خاک ‌نشینان علم افراخته باشند

گر خاک ‌نشینان علم افراخته باشند چون آبلهٔ پا سپر انداخته باشند از خجلت پرداز گلت مانی و بهزاد پیداست‌که روها چقدر ساخته باشند پیش…

ادامه مطلب

گر نالهٔ من پرتو اندیشه دواند

گر نالهٔ من پرتو اندیشه دواند توفان قیامت به فلک ریشه دواند شوق تو به سامان خراش دل عشاق ناخن چه خیال است مگر تیشه…

ادامه مطلب