غزلیات ابوالمعانی بیدل
باز بیتابانه ایجاد نوایی میکنم
باز بیتابانه ایجاد نوایی میکنم مطلب دیگر نمیدانم دعایی میکنم مدعای صبح زین باغ امتحان فرصت است تا نفس پر میزند کسب هوایی میکنم ناامید…
باغ نیرنگ جنونم نیست آسان بشکفد
باغ نیرنگ جنونم نیست آسان بشکفد خون خورد صد شعله تا داغی به سامان بشکفد آببار ما ادبکاران گداز جرأت است چشم ما مشکل که…
بر آن سرم کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان
بر آن سرم کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان به جیب ریزم غبار دامن کشم به دامن زه گریبان نمیتوان گشت شمع بزمت…
بر سینه داغهای تمنا نوشتهایم
بر سینه داغهای تمنا نوشتهایم یک لالهزار نسخهٔ سودا نوشتهایم هر جا درین بساط خس ما به پردهایست مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشتهایم منشور…
برداشتن دل ز جهان کرد گرانی
برداشتن دل ز جهان کرد گرانی کز پیریام آخر به خم افتاد جوانی مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق نامت نجهد تا به نگینش ننشانی ای…
برون دل نتوان یافت گرد جولانم
برون دل نتوان یافت گرد جولانم چو رنگ قطره خون رفتهست میدانم زهی تصرف وحشت که چون پر طاووس به جوش آینه خفتن نکرد حیرانم…
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل پرتوشمعت شبیخونی…
بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام
بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام دور میگردد عرق تا میتراود در مشام بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من چون شرار کاغذم…
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است گرباد از شور مجنون آشیان بلبل است حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان سرو مینا جلوه راکوکوی قمری…
بلاکشان محبت گل چه نیرنگند
بلاکشان محبت گل چه نیرنگند شکستهاند به رنگی که عالم رنگند چه شیشه و چه پری خانهزاد حیرت ماست به آرمیدگی دلکه بیخودان سنگند ز…
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او
به این موهومیام یا رب که کرد آیینهدار او تحیر تا کجا گیرد ز صفر من شمار او سراغ خویش یابم تا ره تحقیق او…
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم خیالی در نفس خون میکنم طرح چمن دارم سپند من به نومیدی قناعت کرد از این محفل…
به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا
به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا صدای نان شکستنگشت بانگ آسیا اینجا اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول میگریدگدا اینجا فلک…
به رنگگلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم
به رنگگلشن ازفیض حضورت عشرت آهنگم مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه…
به صد غبار درین دشت مبتلا شدهام
به صد غبار درین دشت مبتلا شدهام به دامن که زنم دست از او جدا شدهام جنون به هر بن مویم خروش دیگر داشت چه…
به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشستهای
به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشستهای که به پیش پای تو یکدل است و هزار شیشه شکستهای نبری ز خیال کسان حسد…
به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی
به ناقوسی دل امشب از جنون خوردهست پهلویی بر این نُه دیر آتش میزنم سر میدهم هویی ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا چو دل…
به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد
به هرجا ساز غیرت انفعال آهنگ میگردد به موج یک عرق صد آسیای رنگ میگردد نگردد ضعف پیری مانع بیتابی شوقت نوا از پا نیفتد…
به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری
به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری در آن بساط که موجود بودنست غرض چو ذره اندکی ما بس است بسیاری…
بهشوخی زد طربغم آفریدند
بهشوخی زد طربغم آفریدند مکرر شد عسان سم آفریدند نثار نازی از اندیشه گل کرد دو عالم جان به یک دم آفریدند به زخم اضطراب…
بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش
بی تو مشکل کنم از خلق نهان جوهر خویش اشک آیینهٔ یاس است ز چشم تر خویش ساکنان سرکویت ز هوس ممتازند خلد خواهد به…
بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را
بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را که چشم خیرهبینان تنگ دید آغوش رحمت را زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی بروبیم از در…
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود گر ندارد مدعا باری بیانی میشود هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست پای خوابآلود هم سنگ نشانی میشود نشئهٔ تسلیم…
بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند
بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند هرکجا یابند بوی سوختن پرونهاند کو دلیکزشوخی حسنتگریبان چاک نیست یکسر این آیینهها در جلوهگاهت شانهاند غافل ازکیفیت نیرنگ…
پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمدهام
پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمدهام بر سر سایه چو دیوار فرود آمدهام آنقدر عجز سرشتمکه ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…
بستهام چشم امید از الفت اهل جهان
بستهام چشم امید از الفت اهل جهان کردهام پیدا چوگوهر در دل دریا کران بسکه پستی درکمین دارد بنای اعتبار بعد ازبن دیوارها بیسایه خواهد…
بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند
بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم کز قد خم به…
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه عالمی را به چشم ماست نگاه حیرت امروز بی بلایی نیست از مژه دست بر قفاست نگاه مایهٔ…
بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من
بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من چون صبح نفس جامه درید ازکفن من یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد شد چشم پری بخیهٔ…
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی میتوان…
به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری
به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری نگه ز پردهٔ آن…
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گمکردهام در سرمه ساییها…
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رکگل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی کهچون قمری قدح…
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت…
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درینگلشن نه گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست نفس درازی اظهار پای بیادبیست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست میی ز خم…
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را کف خونیکه برگگلکند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست به حیرتمکه عجب تهمت بجا بستهست ز جیب ناز خطش سر برون نمیآرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه میگدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیدهست سامانی…
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است مو، رست سیه، پیشتر…
بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند
بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند هرکجا یابند بوی سوختن پرونهاند کو دلیکزشوخی حسنتگریبان چاک نیست یکسر این آیینهها در جلوهگاهت شانهاند غافل ازکیفیت نیرنگ…
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند تا به خاک از لغزش…
پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب
پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب گشت از هر موج شمع حسرتی روشن درآب صافدل را شرم تعلیم خموشی میکند ناید ازموج…
پیر خمیازهکش وضع جوان میباشد
پیر خمیازهکش وضع جوان میباشد حسرت تیر در آغوش کمان میباشد نوبهار چمن عمر همین خاموشیست گفتگو صرصر تمهید خزان میباشد غفلت از منتظر وصل…
پیوسته است از مژه بر دیدهها نقاب
پیوسته است از مژه بر دیدهها نقاب لازم بود به مرد صاحبحیا نقاب حیرت غبارخویش ز چشمم نهفته است بر رنگ بستهام ز هجوم صفا…
تا جلوهٔ بیرنگ تو بر قلب صور زد
تا جلوهٔ بیرنگ تو بر قلب صور زد تمثال گرفت آینه در دست و به در زد همت به سواد طلبت گرد جنون داشت نُه…
تا دچار نازکرد آن نرگس مستانهام
تا دچار نازکرد آن نرگس مستانهام شوق جوشی زد که من پنداشتم میخانهام نشئهٔ از خود ربای محرم وبیگانهام گردش رنگم، به دست بیخودی پیمانهام…
تا زند فالگهر بیتابی آهنگ است آب
تا زند فالگهر بیتابی آهنگ است آب نعل درآتش به جستوجوی این رنگ است آب گرچه با هررنگ از صافی یک آهنگ است آب در…