غزلیات ابوالمعانی بیدل
چه دارد این صفات حاجت آیات
چه دارد این صفات حاجت آیات به جز ورد دعای حضرت ذات غنا و فقرهستی لا والاست گدایی نفی و شاهنشاهی اثبات فسون ظاهر و…
چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی
چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی تعیّن است کمی هم مباد بیش برآیی ز سیر غنچه و گل زخمی هوس نتوان شد خوش…
چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا
چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا به ناامیدی جاوید گشتهاند مرا به فرصت نگه آخر است تحصیلم برات رنگم و برگل نوشتهاند مرا طلسم حیرتم…
چو شمع تا سحر افسانه میشود تب وتاب
چو شمع تا سحر افسانه میشود تب وتاب نگاه برق خرام است جلوهای دریاب اگر غنا طلبی مشق خاکساریکن حضورگنج براتیست سرنوشت خراب به فیضکاهلی…
چو ناله گرد نمودم اثر نمیتابد
چو ناله گرد نمودم اثر نمیتابد بهار من هوس رنگ برنمیتابد به یک نظر ز سراپای من قناعت کن که داغ عرض مکرر شرر نمیتابد…
چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم
چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم از یکدگر گسسته فراهم نشستهایم باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع اما در…
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما کم نیستکه ما را به درآرد نفس ازما ما قافلهٔ بینفس موج سرابیم چندین عدم آنسوست صدای جرس…
چینی هوسان عبرت مستور ببینید
چینی هوسان عبرت مستور ببینید رسوایی موی سر فغفور ببینید دام است پراکنده و صیدی به نظر نیست هنگامه ی این سلسله ی کور ببینید…
حرف داغی لالهسان زبر زبان دزدیدهام
حرف داغی لالهسان زبر زبان دزدیدهام مغز دردی همچو نی در استخوان دزدیدهام نم نچید از اشک مژگان تحیر ساز من عمرها شد دست از…
حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد
حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت شکیکه سر زد…
حیرت قفسمکو اثر عجز و رسایی
حیرت قفسمکو اثر عجز و رسایی مجبور ادب را چه وصال و چه جدایی آیینه وتسلیم فضولی، چه خیالست رنگی ننماییمکه آنرا ننمایی وقستکه چون…
خاک ما نامهها به جانب یار
خاک ما نامهها به جانب یار مینویسد ولی به خط غبار خون شو ای دل که بر در مقصود کوشش نالهام ندارد بار ذوق آیینهسازیی…
خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای
خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای در نقاب چین پیشانی تبسم کردهای هر سر مویت زبان التفاتی دیگر است بسکه شوخی در خموشی هم تکلم…
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من گران شد زندگی اما نمیافتد ز دوش من تسلی کشتهام چون موج گوهر لیک زین غافل که خاکست…
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی دور است تلاشت ز ره کعبهٔ تحقیق ترسمکه به گرد قدم لنگ…
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…
داغ بودمکه چه خواهم به غمت انشا کرد
داغ بودمکه چه خواهم به غمت انشا کرد نقطهٔ اشک، روانگشت و خطی پیداکرد نقش نیرنگ جهان در نظرم رنگ نیست در تمثال زدم آینه…
در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار
در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار جهان تمام زمین دل است پا مگذار چو خامه تا نکشی خفّت نگونساری به حرف هیچکس…
در جگر صد رنگ توفان کردهایم
در جگر صد رنگ توفان کردهایم تا سرشکی نذر مژگان کردهایم حیرت از طاووس ما پر میزند وحشتی را نرگسستان کردهایم اخگر ما پردهٔ خاکسترست…
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی
در دلی اما به قصد اشکم افسون میکنی سر ز جیب صد هزار آیینه بیرون میکنی جز تغافلهای نازت دستگاه ناله چیست مصرع چندی که…
در عشق آنکه قابل دردش ندیدهاند
در عشق آنکه قابل دردش ندیدهاند حیزیست کز قلمرو مردش ندیده اند گل ها که بر نسیم بهار است نازشان از باد مهرگان دم سردش…
در هوس گاه عالم بیکار
در هوس گاه عالم بیکار اگرت ناخنیست سر میخار مگذر از عشرت برهنهسری پای پیچ است پیچش دستار فرصتی نیست نقد کیسهٔ صبح ای هوا…
درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصدا
درمحفل ما ومنم، محو صفیر هرصدا نمخورده ساز وحشتم، زیننغمههایترصدا حیرت نوا افسانهام، از خویش پر بیگانهام تا در درون خانهام دارم برون در صدا…
دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام
دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام افکند یارب سر افتاده در پای توام اینکه رنگم میپرد هر دم به ناز بیخودی انجمن پرداز…
دل باز به جوش یارب آمد
دل باز به جوش یارب آمد شب رفت و سحرنشد شب آمد اشک از مژه بسکه بیاثر پخت رحمم به زوال کوکب آمد بی روی…
دل جهان دیگر از رفع کدورت میشود
دل جهان دیگر از رفع کدورت میشود خانه از رُفتن زیارتگاه وسعت میشود پاس خواب غفلت از منعم حضور فقر برد بر بنای سایه بیدیواری…
دل راگشاد کار ز صد عقده برترست
دل راگشاد کار ز صد عقده برترست آزادی طبیعت این مهره ششدرست غواص آرزوی گرفتاری توایم ما را تأمل گره دام گوهرست سر برنمیکشیم ز…
دل مباد افسرده تا برکس نگرددکار سرد
دل مباد افسرده تا برکس نگرددکار سرد شمع خاموش انجمنها میکند یکبار سرد عالمی را زیر این سقف مشبک یافتم چون سر بی مغز زاهد…
دلی که گردش چشم تو بشکند سازش
دلی که گردش چشم تو بشکند سازش به ذوق سرمه شدن خاک لیسد آوازش به هر زمین که خرام تو شوخی انگیزد چمن به خنده…
دور هستی پیش از گامی تمامش کردهایم
دور هستی پیش از گامی تمامش کردهایم عمر وهمی بود قربان خرامش کردهایم شیشهها باید عرق برجبههٔ ما بشکند کز تریهای هوس تکلیف جامش کردهایم…
دوشکز دود جگر طرح شببشانکردیم
دوشکز دود جگر طرح شببشانکردیم شرری جست ره ناله چراغانکردیم دهر توفانکدهٔ شوق سراسر زدگی است گرد دل داشت به هر دشتکه جولانکردیم لغزشی داشت…
ذوق فقر افسانهٔ اقبالکوته میکند
ذوق فقر افسانهٔ اقبالکوته میکند بیطنابی خیمهٔ گردنکشی ته میکند ای دلت آیینه غافل زبستن چند از نفس این سحر هر دم زدن روز تو…
رسید عید و طربها دلیل دل گردید
رسید عید و طربها دلیل دل گردید امید خلق به صد رنگ مشتعل گردید زدند سادهدلان تیغ بر فسان هوس که خون وعدهٔ قربانیان بحل…
رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم
رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم جستهایم از قفس خویش و گرفتار توایم خاک ما جوهر هر ذرهاش آیینهگر است در عدم نیز همان تشنهٔ…
روزگاری که به عشق از هوسم افکندند
روزگاری که به عشق از هوسم افکندند بال و پر کنده برون قفسم افکندند ما و من خوش پر و بالی به خیال انشا کرد…
ز آهم نخل حسرت شعله بالاست
ز آهم نخل حسرت شعله بالاست چراغ مرده را آتش مسیحاست به خاموشی سر هر مو زبانیست ز حیرت جوهر آیینهگویاست دل فرهاد آب تیغ…
ز بسکه حیرت دیدار برده است ز هوشم
ز بسکه حیرت دیدار برده است ز هوشم چو موج چشمهٔ آیینه نیست یک مژه جوشم زبان نالهٔ من نیست جز نگاه تحیر چو شمع…
ز خودداری چو موج گوهر آخر سنگ گردیدم
ز خودداری چو موج گوهر آخر سنگ گردیدم فراهم آمدم چندانکه بر خود تنگ گردیدم خموشی هم به ساز شرم مطلب برنمیآید نوا بر سرمه…
ز ره هوس به توکی رسم نفسی ز خود نرمیده من
ز ره هوس به توکی رسم نفسی ز خود نرمیده من همه حیرتم بهکجا روم به رهت سری نکشیده من به چه برگ ساز طربکنم…
ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است
ز غصه چاره ندارد دلی که آگاه است فروغ گوهر بینش چو شمع جانکاه است کجا بریم ز راهت شکستهبالی عجز ز خویش نیز اگر…
زان بهار ناز حیرانم چه سامان کردهام
زان بهار ناز حیرانم چه سامان کردهام چون گل امشب تا گریبان گل به دامان کردهام بوی گل میآید از کیفیت پرواز من بال و…
زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم
زبن سجدهٔ خود دار تفاخر چه فروشم در راه تو افتاده سرم لیک به دوشم چون موجگهر پای من و دامن حیرت سعی طلبی بود…
زندگی تمهید اسباب فناست
زندگی تمهید اسباب فناست ما و من افسانهٔ خواب فناست غافلان تا چند سودای غرور جنس این دکان همه باب فناست مست ومخمورخیال ازخود روید…
زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها
زهی نظّاره را ازجلوهٔ حسن تو زیورها رگ برگگل ازعکس تو درآیینه جوهرها سر سودایی ما را غم دستارکی پیچد کههمچون غنچهاز بویت بهتوفانمیرود سرها…
زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی
زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی میبرد چون رنگم آخر بیقدم گردیدنی از ندامتکاری ذوق طرب غافل نیام صدگریبان میدرد بوی گل از بالیدنی عمرها…
ستماست اگر هوستکشدکه بهسیر سرو و سمن درآ
ستماست اگر هوستکشدکه بهسیر سرو و سمن درآ تو ز غنچهکم ندمیدهای، در دلگشا به چمن درآ پی نافههای رمیده بو، مپسند زحمت جستجو به…
سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش
سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش نفس محملکش چندین غنا و فقر میباشد که در هر آمد و رفتی…
سرکیست تا برد آرزو به غبار سجدهکمینیات
سرکیست تا برد آرزو به غبار سجدهکمینیات نرسید قطرت نه فلک به هوابیان زمینیات نه حقیقت دویی آشنا، نه دلیل عین تو مآسوا بهکجاست عکس…
سعی نفس جز شمار گام ندارد
سعی نفس جز شمار گام ندارد قاصد ما نامه و پیام ندارد هر سر و چندین جنون هواست در اینجا منزل کس احتیاج بام ندارد…
سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار
سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار از پر طاووس دامن بر کمر دارد بهار شبنم ما را به حیرت آب میباید شدن کز…