چه دارد این صفات حاجت آیات

چه دارد این صفات حاجت آیات به جز ورد دعای حضرت ذات غنا و فقرهستی لا والاست گدایی نفی و شاهنشاهی اثبات فسون ظاهر و…

ادامه مطلب

چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی

چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی تعیّن است‌ کمی هم مباد بیش برآیی ز سیر غنچه و گل زخمی هوس نتوان شد خوش…

ادامه مطلب

چو تخم اشک به‌کلفت سرشته‌اند مرا

چو تخم اشک به‌کلفت سرشته‌اند مرا به ناامیدی جاوید گشته‌اند مرا به فرصت نگه آخر است تحصیلم برات رنگم و برگل نوشته‌اند مرا طلسم حیرتم…

ادامه مطلب

چو شمع تا سحر افسانه می‌شود تب وتاب

چو شمع تا سحر افسانه می‌شود تب وتاب نگاه برق خرام است جلوه‌ای دریاب اگر غنا طلبی مشق خاکساری‌کن حضورگنج براتی‌ست سرنوشت خراب به فیض‌کاهلی…

ادامه مطلب

چو ناله گرد نمودم اثر نمی‌تابد

چو ناله گرد نمودم اثر نمی‌تابد بهار من هوس رنگ برنمی‌تابد به یک نظر ز سراپای من قناعت کن که داغ عرض مکرر شرر نمی‌تابد…

ادامه مطلب

چون سبحه یک دو روز که با هم نشسته‌ایم

چون سبحه یک دو روز که با هم نشسته‌ایم از یکدگر گسسته فراهم نشسته‌ایم باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع اما در…

ادامه مطلب

چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما

چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما کم نیست‌که ما را به درآرد نفس ازما ما قافلهٔ بی‌نفس موج سرابیم چندین عدم آن‌سوست صدای جرس…

ادامه مطلب

چینی هوسان عبرت مستور ببینید

چینی هوسان عبرت مستور ببینید رسوایی موی سر فغفور ببینید دام است پراکنده و صیدی به نظر نیست هنگامه‌ ی این سلسله‌ ی کور ببینید…

ادامه مطلب

حرف داغی لاله‌سان زبر زبان دزدیده‌ام

حرف داغی لاله‌سان زبر زبان دزدیده‌ام مغز دردی همچو نی در استخوان دزدیده‌ام نم نچید از اشک مژگان تحیر ساز من عمرها شد دست‌ از…

ادامه مطلب

حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد

حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت شکی‌که سر زد…

ادامه مطلب

حیرت قفسم‌کو اثر عجز و رسایی

حیرت قفسم‌کو اثر عجز و رسایی مجبور ادب را چه وصال و چه جدایی آیینه وتسلیم فضولی‌، چه خیالست رنگی ننماییم‌که آنرا ننمایی وقست‌که چون…

ادامه مطلب

خاک ما نامه‌ها به جانب یار

خاک ما نامه‌ها به جانب یار می‌نویسد ولی به خط غبار خون شو ای دل‌ که بر در مقصود کوشش ناله‌ام ندارد بار ذوق آیینه‌سازیی…

ادامه مطلب

خشم را آیینه پرداز ترحم کرده‌ای

خشم را آیینه پرداز ترحم کرده‌ای در نقاب چین پیشانی تبسم کرده‌ای هر سر مویت زبان التفاتی دیگر است بسکه شوخی در خموشی هم تکلم‌…

ادامه مطلب

خم قامت نبرد ابرام طبع‌ سخت‌کوش من

خم قامت نبرد ابرام طبع‌ سخت‌کوش من گران شد زندگی اما نمی‌افتد ز دوش من تسلی کشته‌ام چون مو‌ج گوهر لیک زین غافل که خاکست…

ادامه مطلب

برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی

برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی دور است تلاشت ز ره ‌کعبهٔ تحقیق ترسم‌که به ‌گرد قدم لنگ…

ادامه مطلب

برون تازست حسن بی‌مثال از گرد پیدایی

برون تازست حسن بی‌مثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…

ادامه مطلب

داغ بودم‌که چه خواهم به غمت انشا کرد

داغ بودم‌که چه خواهم به غمت انشا کرد نقطهٔ اشک‌، روان‌گشت و خطی پیداکرد نقش نیرنگ جهان در نظرم رنگ نیست در تمثال زدم آینه…

ادامه مطلب

در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار

در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار جهان تمام زمین دل است پا مگذار چو خامه تا نکشی خفّت نگون‌ساری به حرف هیچکس…

ادامه مطلب

در جگر صد رنگ توفان ‌کرده‌ایم

در جگر صد رنگ توفان ‌کرده‌ایم تا سرشکی نذر مژگان کرده‌ایم حیرت از طاووس ‌ما پر می‌زند وحشتی را نرگسستان کرده‌ایم اخگر ما پردهٔ خاکسترست…

ادامه مطلب

در دلی اما به قصد اشکم افسون می‌کنی

در دلی اما به قصد اشکم افسون می‌کنی سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون می‌کنی جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست مصرع چندی‌ که…

ادامه مطلب

در عشق آنکه قابل دردش ندیده‌اند

در عشق آنکه قابل دردش ندیده‌اند حیزی‌ست کز قلمرو مردش ندید‌ه اند گل ها که بر نسیم بهار است نازشان از باد مهرگان دم سردش…

ادامه مطلب

در هوس گاه عالم بیکار

در هوس گاه عالم بیکار اگرت ناخنیست سر میخار مگذر از عشرت برهنه‌سری پای ‌پیچ است پیچش دستار فرصتی نیست نقد کیسهٔ صبح ای هوا…

ادامه مطلب

درمحفل ما ومنم‌، محو صفیر هرصدا

درمحفل ما ومنم‌، محو صفیر هرصدا نم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌نغمه‌های‌ترصدا حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام تا در درون خانه‌ام دارم برون در صدا…

ادامه مطلب

دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام

دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام افکند یارب سر افتاده در پای توام اینکه رنگم می‌پرد هر دم به ناز بیخودی انجمن پرداز…

ادامه مطلب

دل باز به جوش یارب آمد

دل باز به جوش یارب آمد شب‌ رفت و سحرنشد شب‌ آمد اشک از مژه بسکه بی‌اثر پخت رحمم به زوال‌ کوکب آمد بی‌ روی…

ادامه مطلب

دل جهان دیگر از رفع‌ کدورت می‌شود

دل جهان دیگر از رفع‌ کدورت می‌شود خانه از رُفتن زیارتگاه وسعت می‌شود پاس خواب غفلت از منعم حضور فقر برد بر بنای سایه بی‌دیواری…

ادامه مطلب

دل راگشاد کار ز صد عقده برترست

دل راگشاد کار ز صد عقده برترست آزادی طبیعت این مهره ششدرست غواص آرزوی گرفتاری توایم ما را تأمل گره دام گوهرست سر برنمی‌کشیم ز…

ادامه مطلب

دل مباد افسرده تا برکس نگرددکار سرد

دل مباد افسرده تا برکس نگرددکار سرد شمع خاموش انجمنها می‌کند یکبار سرد عالمی را زیر این سقف مشبک یافتم چون سر بی ‌مغز زاهد…

ادامه مطلب

دلی که گردش چشم تو بشکند سازش

دلی که گردش چشم تو بشکند سازش به ذوق سرمه شدن خاک لیسد آوازش به هر زمین‌ که خرام تو شوخی انگیزد چمن به خنده…

ادامه مطلب

دور هستی پیش از گامی تمامش کرده‌ایم

دور هستی پیش از گامی تمامش کرده‌ایم عمر وهمی بود قربان خرامش کرده‌ایم شیشه‌ها باید عرق برجبههٔ ما بشکند کز تری‌های هوس تکلیف جامش کرده‌ایم…

ادامه مطلب

دوش‌کز دود جگر طرح شببشان‌کردیم

دوش‌کز دود جگر طرح شببشان‌کردیم شرری جست ره ناله چراغان‌کردیم دهر توفانکدهٔ شوق سراسر زدگی است گرد دل داشت به هر دشت‌که جولان‌کردیم لغزشی داشت…

ادامه مطلب

ذوق فقر افسانهٔ اقبال‌کوته می‌کند

ذوق فقر افسانهٔ اقبال‌کوته می‌کند بی‌طنابی خیمهٔ گردنکشی ته می‌کند ای دلت آیینه غافل زبستن چند از نفس این سحر هر دم زدن روز تو…

ادامه مطلب

رسید عید و طربها دلیل دل‌ گردید

رسید عید و طربها دلیل دل‌ گردید امید خلق به صد رنگ مشتعل گردید زدند ساده‌دلان تیغ بر فسان هوس که خون وعدهٔ قربانیان بحل…

ادامه مطلب

رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم

رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم جسته‌ایم از قفس خویش و گرفتار توایم خاک ما جوهر هر ذره‌اش آیینه‌گر است در عدم نیز همان تشنهٔ…

ادامه مطلب

روزگاری‌ که به عشق از هوسم افکندند

روزگاری‌ که به عشق از هوسم افکندند بال و پر کنده برون قفسم افکندند ما و من خوش پر و بالی به خیال انشا کرد…

ادامه مطلب

ز آهم نخل حسرت شعله بالاست

ز آهم نخل حسرت شعله بالاست چراغ مرده را آتش مسیحاست به خاموشی سر هر مو زبانی‌ست ز حیرت جوهر آیینه‌گویاست دل فرهاد آب تیغ‌…

ادامه مطلب

ز بسکه حیرت دیدار برده است ز هوشم

ز بسکه حیرت دیدار برده است ز هوشم چو موج چشمهٔ آیینه نیست یک مژه جوشم زبان نالهٔ من نیست جز نگاه تحیر چو شمع…

ادامه مطلب

ز خودداری چو موج گوهر آخر سنگ گردیدم

ز خودداری چو موج گوهر آخر سنگ گردیدم فراهم آمدم چندانکه بر خود تنگ گردیدم خموشی هم به ساز شرم مطلب برنمی‌آید نوا بر سرمه…

ادامه مطلب

ز ره هوس به توکی رسم نفسی ز خود نرمیده من

ز ره هوس به توکی رسم نفسی ز خود نرمیده من همه حیرتم به‌کجا روم به رهت سری نکشیده من به چه برگ ساز طرب‌کنم…

ادامه مطلب

ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است

ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است فروغ گوهر بینش چو شمع جانکاه است کجا بریم ز راهت شکسته‌بالی عجز ز خویش نیز اگر…

ادامه مطلب

زان بهار ناز حیرانم چه سامان کرده‌ام

زان بهار ناز حیرانم چه سامان کرده‌ام چون ‌گل امشب تا گریبان‌ گل به دامان‌ کرده‌ام بوی ‌گل می‌آید از کیفیت پرواز من بال و…

ادامه مطلب

زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم

زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم در راه تو افتاده سرم لیک به دوشم چون موج‌گهر پای من و دامن حیرت سعی طلبی بود…

ادامه مطلب

زندگی تمهید اسباب فناست

زندگی تمهید اسباب فناست ما و من افسانهٔ خواب فناست غافلان تا چند سودای غرور جنس این دکان همه باب فناست مست ومخمورخیال ازخود روید…

ادامه مطلب

زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها

زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها رگ برگ‌گل ازعکس تو درآیینه جوهرها سر سودایی ما را غم دستارکی پیچد که‌همچون غنچه‌از بویت به‌توفان‌می‌رود سرها…

ادامه مطلب

زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی

زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی می‌برد چون رنگم آخر بی‌قدم‌ گردیدنی از ندامت‌کاری ذوق طرب غافل نی‌ام صدگریبان می‌درد بوی گل از بالیدنی عمرها…

ادامه مطلب

ستم‌است اگر هوست‌کشدکه به‌سیر سرو و سمن درآ

ستم‌است اگر هوست‌کشدکه به‌سیر سرو و سمن درآ تو ز غنچه‌کم ندمیده‌ای‌، در دل‌گشا به چمن درآ پی نافه‌های رمیده بو، مپسند زحمت جستجو به…

ادامه مطلب

سخن‌سنجی‌که مدح خلق نفریبد به وسواسش

سخن‌سنجی‌که مدح خلق نفریبد به وسواسش مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش نفس محمل‌کش چندین غنا و فقر می‌باشد که در هر آمد و رفتی…

ادامه مطلب

سرکیست تا برد آرزو به غبار سجده‌کمینی‌ات

سرکیست تا برد آرزو به غبار سجده‌کمینی‌ات نرسید قطرت نه فلک به هوابیان زمینی‌ات نه حقیقت دویی آشنا، نه دلیل عین تو مآسوا به‌کجاست عکس…

ادامه مطلب

سعی نفس جز شمار گام ندارد

سعی نفس جز شمار گام ندارد قاصد ما نامه و پیام ندارد هر سر و چندین‌ جنون هواست د‌‌ر اینجا منزل کس احتیاج بام ندارد…

ادامه مطلب

سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار

سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار از پر طاووس دامن بر کمر دارد بهار شبنم ما را به حیرت آب می‌باید شدن کز…

ادامه مطلب