غزلیات ابوالمعانی بیدل
دلی دارم که غیر از غنچه بودن نیست بهبودش
دلی دارم که غیر از غنچه بودن نیست بهبودش تبسم همچو زخم صبح میسازد نمکسودش توان از حیرتم جام دو عالم نشئه پیمودن نگاهی سودهام…
دور از آن در چند در هر دشت و در گرداندم
دور از آن در چند در هر دشت و در گرداندم بخت برگردیده برگردد که برگرداندم طالعی دارم که چرخ بیمروت همچو شمع شام پیش…
دوش کز سیر بهار سوختن سر بر زدم
دوش کز سیر بهار سوختن سر بر زدم صد گل و سنبل چو شمع از دود دل بر سر زدم پای تا سر نشئهام از…
ذره تا مسهر هزار آینه عریان کردند
ذره تا مسهر هزار آینه عریان کردند ما نگشتیم عیان هر چه نمایان کردند بیخودی حیرت حسن عرق آلود که داشت که دل و دیده…
رستن چه ممکنست زقید جهان لاف
رستن چه ممکنست زقید جهان لاف واماندهایم همچو الف در میان لاف از انفعال کوشش معذور ما مپرس پر میزنیم چون مژه در آشیان لاف…
رمز آشنای معنی هر خیرهسر نباشد
رمز آشنای معنی هر خیرهسر نباشد طبع سلیم فضل است ارث پدر نباشد غفلت بهانه مشتاق خوابت فسانه مایل بر دیده سخت ظلم است گر…
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد
روز سیهم سایه صفت جزو بدن شد آسوده شو ای آینه زنگار کهن شد شبنم به چه امید برد صرفهٔ ایجاد چشمی که گشودم عرق…
ز آهم مجویید تأثیر را
ز آهم مجویید تأثیر را پر از بال عنقاست این تیر را مصوربه هرجاکشد نقش من ز تمثال رنگیست تصویر را درین دشت و در،…
ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من
ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من بهشتی رنگ میریزد ز پرواز غبار من پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد گواهی میدهد…
ز خود تهی شدم از عالم خرابگذشتم
ز خود تهی شدم از عالم خرابگذشتم چه سحر بود که برکشتی از سراب گذشتم شرار بود که در سنگ بود آینهٔ من به خویش…
ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است
ز دهر نقد تو جز پیچ وتاب دشوار است خیال،گو مژه بربند، خواب دشوار است دل گداخته دعوتسرای جلوهٔ اوست فروغ مهر نیفتد در آب،…
ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی
ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج…
زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت
زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت مجلس همهرنگین شد و گل در بر من ریخت آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد تا چشم…
زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم
زبن باغ همچو شبنم رنج خیال بردم هرکس طراوتی برد من انفعال بردم ماه از تمامی اینجا آرایش کلف داشت من نیز رنج فطرت بهر…
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت دل پرکار هوس متهم غیرم کرد ساده تا بود نگین، غیر نگین نام…
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت
زهی هنگامهٔ امکان، جنونساز غریبانت زمین و آسمان یک چاک دامن تا گریبانت کتاب معرفت سطری ز درس فهم مجهولت دو عالم آگهی تعبیری از…
زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد
زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد شبنمی نیست که بیدیدهٔ تر میگذرد از نفس چند پی قافلهٔ دلگیریم سنگ عمریستکه بردوش شرر میگذرد دام…
سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند
سپند بزم تو گویند هیچ جا ننشیند خدا کند که به گوش دل این صدا ننشیند سری که تیغ تو باشد چو شمع کردن نازش…
سخت موهوماست نقش پردهٔ اظهارما
سخت موهوماست نقش پردهٔ اظهارما حیرت است آیینهدارپشت و روی کار ما چوننگه در خانهٔ چشم خیال اقتادهایم سایهٔ مژگان تصورکن در و دیوار ما…
سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم
سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم ز مژگان تا چکیدن سیر مهتاب دگر دارم به تاراج تحیر دادهام آیینه و شادم که در جوش…
سطری اگر ز وضع جهان وانوشتهایم
سطری اگر ز وضع جهان وانوشتهایم گرداندهایم رنگ و چلیپا نوشتهایم در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است کاین جادهها به صفحهٔ صحرا نوشتهایم هر…
سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من
سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من بیتو نه رنگم و نه بو ای قدمت بهار من دوش نسیم مژدهای گل به سر امید…
شب حسرت دیدار توام دام کمین شد
شب حسرت دیدار توام دام کمین شد هر ذره ز اجزای من آیینهنگین شد خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد دل سفرخت به رنگیکهکبابم نمکین…
شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم
شب وصل است از بخت اندکی توقیر میخواهم به قدر یک دو دور صبح محشر دیر میخواهم ز تیغ ناز او در خون تپم چندان…
شبیکه شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر
شبیکه شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر چو اخگرم عرق چهره بود خاکستر سراغ صبح مهیای ساز گم شدنست نمودهاند مرا در شکست رنگ اثر…
شعلهٔ بیبال وپر سجده گر اخگر است
شعلهٔ بیبال وپر سجده گر اخگر است سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است باعث لاف غرور نیست جز اسباب جاه دعوی پروازها…
شمعها زبنانجمن بیصرفهتازان رفتهاند
شمعها زبنانجمن بیصرفهتازان رفتهاند هر طرف سر بر هوا سویگریبان رفتهاند آشنایی با قماش بوی پیراهنکراست کاروانها با نگاه پیر کنعان رفته اند حسن یکتایی…
شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش
شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش ای شرر زین مجمرت آخر پری باید فشاند گر همه…
صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش
صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش کافاق به خمیازه گرفتهست خمارش شام اینهمه سامان کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینهدارش گردون به…
صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم
صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم اینقدر یاد که کردهست فراموش خودم ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است چون صدف خسته دل از…
صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان
صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان ننگ آگاهیست عرضکلفت از روشندلان آتش یاقوت را جز رگ نمیباشد دخان…
طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست
طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست حلقهٔ دود،کمند کف خاکستر ماست همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگیام گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست بسکه چون…
عالمی را بیزبانیهای من پوشیده است
عالمی را بیزبانیهای من پوشیده است شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است عکس در آیینه ینهان…
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی ندارم مزرع امید اما میدهم آبی درین دریا بهکام آرزو نتوان رسید آسان مه اینجا بعد سالی میکشد ماهی…
عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را
عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را گردل ما یک جرس آهنگ بیتابیکند گرد چندینکاروان سازد شکست رنگ…
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم قدردان چمن عافیت خویش نهایم چه توان کرد نصیب از گل…
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما دریاد زندگی به عدم ناز کنیم رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما فرصتکجاست تا به…
غبارم برنمیخیزد ازین صحرای خوابیده
غبارم برنمیخیزد ازین صحرای خوابیده اسیرم همچو جولان در طلسم پای خوابیده به غیر از نقش پا جایی ندارد جاده پیمایی تو هم ته جرعهای…
غم تلاش مخور عجز را مقدمکن
غم تلاش مخور عجز را مقدمکن به خواب آبله پا میزنی جنون کم کن ز وضع دهر جز آشفتگی چه خواهی دید به یک خم…
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود باد و بروت خودسری مد نفس نمیشود دل به تلاش خونکنی تا برسی به کوی عجز پای…
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا کهگرد میکند آیینهٔ فرنگ به صحرا به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف چو خاربن سرمجنون…
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب بیپرده است حسن غنا در لباس فقر دست رسا زکوتهی آستین طلب دل…
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد حنا میآرد و در پنجهٔ معمار میبندد ز چاک سینه بیروی تو هرجا میکشم آهی سحر شور قیامت…
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکستهای که فشارد زبان به لب عیش وصال و ذوقکنار آرزویکیست ماییم و حرف بوسی…
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض شد پری…
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره…
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ میدهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ محو دیدار ترا از آفت دوران چه باک کم نمیباشد…
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی که تیغش…
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را باده پیماییگرانی نیست طبع جام را من هلاک طرزاخلاقم چهخشم وکوعتاب بویگل آیینهدار است از لبت دشنام…
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت سیاهکرد جهانم به دیده…