ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما

ما رشتهٔ سازیم مپرس از ادب ما صد نغمه سرودیم ونشد بازلب ما چون مردمک‌، آیینهٔ جمعیت نوریم در دایرهٔ صبح نشسته‌ست شب ما بیتابی…

ادامه مطلب

مباش سایه صفت مردهٔ تن آسانی

مباش سایه صفت مردهٔ تن آسانی دلت فسرده مبادا به خود فرومانی فریب حاصل جمعیتی به مزرع وهم چو خوشه از گره‌ کاکل پریشانی چو…

ادامه مطلب

محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل

محو جنون ساکنم شور بیابان در بغل چون چشم خوبان خفته‌ام ناز غزالان در بغل نی غنچه دیدم نی چمن نی شمع خواندم نی لگن…

ادامه مطلب

مزرع تسلیم ادب حاصلم

مزرع تسلیم ادب حاصلم سر نکشد گردن آب و گلم موج ‌گهر نیستم اما ز ضعف آبله‌ گل‌کرده ره منزلم خاک ندامت به سر عاجزی…

ادامه مطلب

معراج ماست پستی‌، اقبال ما زبونی

معراج ماست پستی‌، اقبال ما زبونی عمری‌ست‌ کوکب اشک می‌تابد از نگونی از ذره تا مه و مهر در عاجزی مساوی‌ست اینجا کسی ندارد بر…

ادامه مطلب

مگشا جریدهٔ حاجتت بر دوستان ز کف غرض

مگشا جریدهٔ حاجتت بر دوستان ز کف غرض بنویس نامهٔ آبرو به سیاهی ‌کلف غرض ز سپاه مطلب بیکران شده تنگ عرصهٔ امتحان به ظفر…

ادامه مطلب

منفعل خلق را ناز صنم داشتن

منفعل خلق را ناز صنم داشتن زنگی و با آن جمال آینه هم داشتن خاک خوری خوشتر است زین همه تن‌پروری تا به‌ کی انبان…

ادامه مطلب

می‌خورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما

می‌خورد خون نفس اندر دل غم پیشهٔ ما جوهرتیغ بود خارو خس بیشهٔ ما بس که چون شمع به غم نشوونما یافته‌ایم شعله را موج…

ادامه مطلب

ناتوانی باز چون شمعم چه افسون می‌کند

ناتوانی باز چون شمعم چه افسون می‌کند می‌پرد رنگ و مرا از بزم بیرون می‌کند بیش از آن‌کان پنجهٔ بیباک بربندد نگار سایهٔ برک حنا…

ادامه مطلب

نبری گمان فسردگی به غبار بی‌سروپایی‌ام

نبری گمان فسردگی به غبار بی‌سروپایی‌ام که به چرخ می‌فکند نفس چو سحر زمین هوایی‌ام ز تعلقم ندهی نشان که گذشته‌ام من از این و…

ادامه مطلب

ندانم مژده آواز پای کیست در گوشم

ندانم مژده آواز پای کیست در گوشم که از شور تپیدنهای دل گردید کر گوشم حدیث لعلت از شور جهانم بیخبر دارد گران شد چون…

ادامه مطلب

نشاند بر مژه اشک ز هم‌گسستهٔ ما را

نشاند بر مژه اشک ز هم‌گسستهٔ ما را تحیرکه به این رنگ بست دستهٔ ما را؟ هزار آبله دادیم عرض لیک چه حاصل فلک فکند…

ادامه مطلب

نشئهٔ هستی به دور جام پیری نارساست

نشئهٔ هستی به دور جام پیری نارساست قامت خم گشته خط ساغر بزم فناست اهل معنی در هجو‌م اشک‌، عشرت چیده‌اند صبح را در موج…

ادامه مطلب

نقاب عارض گلجوش کرده‌ای ما را

نقاب عارض گلجوش کرده‌ای ما را تو جلوه داری و روپوش‌کرده‌ای ما را ز خود تهی‌شدگان‌گر نه از تو لبریزند دگر برای چه آغوش‌کرده‌ای ما…

ادامه مطلب

نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور

نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور چو بوی‌گل شدم آخر به خاموشی مشهور ز جلوهٔ تو چه‌گوید زبان حیرت من که هست جوهر آیینه درسخن…

ادامه مطلب

نمی‌دانم هجوم آباد سودای چه نیرنگم

نمی‌دانم هجوم آباد سودای چه نیرنگم که از تنگی گریبان خیالش می درد رنگم مگربر هم توانم زد صف جمعیت رنگی به رنگ شمع یکسر…

ادامه مطلب

نه جام باده‌ شناسم نه کاسهٔ طنبور

نه جام باده‌ شناسم نه کاسهٔ طنبور جز آنقدرکه جهان یکسر است و چندین شرر ندانم آنهمه‌ کوشش برای چیست‌که چرخ ز انجم آبله‌دار است…

ادامه مطلب

نه مفصل نه مجملی دارد

نه مفصل نه مجملی دارد ما و من حرف مهملی دارد اوج اقبال نه فلک دیدیم سیر یک پشت پا تلی دارد زبر چرخ از…

ادامه مطلب

نیاز جلوه دارم حیرت آیینه پروردی

نیاز جلوه دارم حیرت آیینه پروردی ز دیوان نگاه امشب برون آورده‌ام فردی به روی چهرهٔ امکان‌، من آن رنگ سبکبالم که هر کس می‌رود…

ادامه مطلب

نیست محروم تماشا جوهر اندر آینه

نیست محروم تماشا جوهر اندر آینه جلوه می‌خواهی نگه می‌پرور اندر آینه دل چو روشن شد هنرها محو حیرت می‌شود موج جوهر کم زند بال…

ادامه مطلب

هر کس به رهت چشم تری داشته باشد

هر کس به رهت چشم تری داشته باشد در قطره محیط‌ گهری داشته باشد با ناله چرا این همه از پای درآید گر کوه ز…

ادامه مطلب

هرچه آنجاست چو آنجا روی‌اینجاگردد

هرچه آنجاست چو آنجا روی‌اینجاگردد چه خیال است‌ که امروز تو فردا گردد در مقامی‌ که بود ترک و طلب امکانی رو به دنیاست همان…

ادامه مطلب

هرکه حرفی از لبت وامی‌کشد

هرکه حرفی از لبت وامی‌کشد از رگ یاقوت صهبا می‌کشد بسکه مخمور خیالت رفته‌ایم آمدن خمیازهٔ ما می‌کشد نازش ما بیکسان بر نیستی‌ست خار و…

ادامه مطلب

هستی چو سحر عهد به پرواز فنا بست

هستی چو سحر عهد به پرواز فنا بست باید همه را زین دونفس دل به هوا بست درگلشن ما مغتنم شوق هوایی‌ست ای غنچه در…

ادامه مطلب

همعنان آهم آشوب جهان خواهم شدن

همعنان آهم آشوب جهان خواهم شدن پیرو اشکم محیط بیکران خواهم شدن دل ز نیرنگ تغافل‌های او مأیوس نیست ناز می‌گویدکه آخر مهربان خواهم شدن…

ادامه مطلب

هوس نماند زبس عشق آن نگارم سوخت

هوس نماند زبس عشق آن نگارم سوخت خوشم‌که شعلهٔ‌ این‌شمع خارخارم سوخت به بزم‌یار جنون کردم ای ادب معذور سپند سوخت به وجدی که اختیارم…

ادامه مطلب

هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم

هیهات تا که از نظرم رفت دلبرم من خاک ره به سر چه‌کنم خاک بر سرم پوشید چشم از دو جهان ‌گرد رفتنش آیینه نقش…

ادامه مطلب

وضع فلک آنجا که به یک حال نباشد

وضع فلک آنجا که به یک حال نباشد رنگ من و تو چند سبکبال نباشد تا وانگری رفته‌ای از دیدهٔ احباب آب آن همه زندانی…

ادامه مطلب

یاد آن جلوه ز چشمم‌ گره اشک‌ گشاست

یاد آن جلوه ز چشمم‌ گره اشک‌ گشاست شوق دیدار پرستان چقدر آینه ‌زاست نذر کویی ‌ست غبار به هوا رفته‌ ی من باخبر باش…

ادامه مطلب

یأس مجنون آخر از پیچ و خم سودا گذشت

یأس مجنون آخر از پیچ و خم سودا گذشت با شکستی ساخت دل کز طرهٔ لیلا گذشت غفلت ما گر به این راحت بساط ‌آرا…

ادامه مطلب

اتفاق است آنکه هردشوار را آسان نمود

اتفاق است آنکه هردشوار را آسان نمود ورنه از تدبیر یک ناخن ‌گره نتوان‌ گشود گر به شهرت مایلی با بی‌نشانی ساز کن دهر نتواند…

ادامه مطلب

ادب سازیم بر ما کیست تمهید صدا بندد

ادب سازیم بر ما کیست تمهید صدا بندد دو عالم گم شود در سکته تا مضمون ما بندد طبیعت مست ابرام‌ست بر خواهش تغافل زن…

ادامه مطلب

از بس‌گرفته است تحیر عنان ما

از بس‌گرفته است تحیر عنان ما دارد هجوم آینه اشک روان ما گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند بلبل به هرز سر نکنی داستان ما وضع…

ادامه مطلب

از خاک یک دو پایه فروتر نزول ‌کن

از خاک یک دو پایه فروتر نزول ‌کن سرکوبی عروج دماغ فضول‌کن تاب و تب غرور من و ما به سکته‌گیر رقص خیال آبله پا…

ادامه مطلب

از عدم مشکل نه آسان سیر امکان‌کرد شمع

از عدم مشکل نه آسان سیر امکان‌کرد شمع داغ شد افروخت اشک و آه سامان‌ کرد شمع بسکه از ذوق فنا در بزم جولان‌کرد شمع…

ادامه مطلب

از نامه‌ام آن شوخ مکدر شده باشد

از نامه‌ام آن شوخ مکدر شده باشد مرزاست به حرف فقرا تر شده باشد دی نالهٔ گم‌کرده اثر منفعلم کرد این رشته گلوگیر چه گوهر…

ادامه مطلب

آسان مکن تصور بار مغان کشیدن

آسان مکن تصور بار مغان کشیدن سر می‌دهد به سنگت رطل‌ گران ‌کشیدن نشر و نمای هستی چون شمع‌ خودگدازیست می‌باید از بهارت رنج خزان…

ادامه مطلب

آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت

آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت واکردن مژگان چراغم سحری داشت خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد بالین من‌گم شده آرام پری داشت…

ادامه مطلب

اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب

اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب بلرزد آینه برخود چوچشمهٔ سیماب به یاد شبنم‌گلزار عارضت عمری‌ست خیال مشق شنا می‌کند به موج‌گلاب زبرق حیرت…

ادامه مطلب

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن به چشم هر دو عالم ناز مژگان می‌توان‌کردن متاع زندگی هر چند می‌ارزد به باد اینجا به همت اندکی…

ادامه مطلب

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد شرم تغافل آخر حق وفا ادا کرد خاک رهیم ما را آسان نمی‌توان دید مژگان خمید تا چشم…

ادامه مطلب

آنجا که فشارد مژه‌ام دیدهٔ تر را

آنجا که فشارد مژه‌ام دیدهٔ تر را پرواز هوس پنبه‌کند آب‌گهر را وقت است چوگرداب به سودای خیالت ثابت قدم نازکنم گردش سر را محوتو…

ادامه مطلب

آنها که لاف افسر و اورنگ می‌زنند

آنها که لاف افسر و اورنگ می‌زنند در بام هم سری‌ست‌که برسنگ می‌زنند جمعی که پا به منزل و فرسنگ می‌زنند در یاد دامن تو…

ادامه مطلب

ای ابر! نی به باغ و نه در لاله‌زار بار

ای ابر! نی به باغ و نه در لاله‌زار بار یادی ز اشک من‌ کن و درکوی یار بار قامت به جهد، حلقه شد، اما…

ادامه مطلب

ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض

ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض بی چاک سینه نیست چو صبح آشنای فیض ای‌ دانه کلفت ندمیدن غنیمت است رسوا مشو به…

ادامه مطلب

ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش

ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش تا توانی در شکست رنگ ‌کوش تا نفس باقیست ما و من بجاست شمع بی‌کشتن نمی‌گردد خموش‌ زندگی در ننگ…

ادامه مطلب

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند زان خط‌که…

ادامه مطلب

ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک

ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک فردوس به چشمی‌ که ترا دید مبارک جان دادم و خاک سرکوی تو نگشتم بخت اینقدر از من…

ادامه مطلب

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود تا…

ادامه مطلب

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم فلس ماهیان یکسر دیده سمندر…

ادامه مطلب