نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد

نگاهت جوش صد میخانه از ساغر برون آرد تبسم شور چندین محشر از کوثر برون آرد ز ریحان خطت بالد بهار سبزهٔ جنّت وز آن…

ادامه مطلب

نمی‌گویم به عشرتگاه مجنون جهد پیمارو

نمی‌گویم به عشرتگاه مجنون جهد پیمارو غبار خانمان لختی بروب از دل به صحرا رو جهانی می‌کشد بر دوش فرصت بار ناکامی تو هم امروز…

ادامه مطلب

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست

نه دیر مانع و نی‌کعبه حایل افتادست ره خیال تو در عالم دل افتادست فسون عشق به جام نیاز، ناز چه ریخت که حسن سرکش…

ادامه مطلب

نه هستی از نفسهایم شمار ناله می‌گیرد

نه هستی از نفسهایم شمار ناله می‌گیرد عدم هم از غبار من هم عیار ناله می‌گیرد نمی‌دانم دل آزرده‌ام یا شو ق مایوسم که هرجا…

ادامه مطلب

نی‌ام‌آنکه به‌جرأت وصف‌لبت رسدم خم و پیم عنان ادب

نی‌ام‌آنکه به‌جرأت وصف‌لبت رسدم خم و پیم عنان ادب ز تاً‌مل موج‌گهر زده‌ام در حسن ادا به زبان ادب ز حقیقت‌حرمت و پاس حیا به…

ادامه مطلب

نیشی تا علم همت عنقا برداشت

نیشی تا علم همت عنقا برداشت کلهی بود که ما را ز سرما برداشت ازگرانباری این قافله‌ها هیچ مپرس کوه یک نالهٔ ما بر همه…

ادامه مطلب

هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند

هر که اینجا می‌رسد بی‌اعتدالی می‌کند شمع هم در بزم مستان شیشه خالی می‌کند تا به گردون چید آثار بنای میکشی طاق این میخانه را…

ادامه مطلب

هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر می‌شود

هرکجا عبرت به درس وعظ رهبر می‌شود صورت پست و بلند دهر منبر می‌شود چشم حرص افزود مقدار جهان مختصر همچو اعداد اقل کز صفر…

ادامه مطلب

هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت

هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت دستگاه پرتو یک شمع این محفل نداشت دل به هرنقشی‌که بستم صورت آیینه بود نسخهٔ…

ادامه مطلب

همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست

همت چه برفرازد از شرم فقر ما دست عریان تنی لباسیم کو آستین کجا دست بی‌انفعالی از ما ناموس آبرو برد تا جبهه بی‌عرق شد…

ادامه مطلب

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد

همچو مینا غنچهٔ رازم بهار آهنگ شد پرتوی از خون دل بیرون دوید و رنگ شد بس که ‌در یادت به چندین رنگ حسرت سوختم…

ادامه مطلب

هوس در مزرع آمال‌ گو صد خرمن انبارد

هوس در مزرع آمال‌ گو صد خرمن انبارد شرار کاغذ ما ربزش تخم دگر دارد غبار گفتگو بنشان مبادا فتنه انگیزی نفسها رفته رفته شور…

ادامه مطلب

وحشت مدعا جنون ثمر است

وحشت مدعا جنون ثمر است ناله بال‌فشانده ی اثر است سوختن نشئهٔ طراوت ماست شمع از داغ خویش گل به سر است شب عشرت غنیمت…

ادامه مطلب

وقت است‌کنیم‌گریه با هم

وقت است‌کنیم‌گریه با هم ای شمع شب است روز ما هم دوریم جدا زدامن یار چون دست شکسته از دعا هم هستی چقدر رعونت انشاست…

ادامه مطلب

یاد شوقی‌ کز جفاهایت دل ما شاد بود

یاد شوقی‌ کز جفاهایت دل ما شاد بود در شکست این شیشه را جوش مبارک‌باد بود آبیار مزرع دردم مپرس از حسرتم هرکجا آهی دمید…

ادامه مطلب

یارب چه‌سان‌کنم به هوای دعا بلند

یارب چه‌سان‌کنم به هوای دعا بلند دستی‌ که نیست چون مژه جز بر قفا بلند صد نیستان تهی شدم از خود ولی چه سود هویی…

ادامه مطلب

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست

اجابتی ندمید از دعای‌کس به دو دست مگر سبو شکندگردن عسس به دو دست ز عجز ساخته‌ام با هوای عالم پوچ من‌و دلی‌که چو دندان‌گرفته…

ادامه مطلب

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد

ادب‌سنج بیان حرفی از آن لب هرکجا دارد خرام موج‌گوهر پا به دامان حیا دارد کف خاکیم در ما دیگرانداز رسایی‌کو که دست عجز اگر…

ادامه مطلب

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد

از تغافل زدنی ترک سبب بایدکرد روز خود را به غبار مژه شب باید کرد گرد وارستگی‌هکوی فنا باید بود خاک در دیدهٔ اندوه ظرب…

ادامه مطلب

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن

از خودآرایی به‌جنس جاودان لنگر مکن آبرو را سنگسار صنعت‌ گوهر مکن خار جوهر زحمت‌گلبرک تمثالت مباد پردهٔ چشم تر آیینه را بستر مکن تا…

ادامه مطلب

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر

از غبار جلوه غیر تو تا بستم نظر چون صف مژگان دو عالم محو شد در یکدگر بسته‌ام محمل به دوش یأس و از خود…

ادامه مطلب

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم

از هر طلبی پیش ندامت‌گله‌کردم سودم قدمی چند که دست آبله‌ کردم در غنچگی‌ام یکدلیی بود که چون گل بر وهم شکفتن زدم و ده…

ادامه مطلب

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم

اسمیم بی‌مسمی دیگر چه وانماییم در چشمه‌سارتحقیق آبی‌که نیست ماییم هر چند در نظرها داریم ناز گوهر یک سر چو سلک شبنم دررشتهٔ هواییم بر…

ادامه مطلب

آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن

آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن می‌کشد مژگان دو صف از یک نظر برداشتن بر فلک آخر نخواهی رفت ای مشت غبار خویش…

ادامه مطلب

اگر به‌گلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما

اگر به‌گلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما ز پیکرسر وموج خجلت‌شود نمایان چو می ز مینا ز چشم مستت اگر بیابد قبول‌کیفیت نگاهی…

ادامه مطلب

اگر می نیست جمعیت‌کدام است

اگر می نیست جمعیت‌کدام است کمند وحدت اینجا دور جام است چو ساغر در محیط می‌کشیها ز موج باده قلابم به‌کام است دو عالم در…

ادامه مطلب

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت این غنچه‌گره بستهٔ امید…

ادامه مطلب

آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد

آنجاکه خیالت ز تمناگله دارد اندیشه اگر خون نشود حوصله دارد چشمم ز هماغوشی مژگان گله دارد این ساغر حیرت صفت آبله دارد شمشادقدان را…

ادامه مطلب

آه به دوستان دگر عرض دعا که می‌برد

آه به دوستان دگر عرض دعا که می‌برد اشک چکید و ناله رفت‌، نامهٔ ما که می‌برد توأم گل دمیده‌ایم دامن صبح چیده‌ایم در چمنی‌که…

ادامه مطلب

ای آرزوی مهرتو سیلاب‌کینه‌ها

ای آرزوی مهرتو سیلاب‌کینه‌ها بر هم زن‌کدورت سنگ آبگینه‌ها ملاح قدرت تو ز عکس تجلیات راند به بحرآینهٔ دل سفینه‌ها آتش‌پرست شعلهٔ اندیشه‌ات جگر آیینه‌دار…

ادامه مطلب

ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز

ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز یعنی غبار ما به سر نام و ننگ ریز شور شکست‌شیشه‌در این‌بزم‌قلقل است چندی به جام وهم شراب…

ادامه مطلب

ای دلت حسرت‌ کمین انتخاب صبحدم

ای دلت حسرت‌ کمین انتخاب صبحدم نقطه‌ای از اشک کن اندرکتاب صبحدم عمر در اظهار شوخی پر تنک سرمایه است یک نفس تاکی فروشد پیچ…

ادامه مطلب

ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت

ای ظفر شیفتهٔ همت نصرت فالت چمن فتح تبسمکدهٔ اقبالت آیت فضا و سخاشان تو را آینه‌دار نص تحقیق وفا ترجمهٔ اقوالت در مقامی‌که شکوهت…

ادامه مطلب

ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم

ای نرگست حیاکدهٔ صلح و جنگ هم ساز غزال رام تو خشم پلنگ هم دنباله‌های ابروت از دل گذشته است می‌آید ازکمان توکار خدنگ هم…

ادامه مطلب

این بحر را یک آینه دشت سراب‌ گیر

این بحر را یک آینه دشت سراب‌ گیر گر تشنه‌ای چو آبله از خویش آب ‌گیر بنیاد چشم در گذر سیل نیستی‌ست خواهی عمارتش کن…

ادامه مطلب

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن

آینهٔ وصل چیست‌، حیرتی آراستن وز اثر ما و من یک دو نفس کاستن مفت تماشاست حسن لیک به شکر نگاه از سر خود بایدت…

ادامه مطلب

با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن

با ما نساخت آخر ذوق شراب خوردن چون میوه زرد گشتیم از آفتاب خوردن مست‌ست طبع خود سر از کسب خلق بگذر تا کم‌ کند…

ادامه مطلب

باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع

باز امشب نفس شعله فشان دارد شمع حیرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع صافی آینه ناموس غبار رنگ است جز سیاهی به دل خود…

ادامه مطلب

بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح

بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح می‌دهد چاک گریبان در کفم دامان صبح‌ از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند آسمان دودی‌ست از…

ادامه مطلب

بحرمی‌پیچد به‌موج از اشک غم‌پرورد ما

بحرمی‌پیچد به‌موج از اشک غم‌پرورد ما چرخ می‌گردد دوتا در فکر بار درد ما گر به میدان ریاضت‌کهربا دعوی‌کند کاه‌گیرد در دهن از شرم رنگ…

ادامه مطلب

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد

بر دستگاه اقبال کس خیره‌سر نگردد این‌خط نمی‌توان خواند تا صفحه برنگردد ای خواجه بی‌نیازی موقوف خودگدازی‌ست تسکین تشنه کامی آب گهر نگردد حیف است…

ادامه مطلب

برآن سرم‌که ز دامن برون‌کشم پا را

برآن سرم‌که ز دامن برون‌کشم پا را به جیب آبله ریزم غبار صحرا را به سعی دیدة حیران دل از ثپش ننشست گهرکند چه‌قدر خشک…

ادامه مطلب

بروت تافتنت‌گربه شانی هوس است

بروت تافتنت‌گربه شانی هوس است به ریش مرد شدن بزگمانی هوس است به حرف و صوت پلنگی نیاید از روباه فسون غرشت افسانه‌خوانی هوس است…

ادامه مطلب

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست

بسکه اجزایم چمن‌پروردهٔ نیرنگ اوست گرهمه خونم به‌جوش شوخی آید رنگ اوست کوه تمکینش بود هرجا بساط‌آرای ناز نالهٔ دلهای بیطاقت شرار سنگ اوست جوهر…

ادامه مطلب

بسکه چون‌گل پرده‌ها بر پرده شد سامان مرا

بسکه چون‌گل پرده‌ها بر پرده شد سامان مرا پیرهن در جلوه آبم‌گرکنی عریان مرا تا به پستی‌ها عروج اعتبارم‌گل‌کند خامشی چون آتش یاقوت زد دامان…

ادامه مطلب

بسکه می‌جوشد ازین دریای حسرت حب جاه

بسکه می‌جوشد ازین دریای حسرت حب جاه قطره هم سعی حبابی دارد از شوق ‌کلاه می‌رود خلقی به‌کام اژدر از افسون جاه شمع را سرتا…

ادامه مطلب

به باغی که چون صبح خندیده بودم

به باغی که چون صبح خندیده بودم ز هر برگ گل دامنی چیده بودم به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آنچه من…

ادامه مطلب

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن ز خمستان عافیت قدحی‌ گیر و ناز کن مشکن جام آبرو به تپشهای آرزو عرق احتیاج را…

ادامه مطلب

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت…

ادامه مطلب

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم در این محیط مقیم تغافلم چو حباب غبار چشم گشودن تهی کند…

ادامه مطلب