غزلیات ابوالمعانی بیدل
عبث چون چشم قربانی وبال مرد و زن بردی
عبث چون چشم قربانی وبال مرد و زن بردی ورقگرداندی و روی سیاهی درکفن بردی به نور دل دو گامی هم درین وادی نپیمودی چراغی…
عزت کلاه بی سر و سامانی خودیم
عزت کلاه بی سر و سامانی خودیم صد شعله نازپرور عریانی خودیم آیینه نقشبند گل امتیاز نیست محو خیال خانهٔ حیرانی خودیم گوهر خمار بستر…
علمیکه خلق یافته بیچونش انتخاب
علمیکه خلق یافته بیچونش انتخاب کردهست نارسیده به مضمونش انتخاب آنجاکه شمع ما به تأمل دماغ سوخت شد داغ دل ز مصرع موزونش انتخاب مکتوب…
عمریست به حیرت نفس سوخته رام است
عمریست به حیرت نفس سوخته رام است این مستی آسوده، ندانم ز چه جام است غافل مشو ای بیخبر از شورش این بحر آمد شد…
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ زبر و بم وهم است چه گفتن چه شنیدن…
غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد مینگارم
غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد مینگارم به سرمه فرسود خامه اما هنوز فریاد مینگارم به مکتب طالع آزمایی ندارم از جانکنی رهایی قفای…
غنچه در فکر دهانت گوشهگیر خستهایست
غنچه در فکر دهانت گوشهگیر خستهایست گوهر ازسودای لعلت سر به دامن بستهایست نسبت خاصیست اهل عشق را با جور حسن زخم ما و تیغ…
فریاد جهان سوخت نفس سعی کمندش
فریاد جهان سوخت نفس سعی کمندش تا سرمه رسانید به مژگان بلندش از حیرت راه طلبش انجم و افلاک گم کرد صدا قافلهٔ زنگله بندش…
فغان گل میکند هرگه به وحشت گام بردارم
فغان گل میکند هرگه به وحشت گام بردارم سر دامان کوه از دلگرانی برکمر دارم از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم شرارم،…
قامت خمکز حیا سوی زمین رو میکند
قامت خمکز حیا سوی زمین رو میکند فهم میخواهد اشارتهای ابرو میکند هر کجا باشیم در اندوه از خود رفتنیم شمع ما سر بر هوا…
خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود
خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود تا به داغ پا ننهد شعلهسرنگون نشود از عدم نجسته برون هرزه میتپیم به خون مغز هوش در سر…
خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد
خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد چهلازم سرنوشتتچون نگین زخم جبین باشد درین وادی به حیرت هم میسر نیست آسودن همهگر خانهٔ آیغغهگردی حکم زین…
کافرمگر مخمل و سنجاب میباید مرا
کافرمگر مخمل و سنجاب میباید مرا سایهٔ بیدیکفیل خواب میباید مرا معبد تسلیم و شغل سرکشی بیرونقیست شمع خاموشی درین محراب میباید مرا تشنهکام عافیت…
کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا
کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا ناله میخوانم بلندیهای مضمون تو را شام پرورد غمم با صبح اقبالم چهکار تیرهبختی سایهٔ بید است مجنون تو…
کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند
کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند سرش چو آبله آخر به خاک می فکند به گم شدن چو نگین بینیاز شهرت باش که ناز نام…
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم یعنی دو سه گام آنسوی آغوش خود افتم در سوختنم شمع صفت عرض نیازیست مپسندکه…
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفتهای
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفتهای چون نفس چندانکه میآیی فراهم رفتهای بیدماغی رخصت آگاهی خویشت نداد کز چه محفل آمدی و از چه…
گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند
گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند مقیم عالم نازند هر کجا هستند چو اشک شمع شرر مشربان آزادی ز چشم خویش چکیدند اگرگهر بستند…
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای از تو تا گل کرده است اللهاکبر سجدهای خم چرا باید شدن باری اگر بر دوش نیست…
گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب
گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب قطرهٔ بیقدر ما بیش ازگهر میدارد آب فیض دریایکرم با حاجت ما شامل است تشنگی اصلیم…
گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه
گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه چون سحر بر ما شکستن میرسد پیش از کلاه سینه صافی میشود بیپرده تا دم میزنم در…
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی به هر دشتیکه صید طره ات بر هم زند بالی غبارش…
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط کشتی از تسلیم پیدا کرد ساحل در محیط قاصدان شوق یکسر ناخدایی میکنند موجها دارد…
گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک
گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک نسزد ز مسند سیم و زر به وقار غره نشستنت که…
ما را به در دل ادب هیچکسی برد
ما را به در دل ادب هیچکسی برد تمثال در آیینه، ره از بینفسی برد زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم خاروخس ما را عرق…
ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح عمریست میکشیم…
محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند
محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند یک نفس از خامشی هم رشتهای بر ساز بند خود گدازی کعبهٔ مقصود دارد در بغل کم…
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیام رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست چون نفس عمریست گرد ترکتاز…
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی پا به دامن نشکستی که به آداب رسی مخمل کارگه غفلتی ای بیحاصل سعی بیداریت…
مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی
مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی درنگ عالم فرصت نمیباشد کم از دودی جهان یکسر قماش کارگاه صبح میبافد ندارد این کتان…
من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش
من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی…
موجگل بیتو خار را ماند
موجگل بیتو خار را ماند صبح، شبهای تار را ماند به فسون نشاط خون شدهام نشئهٔ من خمار را ماند چشم آیینه از تماشایش نسخهٔ…
میکنمگاهی به یاد مستی چشمت شتاب
میکنمگاهی به یاد مستی چشمت شتاب تا قیامت میروم در سایهٔ مژگان به خواب از ادبپروردههای حسرت لعل توام نالهام چون موجگوهر نیست جز زیر…
نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را
نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را مدارکار فرمایی برانگشت است خاتم را به ارباب تلون صافدل کی مختلطگردد بهرنگ لاله وگل امتزاجی نیست شبنم…
ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم
ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم شب تاری مگر برساز آهنگ طرب بندم ز گفتوگو دهم تا کی به توفان زورق دل را حیا…
نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن
نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن به بساط جرعهکشان تو، غم نقل و…
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما این نگینها متراشید به نام دل ما ذرهای نیستکه بیشور قیامت یابند طشتنه چرخ فتادهست ز بام…
نفس را الفت دل پیچ و تابست
نفس را الفت دل پیچ و تابست گره در رشتهٔ موج از حبابست درین محفل ز قحط نشئهٔ درد اثر لب تشنهٔ اشک کبابست درنگ…
نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود
نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم در ترازویی…
نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را
نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را رم اینگردباد آخر به ساغرکرد هامون را به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستیکن کهخط جوشیدودرساغرگرفتآنحسن…
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست همین نفس که تواش صید الفتی دنیاست کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد تو بیوفا نهای اما جدایی تو…
نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم
نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم به مضمون گداز خود تأمل میکند شبنم هم از ضبط نفس رنگ طلسم غنچه میبندد هم از…
نور دل در کشور آیینه نیست
نور دل در کشور آیینه نیست لیک کس روشنگر آیینه نیست آن خیالاتیکه دل نقاش اوست طاقت صورتگر آیینه نیست غفلت آخر میدهد دل را…
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ حسرت سوختنی میکشدم سوی چراغ سیر این انجمنم وقف گشاد مژهایست بر نگه ختم نمودند تک و پوی چراغ…
هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز
هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز این چمن الفتپرست سایهٔ گیسوی کیست سبزه میجوشد…
هرچند گرانی بود اسباب جهان را
هرچند گرانی بود اسباب جهان را تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را بیتاب جنون در غم اسباب نباشد چون نی به خمیدن نکشد…
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع چون مه نو تا فلک رفتم به پرواز رکوع پیش از آن کز خاک من بالد نهال زندگی میرسد…
هزار نغمه بهساز شکست ماستگره
هزار نغمه بهساز شکست ماستگره به موی کاسهٔ چینی دل صداست گره ز موج باز نشد عقدهٔ دلگرداب بهکار ما همه دم ناخن آزماست گره…
همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود
همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود هر خس و خارش به اوج مدعا رهبر بود میزند ساغر به طاق ابروی آسودگی هر…
هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست
هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست ز خیره چشمی حرص دنی مباش ایمن که خلق گرسنه بر چرخ…