به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بی‌دماغیها چه می‌پرسی همه گر…

ادامه مطلب

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد سری از خواب…

ادامه مطلب

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی براین ‌آیینه‌ها مپسند زنگ تهمت آهی چراغ ابلهان عمری‌ست می‌سوزد درین محفل چه باشد یک شرر بالد فروغ…

ادامه مطلب

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد جرس قافلهٔ بی‌نفسیها باشد تا کی ای بیخبر از هرزه‌خروشیهایت کف افسوس خموشی لب گویا باشد گوشهٔ…

ادامه مطلب

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمی‌گنجد ز سر تا پا چو…

ادامه مطلب

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا به‌نقش پا ننشستن به‌ کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…

ادامه مطلب

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام می‌خیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام می‌خیزد که جوش ‌الامان…

ادامه مطلب

به‌گلشنی‌که دهم عرض شوخی او را

به‌گلشنی‌که دهم عرض شوخی او را تحیرآینهٔ رنگ می‌کند بو را خموش‌گشتم و اسرار عشق پنهان نیست کسی چه چاره‌کند حیرت سخنگو را سربریده‌هم‌اینجا چوشمع…

ادامه مطلب

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر…

ادامه مطلب

بی‌پردگی ‌کسوت هستی ز حیا پرس

بی‌پردگی ‌کسوت هستی ز حیا پرس این جامه حریر است ز عریانی ما پرس آه است سراغ نم اشکی ‌که نداریم چون‌ گم شود آیینهٔ…

ادامه مطلب

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گردانده‌ست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بوده‌ست صدر آرایی…

ادامه مطلب

بیگانه وضعیم یا آشناییم

بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…

ادامه مطلب

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دل‌افزا گفتگو دارد دهان غنچه‌ زان…

ادامه مطلب

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است چشم زخمی‌گر هجوم آرد دعای جوشن است سینه چاکان می‌کنند از یکدگرکسب نشاط از نسیم صبح شمع…

ادامه مطلب

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام دور می‌گردد عرق تا می‌تراود در مشام بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من چون شرار کاغذم…

ادامه مطلب

بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو

بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربن‌گلشن‌ گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…

ادامه مطلب

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست ورنه اینجاسجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمی‌ست آه…

ادامه مطلب

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من که می‌خواهد زمین هم جوشن از نقش حصیر من چو دل خون جگرکافیست رزق ناگزیر من همان…

ادامه مطلب

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت دماغ زمزمهٔ بی‌نیازی‌ات نازم که تا دمید برآهنگ ما زد…

ادامه مطلب

به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز

به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز در امید مزن خون انتظار مریز مبند دل به هوای جهان بیحاصاا ز جهل‌، تخم تعلق به…

ادامه مطلب

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد بیاض صفحهٔ ‌کافور را در مشک تر پیچد گهی چون طفل اشک‌من درآغوش نگه غلتد گهی چون سبزهٔ…

ادامه مطلب

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما که زخم تیغ تو دارد طواف‌گردن ما زبان ناله ببستیم زین ادب‌که مباد تبسم توکشد ننگ لب‌گزیدن…

ادامه مطلب

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت بهار…

ادامه مطلب

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی بر این نُه دیر آتش می‌زنم سر می‌دهم هویی ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا چو دل…

ادامه مطلب

به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی

به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی جبین هم‌کاشکی می داشت چون مژگان عرق‌چینی به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم براین اجزا مگر شیرازه‌…

ادامه مطلب

بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی

بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی به چندین رنگ و بوی خفته مژگانم زند پایی خوشا شور دماغ شوق و گیرودار سودایی قیامت…

ادامه مطلب

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست خزان در برگریز آفتابست زشرم یک عرق‌گل‌کردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست جنون ساغرپرست نرگس‌کیست گریبان چاکی‌ام موج شرابست ز…

ادامه مطلب

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر…

ادامه مطلب

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست ز بار دل به زمین خفته‌گیر…

ادامه مطلب

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام در سایهٔ تأمل یادش نشسته‌ام فریاد ما به‌گو ‌ش ترحم شنیدنی است پربینوا چو نغمهٔ تارگسسته‌ام ای…

ادامه مطلب

بیکس شهیدم خون هم ندارم

بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرت‌کش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبه‌زارم سنگی‌ که زد یأس…

ادامه مطلب

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دل‌افزا گفتگو دارد دهان غنچه‌ زان…

ادامه مطلب

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم از عالم عنقا چه خیالست برآیم آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند در چشم خیالست به چشم همه…

ادامه مطلب

پیری آمدگشت چشم‌ازگریه‌ام‌کم‌کم سپید

پیری آمدگشت چشم‌ازگریه‌ام‌کم‌کم سپید صبح عجز آماده دندان‌کرد از شبنم سپید این دم از تعمیر جسمم شرم باید داشتن کم‌کنند آن‌کهنه بنیادی‌که‌گردد خم سپید چاره…

ادامه مطلب

تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمان

تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمان مشتی به جبهه مالم از آن خاک آستان زین محفل جنون چقدر ربط می‌دهد آیینه محو…

ادامه مطلب

تا چند به هر مرده و بیمار بگریم

تا چند به هر مرده و بیمار بگریم وقتست به خود گریم و بسیار بگریم زبن باغ‌ گذشتند حریفان به تغافل تا من به تماشای…

ادامه مطلب

تا دل به ساز زمزمه‌دار دوا رسید

تا دل به ساز زمزمه‌دار دوا رسید هرجا دلی شکست به‌گوشم صدا رسید هرجا به یاد سرو تو اندیشه وارسید از دل صدای‌ کوکوی قمری…

ادامه مطلب

تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست

تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست یک جهان امید در خاکستر سودا نشست داغ سودای تو دود انگیخت از بنیاد دل گرد برمی‌خیزد از…

ادامه مطلب

تا می ز جام همت بد مست می‌کشم

تا می ز جام همت بد مست می‌کشم جز دامن تو هر چه ‌کشم دست می‌کشم عنقا شکار کس نشود گر چه همت است خجلت…

ادامه مطلب

تب و تاب بیهُده تا کجا به ‌گشاد بال و پر از نفس

تب و تاب بیهُده تا کجا به ‌گشاد بال و پر از نفس سر رشته وقف‌ گره‌ کنم دلی آورم به بر از نفس به…

ادامه مطلب

ترک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار

ترک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار آنچه پشت پاش بردارد تو بر دل برمدار تا نگردد همتت ممنون سامان غنا چون گهر زین…

ادامه مطلب

تنها نه ذره دقت اظهار داشته‌ست

تنها نه ذره دقت اظهار داشته‌ست خورشید نیز آینه درکار داشته‌ست دل غرهٔ چه عیش نشیندکه زیرچرخ گوهر شکست و آینه زنگار داشته‌ست تنزیه در…

ادامه مطلب

تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر

تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر صبح شد بی‌پرده از خواب ‌گران بردار سر فال آهنگ شهادت زن که در میدان…

ادامه مطلب

جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت

جز خموشی هرکه دل بر ناله و فریاد داشت شمع خود را همچو نی در رهگذار باد داشت ای خوش آن عهدی‌که در محراب چشم…

ادامه مطلب

جماعتی‌که نظرباز آن بر و دوشند

جماعتی‌که نظرباز آن بر و دوشند به جنبش مژه عرض هزارآغوشند ز حسن معنی دیوانگان مشو غافل که این‌کبودتنان نیل آن بناگوشند به صد زبان…

ادامه مطلب

جهان‌کجاست‌،‌گلی زان نقاب می‌خندد

جهان‌کجاست‌،‌گلی زان نقاب می‌خندد سحر تبسمی از آفتاب می‌خندد فنای ما چمن‌آرای بی‌نقابی اوست به قدر چاک کتان‌، ماهتاب می‌خندد تلاش آگهی‌ات ننگ غفلت است…

ادامه مطلب

جوهر تمکین مرد از لاف برهم می‌شود

جوهر تمکین مرد از لاف برهم می‌شود ما و من چون بیش‌ می‌گردد حیاکم می‌شود نیست آسان ربط قیل وقال ناموزون خلق سکته می‌خواند نفس…

ادامه مطلب

چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار

چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار آنچه در وهمت نگنجد جلوه‌گر دارد بهار ساعتی چون بوی‌ گل از قید پیراهن برآ از تو چشم…

ادامه مطلب

چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش

چنین تا کی تپد در انتظار زخم نخجیرش درآغوش‌ کمان بر دل قیامت می‌کند تیرش مگر آن جلوه دریابد زبان حیرت ما را که چون…

ادامه مطلب

چه دولت است که من نامت از ادب گیرم

چه دولت است که من نامت از ادب گیرم ز شرم دست تهی دامنی به لب‌گیرم به عشق اگر همه تن غوطه‌ام دهند به قیر…

ادامه مطلب