جایی‌ که شکوه‌ها به صف زیر و بم رسد

جایی‌ که شکوه‌ها به صف زیر و بم رسد حلوای آشتی است دو لب‌گر به هم رسد پوشیدن است چشم ز خاک غبارخیز زان سفله…

ادامه مطلب

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار کاروان هر سو رود بر خویش می‌بالد غبار عیش این‌گلشن دلیل طبع‌ خرسند است و بس ورنه…

ادامه مطلب

جنون بینوایان هرکجا بخت‌آزما گردد

جنون بینوایان هرکجا بخت‌آزما گردد به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد دمی بر دل اگر پیچی‌کدورتها صفاگردد نبالد شورش از موجی‌که‌گوهر آشناگردد درشتی را…

ادامه مطلب

جوش اشکیم وشکست آیینه‌دار است اینجا

جوش اشکیم وشکست آیینه‌دار است اینجا رقص هستی همه‌دم شیشه سوار است اینجا عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیدایی‌ست هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا…

ادامه مطلب

چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است

چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است ابروی سخن در شکن موج شراب است آگاهی دل می‌طلبی ترک هنرگیر کز جوهر خود بر رخ آیینه…

ادامه مطلب

چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش

چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش ای‌گل این پیرهن رنگ برآر از بر خویش ساز خسّت چمنی را به رُخت زندان‌کرد به‌که چون غنچه…

ادامه مطلب

چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن

چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن ز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدن تب…

ادامه مطلب

چه لازم است‌ کشد تیغ چشم خونخوارش

چه لازم است‌ کشد تیغ چشم خونخوارش به روی دل‌ که نفس نیز می‌کند کارش به حیرتم‌ که چه مضمون در آستین دارد نگاه عجز…

ادامه مطلب

چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش

چو ابر و بحر ز لاف سخا پشیمان باش کرم‌ کن و عرق انفعال احسان باش بساط این چمن آیینه‌داری ادب است چو شبنم آب…

ادامه مطلب

چو شمع از انفعال آگهی بیتاب می‌گردم

چو شمع از انفعال آگهی بیتاب می‌گردم به صیقل می‌رسد آیینه و من آب می‌گردم حیا چون موج گوهر شوخی از سازم نمی‌خواهد اگر رنگم…

ادامه مطلب

چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی

چو من به دامگه عبرت او فتاده‌ کمی قفس شکستهٔ بی بال دانه در عدمی نفس به‌کسوت سیماب مضطرم دارد نه آشنای راحت و، نه…

ادامه مطلب

چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است

چون سپند آرام جسم دردناکم ناله است برق جولانی‌که خواهد سوخت پاکم ناله است صد گریبان نسخهٔ رسوایی‌ام اما هنوز یک الف ازانتخاب مشق چاکم…

ادامه مطلب

چون صبح دارم از چمنی رنگ جسته‌ای

چون صبح دارم از چمنی رنگ جسته‌ای گرد شکسته‌ای به هوا نقش بسته‌ای گل‌ کرده‌ای ز مصرع برجستهٔ نفس یک سکته در دماغ تامل نشسته‌ای…

ادامه مطلب

چیست‌ گردون‌ کاینقدر در خلق غوغا ریخته

چیست‌ گردون‌ کاینقدر در خلق غوغا ریخته سرنگون جامی به خاک تیره صهبا ریخته گرد ما صد بار از صحرای امکان رفته‌اند تا قضا رنگی…

ادامه مطلب

حرص پیری شیأالله از خروشم می‌کشد

حرص پیری شیأالله از خروشم می‌کشد قامت خم طرفه زنبیلی به دوشم می‌کشد عبرت حال‌کتان پُر روشن است از ماهتاب غفلتی دارم که آخر پنبه…

ادامه مطلب

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا چشم‌عصمت سرمه‌خواندگرد دامان تو را بسکه بر خود می‌تپد از آرزوی ناوکت می‌کند در سینه دل هم‌کار پیکان…

ادامه مطلب

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم چون غنچه سر زانوی تسلیم‌که دارم صد جبهه به خون می‌تپد از…

ادامه مطلب

خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید

خاک شد رنگ تنزه گل آثار دمید جوهر آینه واسوخت که زنگار دمید دل تهی گشت ز خود کون و مکان دایره بست نقطه تا…

ادامه مطلب

خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما

خداوندا به آن نور نظر در دیده جا بنما به قدر انتظار ما جمال مدعا بنما نه رنگی از طرب‌داریم و نی ازخرمن بویی چمن‌گم‌کرده‌ایم…

ادامه مطلب

خلقی‌ست محو خود به تماشای آینه

خلقی‌ست محو خود به تماشای آینه من نیز داغم از ید بیضای آینه بیچاره دل چه خون‌ که ز هستی نمی‌خورد تنگ است از نفس…

ادامه مطلب

خواهش از ضبط نفس‌ گر قدمی پیش شود

خواهش از ضبط نفس‌ گر قدمی پیش شود ساغر همت جم ‌کاسهٔ درویش شود هرکه قدر پس زانو نشناسد چون اشک پایمال قدم هرزه‌دو خویش…

ادامه مطلب

برون دل نتوان یافت‌ گرد جولانم

برون دل نتوان یافت‌ گرد جولانم چو رنگ قطره خون رفته‌ست می‌دانم زهی تصرف وحشت‌ که چون پر طاووس به جوش آینه خفتن نکرد حیرانم…

ادامه مطلب

دارم ز نفس ناله‌که جلاد من این است

دارم ز نفس ناله‌که جلاد من این است در وحشتم از عمرکه صیاد من این است برداشته چون بو روان دانهٔ اشکی آوارهٔ دشت تپشم‌،…

ادامه مطلب

در آن کشورکه پیشانی‌گشاید حسن جاوبدش

در آن کشورکه پیشانی‌گشاید حسن جاوبدش گرفتن تا قیامت بر ندارد نام خورشیدش ز خویشم می‌برد جایی‌که می‌گردم بهار آنجا نگاه ساغر ایمای گل بادام…

ادامه مطلب

در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم

در تجرد تهمتی دیگر ندوزی بر تنم غیر من تاری ندارد چون نگه پیراهنم رفت آن فرصت‌که ساز شوق گرم آهنگ بود چون سپند از…

ادامه مطلب

در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست

در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست چو شمع جیب‌تو جز بوتهٔ‌گداز تو نیست زکارگاه خیالت کسی چه پرده درد که فطرت توهم از محرمان…

ادامه مطلب

در طلسم درد از ما می‌توان بردن اثر

در طلسم درد از ما می‌توان بردن اثر گرد ما چون صبح دارد دامن چاک جگر گرمی هنگامهٔ هستی نگاهی بیش نیست شمع را تار…

ادامه مطلب

در هوای او دل هر ذره جانی می‌شود

در هوای او دل هر ذره جانی می‌شود ناله هم در یاد او سرو روانی می‌شود لفظ عشقی برزبانها رنگ چندین علم ریخت نقش پا…

ادامه مطلب

درگلشن هوس‌که سراغ‌گلیش نیست

درگلشن هوس‌که سراغ‌گلیش نیست گریأس نوحه سربکند بلبلیش نیست آن ساز فتنه‌ای‌که تو محشر شنیده‌ای زیر و بم توگر نبود غلغلیش نیست دیدیم حسن ساختهٔ…

ادامه مطلب

دگر تظلم ما عاجزان‌کجا برسد

دگر تظلم ما عاجزان‌کجا برسد بس است نالهٔ ماگر به‌گوش ما برسد به خاک منتظرانت بهارکاشته‌اند بیا ز چشم دهیم آب تا حنا برسد کسی…

ادامه مطلب

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد فرصت به دوش عبرت بسته است محمل ‌رنگ کس زین بهار…

ادامه مطلب

دل پا شکسته حق طلب‌، به رهت چگونه ادا کند

دل پا شکسته حق طلب‌، به رهت چگونه ادا کند که چو موج‌،‌ گوهرش از ادب‌، ندویدن آبله‌پا کند نفس رمیده گر از خودم نشود…

ادامه مطلب

دل را به خیال خط او سیر فرنگیست

دل را به خیال خط او سیر فرنگیست این آینه صاحب‌نظر از سرمهٔ زنگیست غافل مشو از سیر تماشاگه داغم هر برگ گلی زین چمن…

ادامه مطلب

دل گرم من آتشخانهٔ‌کیست

دل گرم من آتشخانهٔ‌کیست نگاه حسرتم پروانهٔ کیست خط جام است امشب رهزن هوش خیال نرگس م‌ستانهٔ ‌کیست هزار آیینه روز خویش شب کرد صفا…

ادامه مطلب

دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند

دلها تامل آینهٔ حسن مطلقند چندانکه می‌زنند نفس شاهد حقند طبعت مباد منکر موهومی مثال کاین نقشها به خانهٔ آیینه رونقند چون گردباد فاخته‌های ریاض…

ادامه مطلب

دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم

دو روزی گو به خون گل کرده باشد چشم نمناکم تری تا گم شد از خاکم ز هر آلودگی پاکم گزند هستی باطل علاجی نیست…

ادامه مطلب

دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت

دوش در راه خیالت عجز شوق آهنگ داشت سعی‌ جولانی که‌ نازشها به پای لنگ داشت دل به ذوقِ جلوه‌ات با عالمی کرد‌ه‌ست صلح ورنه…

ادامه مطلب

ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زاده‌اند

ذره تا خورشید امکان جمله حیرت زاده‌اند جز به دیدار تو چشم هیچکس نگشاده اند خلق آنسوی فلک پر می‌زند اما هنوز چون نفس از…

ادامه مطلب

رسانده‌ایم درین عرصهٔ خیال آهنگ

رسانده‌ایم درین عرصهٔ خیال آهنگ چو شمع ناوک آهی به شوخی پر رنگ ز ناامیدی دلها دلت چه غم دارد شکست ساغر و میناست طبل…

ادامه مطلب

رمی‌’ بیتابیی‌، تغییر رنگی‌،‌گردش حالی

رمی‌’ بیتابیی‌، تغییر رنگی‌،‌گردش حالی فسردی بیخبر، جهدی که شاید واکنی بالی به رنگ غنچه نتوان عافیت مغرور گردیدن پریشانی بود تفصیل هر جمعیت اجمالی…

ادامه مطلب

رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی‌ کن

رهت سنگی ندارد ای شرر وجد رهایی‌ کن پر افشانده را بسم الله بخت آزمایی‌کن ز غفلت چند ساز نغمه‌های بی‌اثر بردن به قدر اضطراب…

ادامه مطلب

ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی

ز استغنا نگشتی مایل فریاد قربانی زبانها داشت تا مژگان مبارک‌باد قربانی مراد کشتگان هم از تو آسان برنمی‌آید به یاد عید تا آید به…

ادامه مطلب

ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم

ز بس لبریز حسرت دارد امشب شوق دیدارم چکد آیینه‌ها بر خاک اگر مژگان بیفشارم تغافل زبن شبستان نیست بی‌عبرت چراغانی مژه خوابیدنی دارد به…

ادامه مطلب

ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی

ز چه ناز بال دعوی به فلک گشاده باشی تو غبار ناتوانی ته پا فتاده باشی می عیش بیخمارت نفسی اگر درین بزم سر از…

ادامه مطلب

ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم

ز دشت بیخودی می‌آیم از وضع ادب دورم جنونی‌ گر کنم ای شهریان هوش معذورم ز قدر عاجزیها غافلم لیک اینقدر دانم که تا دست…

ادامه مطلب

ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر

ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر ز شام طره‌اش چون شب دلیل بخت ما بنگر به ‌کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا…

ادامه مطلب

ز هستی قطع‌کن‌ گر میل راحت در نمود آمد

ز هستی قطع‌کن‌ گر میل راحت در نمود آمد چو حیرت صاف ما در دست تا مژگان فرود آمد نماز ما ضعیفان معبد دیگر نمی‌خواهد…

ادامه مطلب

زبس به خلوت حسن توبارآینه است

زبس به خلوت حسن توبارآینه است نگاه هر دو جهان در غبار آینه است هجوم چاک‌گل آغوش شبنم است اینجا بهار هم چقدر دلفگار آینه…

ادامه مطلب

زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است

زندگانی در جگرخار است و در پا سوزن است تا نفس باقی‌ست در پیراهن ما سوزن است سر به‌صد کسوت فروبردیم و عریانی بجاست وضع…

ادامه مطلب

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت

زهی مخموری عالم گلی از حسرت جامت زبان ها تا نگین ساغرکش خمیازه ی نامت که می‌داند حریف ساغر وصلت که خواهد شد که ما…

ادامه مطلب