غزلیات ابوالمعانی بیدل
چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام میگیرم
چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام میگیرم جنونها میکند خمیازه تا یک جام میگیرم به این گوشی که معنی از تمیزش ننگ…
چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشناست
چون حباب آیینهٔ مااز خموشی روشناست لب به هم بستن چراغ عافیت را روغن است یاد آزادیست گلزار اسیران قفس زندگیگر عشرتی دارد امید مردن…
چون شمع روزگاری با شعله سازکردم
چون شمع روزگاری با شعله سازکردم تا در طلسم هستی سیر گداز کردم قانع به یأس گشتم از مشق کج کلاهی یعنی شکست دل را…
چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم
چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم زیر کوه از سایهٔ دیوار مژگان خودیم دعوی هستی سند پیرایهٔ اثبات نیست اینقدر معلوم میگردد که بهتان…
حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد
حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد چو شیشه دلکهکشد تیغ از میانش و لرزد قیامت است بر آن بلبلی که از ادب گل پر شکستهکشد…
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود جز حیا موجی ندارد چشمهٔ ایینهام گرد من چندان که روبی آب…
حیا عمریست با صد گردش رنگم طرف دارد
حیا عمریست با صد گردش رنگم طرف دارد عرق نقاش عبرت از جبین من صدف دارد نشد روشن صفای سینهٔ اخلاصکیشانت که درباب بهم جوشیدن…
خار خار کیست در طبع الم تخمیر من
خار خار کیست در طبع الم تخمیر من چون خراش سینه ناخن میکشد تصویر من بسکه بی رویت شکفتن رفته از تخمیر من نیست ممکن…
خجلم ز حسرت پیریی که ز چشم تر نکشد قدح
خجلم ز حسرت پیریی که ز چشم تر نکشد قدح ستم است داغ خمار شب به دم سحر نکشد قدح ز شرار کاغذم آب شد…
خلق را بر سرهر لقمه ز بس سرشکنیست
خلق را بر سرهر لقمه ز بس سرشکنیست ناشتاگر شکنی قلعهٔ خیبر شکنیست مگذر از ذوق حلاوتکدهٔ محفل درد نالهپردازی نی عالم شکرشکنیست نفس از…
خواجه تاکی باید این بنیاد رسواییکه نیست
خواجه تاکی باید این بنیاد رسواییکه نیست برنگینها چند خندد نام عنقاییکه نیست دل فریبت میدهد مخموری و مستیکجاست در بغل تا چند خواهی داشت…
برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام
برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام ربشهها دارد چو اشک از بیقراری دانهام قامت خمگشته بیش از حلقهٔ زنجیر نیست غیر جنبش ناله نتوان یافتن…
داد عجز ما ندهد سعی هیچ مشغلهای
داد عجز ما ندهد سعی هیچ مشغلهای دسترنج کس نشود مزد پای آبلهای شب خیال آن نگهم گفت نکتهها که کنون صدفغان ادا نکند شکر…
دبده را مژگان بهم آوردنی درکار بود
دبده را مژگان بهم آوردنی درکار بود ورنه ناهمواری وضع جهان هموار بود دور رنج و عیش چون شمع آنقدر فرصت نداشت خار پا تا…
در بیابانی که سعی بیخودی رهبر شود
در بیابانی که سعی بیخودی رهبر شود راه صد مطلب به یک لغزیدن پا، سر شود جزوها در عقده ی خودداریکل غافلند نقطه از ضبط…
در حسرت آن شمع طرب بعد هلاکم
در حسرت آن شمع طرب بعد هلاکم پروانه توان ریخت ز هر ذرهٔ خاکم خونم به صد آهنگ جنون ناله فروش است بیتاب شهید مژهٔ…
در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست
در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست وحشت نظاره را بال وپری درکارنیست کشتی تدبیر ما توفانی حکم قضاست جز دم تسلیم اینجا لنگری…
در محیطیکز فلک طرح حباب انداخته
در محیطیکز فلک طرح حباب انداخته کشتی ما را تحیر در سراب انداخته با دو عالم شوق بال بسملی آسودهایم عشق بر چندین تپش از…
درشتخو سخنش عافیت ثمر نبود
درشتخو سخنش عافیت ثمر نبود صدای تار رگ سنگ جز شرر نبود هجوم حادثه با صاف دل چه خواهدکرد ز سیل خانهٔ آیینه را خطر…
درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا
درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد پیدا تلاش مطلب نایاب ما را داغکرد آخر…
دل از ندامت هستی، مکدر افتادهست
دل از ندامت هستی، مکدر افتادهست دگر ز یاس مگو خاک بر سر افتادهست درین بساط، تنزه کجا، تقدسکو مسیح رفته و نقش سم خر…
دل بهکام تست چندی خرمی اظهار باش
دل بهکام تست چندی خرمی اظهار باش ساغری داری شکست رنگ را معمار باش فیضها دارد سخن بر معنی باریک پیچ گر دل آسوده خواهی…
دل در قدم آبله پایانکه شکستهست
دل در قدم آبله پایانکه شکستهست اینشیشه بههرکوهو بیابانکه شکستهست جز صبر به آفات قضا چاره نشاید در ناخن تدبیر نیستانکه شکستهست با سختی ایام…
دل عمرهاست آینه ترتیب داده است
دل عمرهاست آینه ترتیب داده است ای ناز مشق جلوه که این صفحه ساده است تا دیده سجدهای به خیالت ادا کند صد سر به…
دلدار قدح برکف، ما مرده ز مخموری
دلدار قدح برکف، ما مرده ز مخموری آه از ستم غفلت، فریاد ز مهجوری سرمایهٔ آگاهی گر آینهداریهاست در ما و تو چیزی نیست نزدیکتر…
دمی که عجز شود دستگاه بیکاری
دمی که عجز شود دستگاه بیکاری گره گشایی ناخن کشد به سر خاری میان آگهی و راحتست بیزاری ز جوهر آینهها راست دام بیداری دمیده…
دوستان در گوشهٔ چشم تغافل جا کنید
دوستان در گوشهٔ چشم تغافل جا کنید تا به عقبا سیر این دنیا و مافیها کنید خاک بر فرق خیال پوچ اگر باز است چشم…
دیدهٔ مشتاقی از هر مو به بار آوردهام
دیدهٔ مشتاقی از هر مو به بار آوردهام نخل بادامی ز باغ انتظار آوردهام ششجهت دیدارگل میچیند از اجزای من از تحیر زور بر آیینهزار…
رخصت نظارهایگر میدهد جانان مرا
رخصت نظارهایگر میدهد جانان مرا میکشد خاکستر خود در ته دامان مرا از اثرپردازی ناموس الفتها مپرس شانهٔ زلف تحیر میشود مژگان مرا بسکه گرد…
رفتی چو می از ساغر و دیگر ننشستی
رفتی چو می از ساغر و دیگر ننشستی ای اشک دمی بر مژهٔ تر ننشستی جان سختی حرص اینهمه مقدور که باشد زد بر کمرت…
رنگت به چشم لاله بساط نظاره سوخت
رنگت به چشم لاله بساط نظاره سوخت خویت بهکام سنگ زبان شراره سوخت خالت ز پرده، دود خطیکرد آشکار شوخی سپند سوخته را هم دوباره…
ریشهواری عافیت در مزرع امکان نبود
ریشهواری عافیت در مزرع امکان نبود هرکه در دلها مدارا کاشت جمعیت درود گرمی هنگامهٔ ما یک دو روزی بیش نیست رفته است آنسوی این…
ز بس صرف ادب پیمایی عجز است احوالم
ز بس صرف ادب پیمایی عجز است احوالم به رنگ خامه لغزشهای مژگان کرده پامالم کف خاکم، غبار است آبروی دستگاه من به توفان میروم…
ز تخمت چه نشو و نما میدمد
ز تخمت چه نشو و نما میدمد که چون آبله زیرپا میدمد عرق در دم حاجت از روی مرد اگر شرم دارد چرا میدمد به…
ز دست عافیت داغم سپند یأس پروردم
ز دست عافیت داغم سپند یأس پروردم به این آتش که من دارم مگر آتش کند سردم اسیر ششدر و تدبیر آزادی جنونست این چو…
ز شرم عشق فلکها به خاک روکردند
ز شرم عشق فلکها به خاک روکردند دمی کهچشم گشودند سر فروکردند هوای قصر غنا خفت پا به دامن عذر کمندها همه بر عزم چین…
ز ننگ منت راحت به مرگم کار میافتد
ز ننگ منت راحت به مرگم کار میافتد همهگر سایه افتد بر سرم دیوار میافتد دماغ نازکی دارم حراجت پور عشقم اگر بر بویگل پا…
زبان بهکام خموشی کشد بیانش و لرزد
زبان بهکام خموشی کشد بیانش و لرزد نگه ز دور به حیرت دهد نشانش ولرزد نگه نظاره کند از حیا نهانش و لرزد زبان سخن…
زشوخی چشم منتاکی به روی غیرواباشد
زشوخی چشم منتاکی به روی غیرواباشد نگه باید به خود پیچد اگرصاحب حیا باشد تصور میتپد در خون تحیر میشود مجنون چه ظلم است اینکه…
زهی چمن ساز صبح فطرت، تبسم لعل مهرجویت
زهی چمن ساز صبح فطرت، تبسم لعل مهرجویت ز بویگل تا نوای بلبل، فدای تمهید گفتگویت سحر نسیمی درآمد از در، پیام گلزار وصل در…
زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من
زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من چون آبله در پای من افتاد سرمن مینای سرشکم می سودای که دارد عمریست پری میچکد…
سایه اندازد اگر بخت سیاه من در آب
سایه اندازد اگر بخت سیاه من در آب فلس ماهی دیدهٔ آهوکند خرمن در آب هر نگه در دیدهٔ من نالهاست اما چه سود حلقهٔ…
سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم
سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم زمین خانهٔ خورشید را به آب رساندم به یک قدح به در آوردم از هزار حجابش تبسم…
سر طرهای به هوا فشان ختنی ز مشکتر آفرین
سر طرهای به هوا فشان ختنی ز مشکتر آفرین مژهای بر آینه بازکنگل عالمی دگر آفرین ز سحاب این چمنم مگو بگذر ز عشوهٔ رنگ…
سرمه شد آخر به خواب بیخودیها پیکرم
سرمه شد آخر به خواب بیخودیها پیکرم سایهٔ دیوار مژگان که زدگل بر سرم خواب نازی کرد پیدا شعله از خاکسترم بالش پرواز شد واماندگیهای…
سنگ راهم میخورد حرصی که دارد احتشام
سنگ راهم میخورد حرصی که دارد احتشام روز اول طعمه از جزو نگین کردهست نام خانه روشن کردهای هشدار ای مغرور جاه آنقدر فرصت ندارد…
شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم
شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم ز موج گل رگ خواب گلستان بود در دستم به غارت رفتهام تا ازکفم رفتهستگیرایی…
شب که در حسرت دیدار کمین میکردم
شب که در حسرت دیدار کمین میکردم دو جهان یک نگه باز پسین میکردم یاد ناسکه به وحشتکده عنقایی ناله میشد همهگر نقش نگین میکردم…
شبکه وصل آغوشپرداز دل دیوانه بود
شبکه وصل آغوشپرداز دل دیوانه بود از هجوم زخم شوق آیینهٔ ما شانه بود عشقمیجوشید هرجاگرد شوخیداشتحسن رنگ شمع از پرفشانی عالم پروانه بود یاد…
شرر کاغذی، آرایش دکان نکنی
شرر کاغذی، آرایش دکان نکنی صفحه آتش نزنی، فکر چراغان نکنی عمل پوچ مکافات کمین میباشد آتشی نیست اگر پنبه نمایان نکنی ذوق دریاکشی از…