غزلیات ابوالمعانی بیدل
خیال چشمکه ساغر به چنگ میآید
خیال چشمکه ساغر به چنگ میآید که عالمی به نظرشیشه رنگ میآید به حیرتم چو نفس قاصد چه مکتوبم که رفتنم همه جا بی درنگ…
کاش یک نم گردش چشم تری میداشتم
کاش یک نم گردش چشم تری میداشتم تا درین میخانه من هم ساغری میداشتم اعتبارم قطره واری صورت تمکین نبست بحر میگشتم گر آب گوهری…
کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی
کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی راحت روی زمین زیر نگین ناز توست گر چو نقش پا…
کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند
کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند سرش چو آبله آخر به خاک می فکند به گم شدن چو نگین بینیاز شهرت باش که ناز نام…
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم یعنی دو سه گام آنسوی آغوش خود افتم در سوختنم شمع صفت عرض نیازیست مپسندکه…
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفتهای
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفتهای چون نفس چندانکه میآیی فراهم رفتهای بیدماغی رخصت آگاهی خویشت نداد کز چه محفل آمدی و از چه…
گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند
گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند مقیم عالم نازند هر کجا هستند چو اشک شمع شرر مشربان آزادی ز چشم خویش چکیدند اگرگهر بستند…
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای از تو تا گل کرده است اللهاکبر سجدهای خم چرا باید شدن باری اگر بر دوش نیست…
گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب
گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب قطرهٔ بیقدر ما بیش ازگهر میدارد آب فیض دریایکرم با حاجت ما شامل است تشنگی اصلیم…
گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه
گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه چون سحر بر ما شکستن میرسد پیش از کلاه سینه صافی میشود بیپرده تا دم میزنم در…
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی به هر دشتیکه صید طره ات بر هم زند بالی غبارش…
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط کشتی از تسلیم پیدا کرد ساحل در محیط قاصدان شوق یکسر ناخدایی میکنند موجها دارد…
گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک
گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک نسزد ز مسند سیم و زر به وقار غره نشستنت که…
ما را به در دل ادب هیچکسی برد
ما را به در دل ادب هیچکسی برد تمثال در آیینه، ره از بینفسی برد زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم خاروخس ما را عرق…
ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح عمریست میکشیم…
محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند
محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند یک نفس از خامشی هم رشتهای بر ساز بند خود گدازی کعبهٔ مقصود دارد در بغل کم…
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیام رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست چون نفس عمریست گرد ترکتاز…
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی پا به دامن نشکستی که به آداب رسی مخمل کارگه غفلتی ای بیحاصل سعی بیداریت…
مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی
مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی درنگ عالم فرصت نمیباشد کم از دودی جهان یکسر قماش کارگاه صبح میبافد ندارد این کتان…
من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش
من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی…
موجگل بیتو خار را ماند
موجگل بیتو خار را ماند صبح، شبهای تار را ماند به فسون نشاط خون شدهام نشئهٔ من خمار را ماند چشم آیینه از تماشایش نسخهٔ…
میکنمگاهی به یاد مستی چشمت شتاب
میکنمگاهی به یاد مستی چشمت شتاب تا قیامت میروم در سایهٔ مژگان به خواب از ادبپروردههای حسرت لعل توام نالهام چون موجگوهر نیست جز زیر…
نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را
نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را مدارکار فرمایی برانگشت است خاتم را به ارباب تلون صافدل کی مختلطگردد بهرنگ لاله وگل امتزاجی نیست شبنم…
ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم
ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم شب تاری مگر برساز آهنگ طرب بندم ز گفتوگو دهم تا کی به توفان زورق دل را حیا…
نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن
نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن به بساط جرعهکشان تو، غم نقل و…
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما این نگینها متراشید به نام دل ما ذرهای نیستکه بیشور قیامت یابند طشتنه چرخ فتادهست ز بام…
نفس را الفت دل پیچ و تابست
نفس را الفت دل پیچ و تابست گره در رشتهٔ موج از حبابست درین محفل ز قحط نشئهٔ درد اثر لب تشنهٔ اشک کبابست درنگ…
نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود
نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم در ترازویی…
نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را
نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را رم اینگردباد آخر به ساغرکرد هامون را به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستیکن کهخط جوشیدودرساغرگرفتآنحسن…
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست همین نفس که تواش صید الفتی دنیاست کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد تو بیوفا نهای اما جدایی تو…
نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم
نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم به مضمون گداز خود تأمل میکند شبنم هم از ضبط نفس رنگ طلسم غنچه میبندد هم از…
نور دل در کشور آیینه نیست
نور دل در کشور آیینه نیست لیک کس روشنگر آیینه نیست آن خیالاتیکه دل نقاش اوست طاقت صورتگر آیینه نیست غفلت آخر میدهد دل را…
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ حسرت سوختنی میکشدم سوی چراغ سیر این انجمنم وقف گشاد مژهایست بر نگه ختم نمودند تک و پوی چراغ…
هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز
هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز این چمن الفتپرست سایهٔ گیسوی کیست سبزه میجوشد…
هرچند گرانی بود اسباب جهان را
هرچند گرانی بود اسباب جهان را تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را بیتاب جنون در غم اسباب نباشد چون نی به خمیدن نکشد…
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع چون مه نو تا فلک رفتم به پرواز رکوع پیش از آن کز خاک من بالد نهال زندگی میرسد…
هزار نغمه بهساز شکست ماستگره
هزار نغمه بهساز شکست ماستگره به موی کاسهٔ چینی دل صداست گره ز موج باز نشد عقدهٔ دلگرداب بهکار ما همه دم ناخن آزماست گره…
همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود
همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود هر خس و خارش به اوج مدعا رهبر بود میزند ساغر به طاق ابروی آسودگی هر…
هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست
هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست ز خیره چشمی حرص دنی مباش ایمن که خلق گرسنه بر چرخ…
هیچ میدانی مآل خود چرا نشناختیم
هیچ میدانی مآل خود چرا نشناختیم سر به پیش پا نکردیم از حیا نشناختیم غیرت یکتاییش از خودشناسی ننگ داشت قدر ما این بس که…
وداع کلفتم تا گل کند چاک جگر ریزد
وداع کلفتم تا گل کند چاک جگر ریزد شب از برچیدن دامان گریبان سحر ریزد نیام فرهاد لیک از دلگرانی کلفتی دارم که بار نالهٔ…
یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل کجاست
یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل کجاست آن خرام نازکو، آن عمر مستعجل کجاست زورقی دارم، به غارت رفتهٔ توفان یاس جز…
یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند
یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند در نان و نمکها قسمی بود که خوردند در چشمهٔ شرم آب نماند از دل بیدرد کردند جبین…
آب و رنگ عبرتی صرف بهارم کردهاند
آب و رنگ عبرتی صرف بهارم کردهاند پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم کردهاند عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من عبرتم در دیده بینا شکارم کردهاند…
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید غواصی محیط ادب این گهر کشید چندانکه شور صبح قیامت شود بلند امروز پنبه بایدم از گوش…
از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند
از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند قبر است نگینی که به نام تو توان کند جزتخم ندامت چهکند خرمن ازبن دشت بیحاصل جهدیکه…
از حادث آفرینی طبع سقیم ما
از حادث آفرینی طبع سقیم ما بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما آفاق را در آتش وآب جنون فکند خلد وجحیم صنعت امید وبیم…
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان چون شمع قطع کردیم شب تا سحر گریبان در جستجوی مقصود نتوان به هرزه فرسود از عالم خیالات…
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما آخر به ما رسید ز جانان دعای ما موجگهر خجالت جولانکجا برد از سعی نارسا به سر افتاد…
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم به رنگ رشتهٔ…