حرص اگر بر عطش غلو دارد

حرص اگر بر عطش غلو دارد شرم آبی دگر به جو دارد گوشهٔ دامن قناعت گیر خاک این وادی آبرو دارد خار خار خیال پوچ…

ادامه مطلب

حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم

حسرتی در دل نماند از بسکه ما واسوختیم یک دماغی داشتیم آن هم به سودا سوختیم کس درین محفل زبان‌دان گداز دل نبود چون سپند…

ادامه مطلب

حیرت دل گر نپردازد به ضبط‌کارها

حیرت دل گر نپردازد به ضبط‌کارها ناله می‌بندد به فتراک تپش‌کهسارها عالمی بر وهم پیچیده‌ست مانند حباب جز هوا نبود سری در زیر این دستارها…

ادامه مطلب

خاک بودم آب گشتم‌گل شدم

خاک بودم آب گشتم‌گل شدم عالمی گل کردم آخر دل شدم غیرت حسن اقتضای شرم داشت لیلی بی‌پردهٔ محمل شدم تشنه ‌کام امن بودم زین…

ادامه مطلب

خداست حاصل خدمت‌ گزین درویشان

خداست حاصل خدمت‌ گزین درویشان مکار غیر جبین در زمین درویشان هما بر اوج شرف ناز آشیان دارد بر آستان سعادت کمین درویشان غبار حادثه…

ادامه مطلب

خلقی‌ست پراکندهٔ سعی هوسی چند

خلقی‌ست پراکندهٔ سعی هوسی چند پرواز جنون ‌کرده به بال مگسی چند کر و فر ابنای زمان هیچ ندارد جزآنکه‌گسسته‌ست فسار و مرسی چند چون…

ادامه مطلب

خواه غفلت پیشگی‌ کن خواه آگاهی ‌گزین

خواه غفلت پیشگی‌ کن خواه آگاهی ‌گزین ای عدم فرصت دو روزی هر چه می‌خواهی‌گزین ذره تا خورشید امکان‌گرم از خود رفتن است یکقدم با…

ادامه مطلب

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است چون بط می بال پروازم ز موج باده است نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست بیشتر از…

ادامه مطلب

دارد به من دلشده امشب سرجنگی

دارد به من دلشده امشب سرجنگی گلبرگ ‌کمانی پر طاووس خدنگی پیش که برم شکوه از آن نرگس ‌کافر بیچاره شهیدم ز دم تیغ فرنگی…

ادامه مطلب

در آن بساط‌که حسنت دچار آینه است

در آن بساط‌که حسنت دچار آینه است بهشت آینهٔ انتظار آینه است ز نقش پای تو، کایینه‌دار آینه است بساط روی زمین را بهار آینه…

ادامه مطلب

در تپش‌آباد دهر حیرت دل لنگر است

در تپش‌آباد دهر حیرت دل لنگر است مرکز دور محیط آب رخ‌گوهر است چرخ ز سرگشتگی‌گرد سحر سازکرد سودن صندل همان شاهد دردسر است لاف…

ادامه مطلب

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من

در خور گل‌ کردن فقرست استغنای من نیست جز دست تهی صفر غرورافزای من از مراد هر دو عالم بسکه بیرون جسته‌ام در غبار وحشت…

ادامه مطلب

در طلبت شب چه جنونهاگذشت

در طلبت شب چه جنونهاگذشت کز سر شمع آبلهٔ پاگذشت جهل‌، خرد پخت وبه‌معموره ریخت عقل جنون‌کرد و ز صحراگذشت نقش نگین داشت‌کمال هوس اسم…

ادامه مطلب

در ندامت‌گل مقصود به بر نزدیک است

در ندامت‌گل مقصود به بر نزدیک است دامنی هست به دستی‌که به سر نزدیک است دوری منزل مقصود ز خودبینی‌هاست اگر از خوابش‌کنی قطع نظر…

ادامه مطلب

درگلستانی‌که حسنش جلوه‌ای سر می‌کند

درگلستانی‌که حسنش جلوه‌ای سر می‌کند گل ز شبنم دیدهٔ حیران ساغر می‌کند بی‌تو طفل اشک مشتاقان ز درد بیکسی گر همه در چشم غلتد خاک…

ادامه مطلب

درین‌گلشن دو روزت خنده‌کاریست

درین‌گلشن دو روزت خنده‌کاریست مبادا غره‌گردی گل بهاری‌ست برافشان بر هوس دامان‌و بگذر که در جیب نفس نقد نثاری‌ست هم از بست وگشاد چشم دریاب…

ادامه مطلب

دل اگر محو مدعا گردد

دل اگر محو مدعا گردد درد در کام ما دوا گردد طعمهٔ درد اگر رسد دریا هرمگس همسر هما گردد محو اسرار طرهٔ او رگ…

ادامه مطلب

دل بی‌مدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش

دل بی‌مدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش صدف در حیرت آیینه گم کرده‌ست نقاشش درین محفل نیاوردند از تاریکی دلها چراغی را که باشد امتیاز…

ادامه مطلب

دل را به مستی از من و ما ساده می‌کنم

دل را به مستی از من و ما ساده می‌کنم بال صدای جام تر از باده می‌کنم فکرتعلق جسدم نیست چون نفس عمریست خدمت دل…

ادامه مطلب

دل‌ گر نه داغ عشق فروزد کباب ‌کن

دل‌ گر نه داغ عشق فروزد کباب ‌کن در خانه‌ای ‌که‌ گنج نیابی خراب کن نامحرم کرشمهٔ الفت کسی مباد باب ترحمیم زمانی عتاب‌ کن…

ادامه مطلب

دلم چو غنچه در آغوش ‌‌عافیت تنگ است

دلم چو غنچه در آغوش ‌‌عافیت تنگ است ز خواب ناز سرم چون‌گهر ته سنگ است نمی‌توان طرف خوب و زشت عالم بود خوشا طبیعت…

ادامه مطلب

دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من

دهر، توفان دارد از طبع جنون پیمای من قلقلی دزدیده است این بحر از مینای من نیست خالی یک کف خاک از غبار وحشتم چون…

ادامه مطلب

دوش چون نی سطر دردی می‌چکید از خامه‌ام

دوش چون نی سطر دردی می‌چکید از خامه‌ام ناله‌ها خواهد پر افشاند ازگشاد نامه‌ام شمع را جز سوختن آینه‌دار هوش نیست پنبهٔ گوشست یکسر سوز…

ادامه مطلب

دیده‌ای راکه به نظاره دل محرم نیست

دیده‌ای راکه به نظاره دل محرم نیست مژه برهم زدن از دست تاسف ‌کم نیست موج در آب‌گهر آینهٔ همواری‌ست دل اگر جمع شود کار…

ادامه مطلب

رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن

رسانده است به آن انجمن ز ما نرسیدن هزار قافله آهنگ و یک دعا نرسیدن نفس‌کشد چقدر محمل غرور تردد به یک دوگام ره وهم…

ادامه مطلب

رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد

رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد به ذوق جلوهٔ او از عدم تا سر برآوردم چو توفان…

ادامه مطلب

رنگم نقاب غیرت آن جلوه می‌درد

رنگم نقاب غیرت آن جلوه می‌درد فطرت جنون کند که ز بویم اثر برد شادم ‌که بی‌ نشانی آثار رنگ و بو بیرونم از قلمروتحقیق…

ادامه مطلب

ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ می‌ گردد

ز انداز نگاهت فتنه برق آهنگ می‌ گردد به شوخیهای نازت بزم امکان تنگ می‌گردد طلسم حیرتی دارد تماشاگاه اسرارت که هرکس می‌رود هشیارآنچا دنگ…

ادامه مطلب

ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم

ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم به یک پا چو شمع ایستاده است رنگم دلی دارم آزادی امکان ندارد ز مینا چو دست پری…

ادامه مطلب

ز چشم بی‌نگه بودم خراب‌آباد غارتها

ز چشم بی‌نگه بودم خراب‌آباد غارتها چه لازم در دل دوزخ نشستن از شرارتها سوادنامه هم‌کم‌نیست در منع صفای دل به حیرانی مژه برداشتم‌کردم عمارتها…

ادامه مطلب

ز دل چون غنچه یک چاک‌ گریبانگیر می‌خواهم

ز دل چون غنچه یک چاک‌ گریبانگیر می‌خواهم گشاد کار خود بی‌ناخن تدبیر می‌خواهم نی‌ام مخمور می‌ کز قلقل مینا به جوش آیم سیه مست…

ادامه مطلب

ز شور حیرت من گوش‌ عالمی باز است

ز شور حیرت من گوش‌ عالمی باز است نگه به پردهٔ چشمم هجوم آواز است درین طربکده شوق ذره تا خورشید به هرچه می‌نگری با…

ادامه مطلب

ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید

ز هر مو دام بر دوشم گرفتار اینچنین باید ز خاطرها فراموشم سبکبار اینچنین باید به سر خاک تمنا در نظرهاکرد حیرانی بنای عجز ما…

ادامه مطلب

زبرگردون آنچه ازکشت تو و من می‌رسد

زبرگردون آنچه ازکشت تو و من می‌رسد دانه تا آید به پیش چشم خرمن می‌رسد زبن نفسهایی‌که از غیبت مدارا می کنند غره ی فرصت…

ادامه مطلب

زندگی افسرد فال شوخی سودا زنید

زندگی افسرد فال شوخی سودا زنید انتخاب عالم آشوبی ازین اجزا زنید چند چون‌ گرداب باید بود محو پیچ و تاب بر امید ساحلی چون…

ادامه مطلب

زهی ز روی تو آیینه آفتاب میر

زهی ز روی تو آیینه آفتاب میر نگه به سیر جبین تو موج ساغر شیر به عالمی که تویی نارساست کوششها وگرنه نالهٔ عاشق نمی‌کند…

ادامه مطلب

زین عبارات جنون تحقیق بی‌ناموس نیست

زین عبارات جنون تحقیق بی‌ناموس نیست شیشه ‌گو صد رنگ‌ توفان‌ کن پری طاووس نیست اتحاد آیینه‌دار، رنگ اضدادست و بس هر کجا لبیک وادزدد،…

ادامه مطلب

سبکروان‌که به وحشت میان جان بستند

سبکروان‌که به وحشت میان جان بستند چو ناله سوخت نفس با نگاه پیوستند نرسته‌اند شرر وحشیان این کهسار که دل ز سنگ‌ گرفتند و بر…

ادامه مطلب

سخت جانی هرکجا آید به عرض امتحان

سخت جانی هرکجا آید به عرض امتحان مغز ما را چون صدف خواهد برآورد استخوان تیره بختی دارد از اقبال رنگ ما نشان می‌کند فانوس…

ادامه مطلب

سراغ عیش ز عمر نمانده می‌گیرم

سراغ عیش ز عمر نمانده می‌گیرم اثر ز آتش در آب رانده می‌گیرم رمید فرصت و من غرهٔ خیال‌ که من سوار توسن برق جهانده…

ادامه مطلب

سری‌نبودبه وحشت‌زبزم‌جستن‌مارا

سری‌نبودبه وحشت‌زبزم‌جستن‌مارا فشار تنگی دلها شکست دامن ما را چواشک بی سر و پایی جنون شوق‌که‌دارد زکف نداد دویدن عنان دیدن ما را رسیده‌ایم ز…

ادامه مطلب

سوخت چون موج گهر بال تپیدنهای من

سوخت چون موج گهر بال تپیدنهای من عقدهٔ دل‌گشت آخر آرمیدنهای من آبیار مزرعم یارب تب سودای کیست درد می‌جوشد چو تبخال از دمیدنهای من…

ادامه مطلب

شب‌ که از جوش خیالت بزم‌ گلشن تنگ بود

شب‌ که از جوش خیالت بزم‌ گلشن تنگ بود برهوا چون نکهت‌گل آشیان رنگ بود بعد ازبن از سایه باید دید عرض آفتاب تا تغافل…

ادامه مطلب

شب گریه‌ام به‌آن همه سامان ‌شکست ‌و ریخت

شب گریه‌ام به‌آن همه سامان ‌شکست ‌و ریخت کزهرسرشک شیشه‌‌ی‌توفان شکست و ریخت در راه انتظار توام اشک بود و بس گرد مصیبتی که ز…

ادامه مطلب

شبنم صبح از چمن آبله دل می‌رود

شبنم صبح از چمن آبله دل می‌رود عیش عرق می‌کند خنده خجل می‌رود مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ عیش والم هیچ نیست عمر مخل می‌رود…

ادامه مطلب

شررتمهید سازد مطلب ما داستانها را

شررتمهید سازد مطلب ما داستانها را دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را به جرم ما ومن دوریم ازسرمنزل مقصد جرس اینجا بیابان مرگ داردکاروانها…

ادامه مطلب

شمع بزمت چه قدم بردارد

شمع بزمت چه قدم بردارد پای ما آبلهٔ سر دارد گل این باغ گریبان‌چاک‌ست خنده از زخم که باور دارد در تکلیف تبسم مگشای دهن…

ادامه مطلب

شور صد صحرا جنون‌گرد نمکدان شما

شور صد صحرا جنون‌گرد نمکدان شما ای قیامث صبح‌خیز لعل خندان شما چشم‌آهو حلقهٔ گرداب بحرحیرت است درتماشای رم وحشی غزالان شما عشرت‌ازرنگ‌است هرجاگل‌بساط‌آراشود مفت…

ادامه مطلب

صاحب دل را نزیبد گفت‌وگو با هیچکس

صاحب دل را نزیبد گفت‌وگو با هیچکس محرم آیینه چون تمثال باید بی‌نفس جز ندامت پرتوی از شمع هستی گل نکرد نخل ماتم راست اشک…

ادامه مطلب

صبحی به‌گوش عبرتم از دل صدا رسید

صبحی به‌گوش عبرتم از دل صدا رسید کای بیخبربه ما نرسید آنکه وارسید دریاست قطره‌ای که به دریا رسیده است جز ما کسی دگر نتواند…

ادامه مطلب