غزلیات ابوالمعانی بیدل
نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را
نباشد بیعصا امداد طاقت پیکر خم را مدارکار فرمایی برانگشت است خاتم را به ارباب تلون صافدل کی مختلطگردد بهرنگ لاله وگل امتزاجی نیست شبنم…
ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم
ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم شب تاری مگر برساز آهنگ طرب بندم ز گفتوگو دهم تا کی به توفان زورق دل را حیا…
نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن
نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن به بساط جرعهکشان تو، غم نقل و…
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما
نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما این نگینها متراشید به نام دل ما ذرهای نیستکه بیشور قیامت یابند طشتنه چرخ فتادهست ز بام…
نفس را الفت دل پیچ و تابست
نفس را الفت دل پیچ و تابست گره در رشتهٔ موج از حبابست درین محفل ز قحط نشئهٔ درد اثر لب تشنهٔ اشک کبابست درنگ…
نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود
نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم در ترازویی…
نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را
نمیدانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را رم اینگردباد آخر به ساغرکرد هامون را به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستیکن کهخط جوشیدودرساغرگرفتآنحسن…
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست
نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلتزاست همین نفس که تواش صید الفتی دنیاست کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد تو بیوفا نهای اما جدایی تو…
نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم
نه فکر غنچه نی اندیشهٔ گل میکند شبنم به مضمون گداز خود تأمل میکند شبنم هم از ضبط نفس رنگ طلسم غنچه میبندد هم از…
نور دل در کشور آیینه نیست
نور دل در کشور آیینه نیست لیک کس روشنگر آیینه نیست آن خیالاتیکه دل نقاش اوست طاقت صورتگر آیینه نیست غفلت آخر میدهد دل را…
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ
نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ حسرت سوختنی میکشدم سوی چراغ سیر این انجمنم وقف گشاد مژهایست بر نگه ختم نمودند تک و پوی چراغ…
هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز
هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز این چمن الفتپرست سایهٔ گیسوی کیست سبزه میجوشد…
هرچند گرانی بود اسباب جهان را
هرچند گرانی بود اسباب جهان را تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را بیتاب جنون در غم اسباب نباشد چون نی به خمیدن نکشد…
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع
هرکجاکردم به یاد سجدهات ساز رکوع چون مه نو تا فلک رفتم به پرواز رکوع پیش از آن کز خاک من بالد نهال زندگی میرسد…
هزار نغمه بهساز شکست ماستگره
هزار نغمه بهساز شکست ماستگره به موی کاسهٔ چینی دل صداست گره ز موج باز نشد عقدهٔ دلگرداب بهکار ما همه دم ناخن آزماست گره…
همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود
همچو آتش هرکه را دود طلب در سر بود هر خس و خارش به اوج مدعا رهبر بود میزند ساغر به طاق ابروی آسودگی هر…
هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست
هوس به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست ز خیره چشمی حرص دنی مباش ایمن که خلق گرسنه بر چرخ…
هیچ میدانی مآل خود چرا نشناختیم
هیچ میدانی مآل خود چرا نشناختیم سر به پیش پا نکردیم از حیا نشناختیم غیرت یکتاییش از خودشناسی ننگ داشت قدر ما این بس که…
وداع کلفتم تا گل کند چاک جگر ریزد
وداع کلفتم تا گل کند چاک جگر ریزد شب از برچیدن دامان گریبان سحر ریزد نیام فرهاد لیک از دلگرانی کلفتی دارم که بار نالهٔ…
یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل کجاست
یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل کجاست آن خرام نازکو، آن عمر مستعجل کجاست زورقی دارم، به غارت رفتهٔ توفان یاس جز…
یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند
یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند در نان و نمکها قسمی بود که خوردند در چشمهٔ شرم آب نماند از دل بیدرد کردند جبین…
آب و رنگ عبرتی صرف بهارم کردهاند
آب و رنگ عبرتی صرف بهارم کردهاند پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم کردهاند عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من عبرتم در دیده بینا شکارم کردهاند…
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید غواصی محیط ادب این گهر کشید چندانکه شور صبح قیامت شود بلند امروز پنبه بایدم از گوش…
از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند
از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند قبر است نگینی که به نام تو توان کند جزتخم ندامت چهکند خرمن ازبن دشت بیحاصل جهدیکه…
از حادث آفرینی طبع سقیم ما
از حادث آفرینی طبع سقیم ما بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما آفاق را در آتش وآب جنون فکند خلد وجحیم صنعت امید وبیم…
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان چون شمع قطع کردیم شب تا سحر گریبان در جستجوی مقصود نتوان به هرزه فرسود از عالم خیالات…
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما آخر به ما رسید ز جانان دعای ما موجگهر خجالت جولانکجا برد از سعی نارسا به سر افتاد…
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم به رنگ رشتهٔ…
اشکم از پیری به چشم تر پریشان میشود
اشکم از پیری به چشم تر پریشان میشود صبحدم جمعیت اختر پریشان میشود میدهد سرسبزی این مزرع از ماتم نشان دانه را از ریشه موی…
اگر آن نازنین رود به تماشای رنگگل
اگر آن نازنین رود به تماشای رنگگل چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگگل به خرامیکهگلکند ز نهال جنونگلش الم خار میکشد قدم عذر…
اگر سور است وگر ماتم دلمایوس مینالد
اگر سور است وگر ماتم دلمایوس مینالد درین نه دیر کلفت خیز یک ناقوس مینالد ندارد آسیای چرخ غیر از دور ناکامی همه گر رنگ…
آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست
آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست موج ایندریا بهچشم اهلعبرت اژدهاست هرچهکمکردیم از خبث اعتبار ما فزود کاهش جزو نگین شهرت فروش نامهاست تا ز…
آن سبکروحان که تن در خاکساری دادهاند
آن سبکروحان که تن در خاکساری دادهاند در سواد سرمهٔ خط چون نگاه افتادهاند برخط عجز نفس عمریست جولان میکنی رهروان یک سر تپش آواره…
آنکه از بوی بهارش رنگ امکان ریختند
آنکه از بوی بهارش رنگ امکان ریختند گرد راهش جوش زد آثار اعیان ریختند شاهد بزم خیالش تا درد طرف نقاب آرزوها شش جهت یکچشم…
اوج جاه، آثارش از اجزای مهمل ریختهست
اوج جاه، آثارش از اجزای مهمل ریختهست خار و خسازبس فراهمگشته اینتل ریختهست صورت کار جهان بیبقا فهمیدنیست رنگ بنیادیکه میریزند اول ریختهست چشمکو تا…
ای بهار پرفشان دل برگل و سنبل مبند
ای بهار پرفشان دل برگل و سنبل مبند آشیان جز در فضای نالهٔ بلبل مبند شوق آزادی تعلق اختراع وهم تست از خیال پوچ چون…
ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب
ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب در سایهٔ تو ریخته سامان آفتاب از طلعت نقاب طلسم بهار صبح در جلوهٔ تو آینهها کان آفتاب…
ای ساز بر و دوش تو پیراهنکاغذ
ای ساز بر و دوش تو پیراهنکاغذ تا چند به هر شعله زنی دامنکاغذ کس نیست که بر خشکی طبعت نستیزد گر آتش وگر آب…
ای که دنیا و جلالش دیدهای خمیازه است
ای که دنیا و جلالش دیدهای خمیازه است همچو مستیگر مآلش دیدهای خمیازه است حسرتی میبالد از خاک بهار اعتبار قدکشیدن کز نهالش دیدهای خمیازه…
ایکه در دیر و حرم مست کرم می آیی
ایکه در دیر و حرم مست کرم می آیی دل چه دارد که درپن غمکده کم میآیی جوهر ناز چه مقدار تری میچیند که به…
اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست
اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست آنکهگرد بادهگردد جز خط پیمانه نیست از نشاطدل چه میپرسیکه مانند سپند غیر دود آه حسرت ریشهٔ این دانه…
با دل آسوده از تشویش آب و نان برآ
با دل آسوده از تشویش آب و نان برآ همچوصحرا پای در دامن زخانومان برآ اضطرابی نیست در پرواز شبنم زین چمن گرتوهم ازخود برون…
بادهء تحقیق را ظرف هوس تنگیکند
بادهء تحقیق را ظرف هوس تنگیکند در بر آتش لباس خار و خس تنگیکند درد را جولانگهی چون سینهٔ عشاق نیست بر فغان مشکلکه آغوش…
باز دل مست نواییست که من میدانم
باز دل مست نواییست که من میدانم این نوا نیز ز جاییستکه من میدانم محمل و قافله و ناقه درین وحشتگاه گردی از بانگ دراییستکه…
ببین به ساز و مپرس از ترانهای که ندارم
ببین به ساز و مپرس از ترانهای که ندارم توان به دیده شنیدن فسانهای که ندارم به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل شناورم به…
بر جنون نتوان شد از عقل ادبپرور محیط
بر جنون نتوان شد از عقل ادبپرور محیط سعی گوهر تا کجاها تنگ گیرد بر محیط غیر بیکاری چه میآید ز دست مفلسان نیست جز…
بر من فسون عجز در ایجاد خواندهاند
بر من فسون عجز در ایجاد خواندهاند چونگل به دامن آتش رنگم نشاندهاند خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن خاکبببتری کز اخگر طبعم دماندهاند کس آگه…
برق خطی بر سیاهی میزند
برق خطی بر سیاهی میزند هالهٔ مه تا به ماهی میزند سجده مشتاق خم ابروی کیست بر دماغم کجکلاهی میزند معصیت در بارگاه رحمتش خندهها…
بس که چون سایهام از روز ازل تیره رقم
بس که چون سایهام از روز ازل تیره رقم خط پیشانی من گم شده در نقش قدم عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است…
بسکه بی روی تو لبریز ندامت بودهام
بسکه بی روی تو لبریز ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سودهام از کف خاکستر من شعله جولانی مخواه اخگری در دامن…