تا نفس ما ومن غبارنبود

تا نفس ما ومن غبارنبود همه بودیم و غیر یار نبود نخل این باغ را به‌کسوت شمع جز گداز خود آبیار نبود سعی پرواز آشیان…

ادامه مطلب

تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف

تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند تا نگذرد مزاج…

ادامه مطلب

تعین جز افسون اوهام نیست

تعین جز افسون اوهام نیست نگین خنده‌ای می‌کند نام نیست به بی‌مقصدی خلق تک می‌زند همه قاصدانند و پیغام نیست جهان سرخ‌وش پستی فطرت است…

ادامه مطلب

تو شمشیر حقی هر کس ز غفلت با تو بستیزد

تو شمشیر حقی هر کس ز غفلت با تو بستیزد همان د رکاسه ی سر خون او را گردنش ریزد به ‌هرجا در رسد آوازهٔ…

ادامه مطلب

جای آرام به وحشتکدهٔ عالم نیست

جای آرام به وحشتکدهٔ عالم نیست ذره‌ای نیست‌که سرگرم هوای رم نیست گره باد بود دولت هستی چو حباب تا سلیمان نفسی عرصه دهد خاتم…

ادامه مطلب

جز ستم بر دل ناکام نکرده‌ست نفس

جز ستم بر دل ناکام نکرده‌ست نفس خون شد آیینه و آرام نکرده‌ست نفس یک ‌نگین‌وار در این ‌کوه چه سنگ و چه عقیق نتوان…

ادامه مطلب

جنون از بس شکست آبله در هر قدم دارد

جنون از بس شکست آبله در هر قدم دارد بنای خانهٔ زنجیر ما چون موج نم دارد به برقم می‌دهد خرمن خیال موج رفتاری که…

ادامه مطلب

جهان‌گرفت غبار جنون تلاشی ما

جهان‌گرفت غبار جنون تلاشی ما چوصبح تاخت‌به‌گردون جگرخراشی ما حریرکسوت تنزیه فال شوخی زد به بوی پیرهن آمیخت بدقماشی ما دل از تعلق اسباب قطع…

ادامه مطلب

چشم بیدار طرب مایهٔ سامان‌گل است

چشم بیدار طرب مایهٔ سامان‌گل است در نظر خوابت اگر سوخت چراغان‌گل است آب و رنگ دگر از فیض جنون یافته‌ایم عرض رسوایی ما چاک‌گریبان‌گل…

ادامه مطلب

چکیدنهای اشکم یا شکست شیشهٔ رنگم

چکیدنهای اشکم یا شکست شیشهٔ رنگم نفس دزدیده می‌نالم نمی‌دانم چه آهنگم به ناموس ضعیفی می‌کشم بار گرانجانی ندامتگاه مینایی‌ست خلوتخانهٔ سنگم نمی‌دانم چه خواهد…

ادامه مطلب

چنین‌که نیک وبد ما به عجزوابسته‌ست

چنین‌که نیک وبد ما به عجزوابسته‌ست قضا به دست حنا بسته نقش ما بسته‌ست به قدرناله مگرزین قفس برون آییم وگرنه بال به خون خفته…

ادامه مطلب

چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش

چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش سر افتاده‌ای دارم که پیشانی‌ست زانویش کف بی‌پنجه گیرایی ندارد حیرتی دارم که آیینه چسان حیرت‌…

ادامه مطلب

چه‌ظلمت است اینکه‌گشت‌غفلت به‌چشم یاران ز نور ییدا

چه‌ظلمت است اینکه‌گشت‌غفلت به‌چشم یاران ز نور ییدا همه به پیش خودیم اما سرابهای ز دور پیدا فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر…

ادامه مطلب

چو سایه خاک به سر داغم از غمی‌ که ندارم

چو سایه خاک به سر داغم از غمی‌ که ندارم سیاه پوشم از اندوه ماتمی که ندارم گداز طینت نامنفعل علاج ندارد جبین به سیل…

ادامه مطلب

چو قارون ته خاک اگر رفته باشی

چو قارون ته خاک اگر رفته باشی به آرایش‌گنج و زر رفته باشی چه‌کارست امل پیشه را با قیامت به هر جا رسی پیشتر رفته‌باشی…

ادامه مطلب

چون تپش در دل نفس دزدیده‌ام

چون تپش در دل نفس دزدیده‌ام موجم اما در گهر لغزیده‌ام مستی‌ام از مشرب میناگری‌ست هر قدر بالیده‌ام کاهیده‌ام رفتن رنگم به آن کو می‌برد…

ادامه مطلب

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من دامن به چین شکست ز نومیدی رسا دستی در آستین به هر…

ادامه مطلب

چیده است لاف خلق به چیدن ترانه‌ها

چیده است لاف خلق به چیدن ترانه‌ها بر خشت ذره منظر خورشید خانه‌ها زین بزم عالمی غم راحت به خاک برد آب محیط رفت به‌گردکرانه‌ها…

ادامه مطلب

حباب‌وارکه کرد اینقدرگرفتارم

حباب‌وارکه کرد اینقدرگرفتارم سری ندارم و زحمت پرست دستارم ز ناله چند خجالت‌کشم‌؟ قفس تنگ است به بال بسته چه سازد گشاد منقارم هزار زخمه…

ادامه مطلب

حسن بی‌شرم ازهجوم بوالهوس محشر شود

حسن بی‌شرم ازهجوم بوالهوس محشر شود ایمن ازگلچین نباشد باغ چون بی‌در شود ساده‌لوحیهای دل عمری‌ست سرمشق غناست آرزویارب مباد این صفحه را مسطر شود…

ادامه مطلب

حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن

حیا را دستگاه خودپسندیهای طاقت کن عرق در سعی ریز و صرف تعمیر خجالت کن درین بحر آبرویی غیر ضبط خود نمی‌باشد چو گوهر پای…

ادامه مطلب

خارج ابنای جنس است آنکه موزون می‌شود

خارج ابنای جنس است آنکه موزون می‌شود قطره چون گردد گهر از بحر بیرون می‌شود با همه افسردگی گر راه فکری واکنم جیب ما خمخانهٔ…

ادامه مطلب

خامش‌نفسی خفت گوینده ندارد

خامش‌نفسی خفت گوینده ندارد لبهای ز هم واشده جز خنده ندارد پرواز رسایی‌ که بنازیم به جهدش چون رنگ به غیر از پر برکنده‌ ندارد…

ادامه مطلب

خطی‌ که بر گل روی تو آب می‌ریزد

خطی‌ که بر گل روی تو آب می‌ریزد به سایه آب رخ آفتاب می‌ریزد زبان نکهت‌گل ازسوال خود خجل است لبت ز بسکه به نرمی…

ادامه مطلب

خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل

خواندم خط هر نسخه به ایمای تغافل آفاق نوشتم به یک انشای تغافل مشکل‌ که توان برد به افسون تماشا آسودگی از بادیه پیمای تغافل…

ادامه مطلب

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل می‌دمد آن خار که از…

ادامه مطلب

دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز

دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز چون‌ کاغذ آتش زده غربال شرربیز چون شمع مپرسید ز سامان بهارم سیلاب بنای خودم از رنگ عرق‌ریز…

ادامه مطلب

دام یک عالم تعلق‌گشت حیرانی مرا

دام یک عالم تعلق‌گشت حیرانی مرا عاقبت‌کرد این در واکرده زندانی مرا محو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌ام سرده‌ای حیرت همان در چشم قربانی مرا…

ادامه مطلب

در بساطی که دم تیغ ادب آخته‌اند

در بساطی که دم تیغ ادب آخته‌اند بی‌نیازان سر و گردن به خم افراخته‌اند نه فلک را به خود افتاده‌سر وکار جدال عرصه خالی و…

ادامه مطلب

در چمن‌گر طرف دامانت صبا خواهد شکست

در چمن‌گر طرف دامانت صبا خواهد شکست بررخ هربرگ‌گل رنگ حیا خواهد شکست کی غبار خاطر هر آسیا خواهد شدن تخم‌ما چون آبله درزیرپا خواهد…

ادامه مطلب

در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان

در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان زنجیری حیاست به موج‌گهر فغان سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است افعی گزیده می‌رمد از شکل ربسمان در…

ادامه مطلب

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است همچو عکس‌ازشخص‌،‌رنگ‌ازگل‌جدا افتاده است بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار دیدهٔ‌ما، بی‌‌نگه چون نقش پا افتاده است ما…

ادامه مطلب

درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده‌ گیر

درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده‌ گیر ای فضول مکتب رنگ این ورق‌گردانده‌گیر آنقدرها نیست بار الفت این کاروان دامنت‌گرد نفس دارد چو صبح افشانده‌گیر…

ادامه مطلب

درین وادی چسان آرام باشدکارونها را

درین وادی چسان آرام باشدکارونها را که همدوشی‌ست با ریگ روان سنگ نشانها را چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان که فرصت‌گردش چشمی‌ست…

ادامه مطلب

دل از نیرنگ آگاهی به چندین پیشه می‌افتد

دل از نیرنگ آگاهی به چندین پیشه می‌افتد گره از دانه چون واشد به دام ریشه می‌افتد دو تا شو در خیال او که سعی‌…

ادامه مطلب

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا…

ادامه مطلب

دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن

دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن این خانه بال و پر داشت در رهن در گشودن آیینهٔ فضولی زنگارش از صفا به…

ادامه مطلب

دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط‌ نفسم شد

دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط‌ نفسم شد قلقل ‌به ‌لب‌شیشه ‌شکستن ‌جرسم شد پرواز ضعیفان تب و تاب مژه دارد بالی نگشودم ‌که نه چاک…

ادامه مطلب

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند خمیازه سنج تهمت عیش رمیده‌ایم می آنقدر نبود که…

ادامه مطلب

دمی ‌که تیغ تو خون مرا بحل ‌گیرد

دمی ‌که تیغ تو خون مرا بحل ‌گیرد هجوم ناز سراپای من به دل ‌گیرد کجاست اشک که در عالم خیال توام هزار آینه با…

ادامه مطلب

دوستان افسرد دل چندی به آهش خون‌ کنید

دوستان افسرد دل چندی به آهش خون‌ کنید کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید زندگی را صفحهٔ انشای قدرت کرده اند تا…

ادامه مطلب

دیده را باز به دیدار که حیران کردیم

دیده را باز به دیدار که حیران کردیم که خلل در صف جمعیت مژگان ‌کردیم بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست مژه را هم رقم…

ادامه مطلب

رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق

رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق که دل از تپش نگدازد و نگه از حیا نکند عرق به نیاز تحفهٔ یکدلی سبقی نبرده‌ام…

ادامه مطلب

رفته رفته عافیت هم‌کینه‌خواهی می‌کند

رفته رفته عافیت هم‌کینه‌خواهی می‌کند ساحل آخر کشتی ما را تباهی می‌کند دوستان بر موی پیری اعتماد عیش چند خانه‌ها روشن چراغ صبحگاهی می‌کند آسمان…

ادامه مطلب

رنگ‌عجزم لیک با وضع‌ خموشم ‌کار نیست

رنگ‌عجزم لیک با وضع‌ خموشم ‌کار نیست در شکست بال دارم ناله‌گر منقار نیست در تأمل بیشتر دارد روانی شعر من مصر عم از سکته…

ادامه مطلب

روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند

روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند هم در طلسم خویش تماشای او کنند پاکی چو بحر موج زند از جبینشان قومی که از گداز…

ادامه مطلب

ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش

ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش خط مشکین دمید آخر ز موج‌ گرد دامانش ز جوش شوخی چشم تماشا می‌کند پنهان به طوق…

ادامه مطلب

ز تنگی منفعل‌گردید دل آفاق پیدا شد

ز تنگی منفعل‌گردید دل آفاق پیدا شد گهر از شرم ‌کمظرفی عرقها کرد دریا شد ز خود غافل‌گذشتی فال استقبال زد حالت نگاه از جلوه…

ادامه مطلب

ز درد یآس ندانم‌کجاکنم فریاد

ز درد یآس ندانم‌کجاکنم فریاد قفس شکسته‌ام و آشیان نمانده به یاد به برقی از دل مایوس‌ کاش در گیرم کباب سوختنم چون چراغ در…

ادامه مطلب

ز شرم سرنوشتی‌کز ازل بنیاد من دارد

ز شرم سرنوشتی‌کز ازل بنیاد من دارد عرق در چین پیشانی زمین آبکن دارد بساط ناز می‌پردازم اما ساز فرصت‌کو مه اینجا پیشتر ز آرایش…

ادامه مطلب