شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش

شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش ای شرر زین مجمرت آخر پری باید فشاند گر همه…

ادامه مطلب

صبح از چه خرابات جنون‌کرد بهارش

صبح از چه خرابات جنون‌کرد بهارش کافاق به خمیازه گرفته‌ست خمارش شام اینهمه سامان ‌کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینه‌دارش گردون به…

ادامه مطلب

صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم

صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم اینقدر یاد که کرده‌ست فراموش خودم ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است چون صدف‌ خسته دل از…

ادامه مطلب

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان ننگ آگاهی‌ست عرض‌کلفت از روشن‌دلان آتش یاقوت را جز رگ نمی‌باشد دخان…

ادامه مطلب

طوق چون فاخته‌، شیرازهٔ مشت پر ماست

طوق چون فاخته‌، شیرازهٔ مشت پر ماست حلقهٔ دود،‌کمند کف خاکستر ماست همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگی‌ام گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست بسکه چون…

ادامه مطلب

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است عکس در آیینه ینهان…

ادامه مطلب

عرق ربز خجالت می‌گدازد سعی بیتابی

عرق ربز خجالت می‌گدازد سعی بیتابی ندارم مزرع امید اما می‌دهم آبی درین دریا به‌کام آرزو نتوان رسید آسان مه اینجا بعد سالی می‌کشد ماهی…

ادامه مطلب

عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را

عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را گردل ما یک جرس آهنگ بیتابی‌کند گرد چندین‌کاروان سازد شکست رنگ…

ادامه مطلب

عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم

عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم قدردان چمن عافیت خویش نه‌ایم چه توان‌ کرد نصیب از گل…

ادامه مطلب

عمری‌ست‌گردگردش رنگ خودیم ما

عمری‌ست‌گردگردش رنگ خودیم ما چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما دریاد زندگی به عدم ناز کنیم رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما فرصت‌کجاست تا به…

ادامه مطلب

غبارم برنمی‌خیزد ازین صحرای خوابیده

غبارم برنمی‌خیزد ازین صحرای خوابیده اسیرم همچو جولان در طلسم پای خوابیده به غیر از نقش پا جایی ندارد جاده پیمایی تو هم ته جرعه‌ای…

ادامه مطلب

غم تلاش مخور عجز را مقدم‌کن

غم تلاش مخور عجز را مقدم‌کن به خواب آبله پا می‌زنی جنون‌ کم‌ کن ز وضع دهر جز آشفتگی چه خواهی دید به یک خم…

ادامه مطلب

فرصت ناز کر و فر ضامن ‌کس نمی‌شود

فرصت ناز کر و فر ضامن ‌کس نمی‌شود باد و بروت خودسری مد نفس نمی‌شود دل به تلاش خون‌کنی تا برسی به ‌کوی عجز پای…

ادامه مطلب

فشاند محمل نازت‌گل چه رنگ به صحرا

فشاند محمل نازت‌گل چه رنگ به صحرا که‌گرد می‌کند آیینهٔ فرنگ به صحرا به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف چو خاربن سرمجنون…

ادامه مطلب

فیض حلاوت از دل بی‌کبر وکین طلب

فیض حلاوت از دل بی‌کبر وکین طلب زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب بی‌پرده است حسن غنا در لباس فقر دست رسا زکوتهی آستین طلب دل…

ادامه مطلب

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد حنا می‌آرد و در پنجهٔ معمار می‌بندد ز چاک سینه بی‌روی تو هرجا می‌کشم آهی سحر شور قیامت…

ادامه مطلب

خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب

خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکسته‌ای که فشارد زبان به لب عیش وصال و ذوق‌کنار آرزوی‌کیست ماییم و حرف بوسی…

ادامه مطلب

کار دنیا بس که مهمل‌ گشت عقبا ریختند

کار دنیا بس که مهمل‌ گشت عقبا ریختند فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض شد پری…

ادامه مطلب

کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم

کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم غافل از معنی نی‌ام لیک از عبارت چاره…

ادامه مطلب

کعبهٔ دل‌گر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ

کعبهٔ دل‌گر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ می‌دهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ محو دیدار ترا از آفت دوران چه باک کم نمی‌باشد…

ادامه مطلب

که‌ام من شخص نومیدی سرشتی‌ عبرت ایجادی

که‌ام من شخص نومیدی سرشتی‌ عبرت ایجادی به صحرا گرد مجنونی به ‌کوه آواز فرهادی به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی که تیغش…

ادامه مطلب

کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را

کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را باده پیمایی‌گرانی نیست طبع جام را من هلاک طرزاخلاقم چه‌خشم وکوعتاب بوی‌گل آیینه‌دار است از لبت دشنام…

ادامه مطلب

گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید

گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید قضا نوشت‌ مگر سرخطم‌ به‌ سایهٔ بید سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت سیاه‌کرد جهانم به دیده…

ادامه مطلب

گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن

گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن گام اول در رهت سنگ نشان خواهم شدن جبههٔ من درکمین سجده‌ای فرسوده است عالمی را قبله‌ام‌گر…

ادامه مطلب

گر چه جز ذکرت نمی‌گنجد حدیثی در زبان

گر چه جز ذکرت نمی‌گنجد حدیثی در زبان چون نگینم جای نام توست خالی‌بر زبان درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال خار پا…

ادامه مطلب

گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل

گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل دستگاه رنگ او بیند همان در خواب‌گل ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش بی دماغانیم ما اینجا ندارد…

ادامه مطلب

گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست

گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست تا سر نهاد‌ه ایم به خاک در نیاز مانند سایه جبههٔ ما…

ادامه مطلب

گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی

گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی شیرازهٔ اجزای دو عالم شده باشی تمهید خزان آینهٔ اصل بهار است بیرنگی اگر رنگ‌گلی‌کم شده باشی هشدارکه…

ادامه مطلب

گلی‌ که‌ کس نشد آیینه‌اش مقابل او من

گلی‌ که‌ کس نشد آیینه‌اش مقابل او من دری که بست و گشادش گم است سایل او من چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم دلی‌که…

ادامه مطلب

لغزشی خورده ز پا تا سر ما

لغزشی خورده ز پا تا سر ما خنده دارد خط بی‌مسطر ما ذره پر منفعل اظهار است کو هیولا وکجا پیکر ما می‌نهد بر خط…

ادامه مطلب

مارا زگرد این دشت‌عزمی است رو به‌دریا

مارا زگرد این دشت‌عزمی است رو به‌دریا پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است یک قطره چون‌گوهرنیست بی‌آبرو…

ادامه مطلب

محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست

محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست رنگ می‌گردد به‌گرد شمع ما پروانه نیست از نفسها نالهٔ زنجیر می‌آید به‌گوش در جنون‌آباد هستی هیچکس فرزانه نیست…

ادامه مطلب

مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد

مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد چشم می‌پوشم‌ کنون پیراهنی پیدا نشد در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل سعی باطل بود اینجا…

ادامه مطلب

مسلمان‌ گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم

مسلمان‌ گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم خرابات محبت از اسیران ظرف می‌خواهد خط پیمانه‌ای دارد قدح در…

ادامه مطلب

مکتوب شوق هرگز بی‌نامه‌بر نباشد

مکتوب شوق هرگز بی‌نامه‌بر نباشد ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت‌ گردون در فهم پرگار حکم دو…

ادامه مطلب

مگو طاق و سرایی‌ کرده‌ام طرح

مگو طاق و سرایی‌ کرده‌ام طرح دل عبرت بنایی کرد‌ه‌ام طرح ز نیرنگ تعلقها مپرسید برای خود بلایی کرده‌ام طرح ببینم تا چها می‌بایدم دید…

ادامه مطلب

موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن

موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن حق شمشیر تو رنگین‌تر ادا خواهد شدن عمرها شد در تمنای خرامت مرده‌ام خاک من آیینهٔ آب…

ادامه مطلب

می‌دهد زیب عمارت از خرابی خانه‌ام

می‌دهد زیب عمارت از خرابی خانه‌ام آب در آیینه دارد سیل در ویرانه‌ام از گداز رنگ طاقت برنمی‌آیم چو شمع گردش چشم ‌که در خون…

ادامه مطلب

نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما

نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما از ملامت‌کی به دل یک ذره غم داریم ما از قناعت بود ما را دستگاه همتی…

ادامه مطلب

نخل شمعیم‌که در شعله دود ریشهٔ ما

نخل شمعیم‌که در شعله دود ریشهٔ ما عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم می‌چکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ…

ادامه مطلب

نسبت لعل‌ که داد این همه سامان صدف

نسبت لعل‌ که داد این همه سامان صدف شور در بحر فکنده است نمکدان صدف عرق شرم همان مهر لب اظهار است بخیه دارد ز…

ادامه مطلب

نشسته‌ای ز دل تنگ بر در تصدیع

نشسته‌ای ز دل تنگ بر در تصدیع دمی‌که واشود این قفل عالمیست وسیع به خویش گر نرسی آنقدر غرابت نیست که سرکشیده‌ای از کارگاه صنع…

ادامه مطلب

نفس تا پرفشان است از تو و من برنمی‌آید

نفس تا پرفشان است از تو و من برنمی‌آید کسی زین خجلت در آتش‌افکن برنمی‌آید زبانم را حیا چون موج‌گوهر لال‌کرد آخر ز زنجیری‌که درآب…

ادامه مطلب

نقش دوِیی بر آینه‌ من نبسته‌اند

نقش دوِیی بر آینه‌ من نبسته‌اند رنگ دل است اینکه به روبم شکسته‌اند آرام عاشقان رم پرواز دیگر است چون شعله رفته‌اند ز خود تا…

ادامه مطلب

نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم

نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم شرار بی‌دماغ آخر ندارد پر زدن هر دم گریبان می‌درم چون صبح و برمی‌آیم از مستی…

ادامه مطلب

نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار

نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار تو دیرستان ناز خود پرستی تحیر چشم بند سحرکاری‌ست بهار بی‌نشانی گل به دستی دربغا رمز خورشیدت نشد…

ادامه مطلب

نه گر‌دون بلندی نی زمین پستی خویشم

نه گر‌دون بلندی نی زمین پستی خویشم چو شمع‌ از پای تا سر پشت پای هستی خویشم نوا سنج‌ چه مضراب‌ است ساز فرصتم ‌یارب…

ادامه مطلب

نی سر تعمیر دل دارم نه تن می‌پرورم

نی سر تعمیر دل دارم نه تن می‌پرورم مشت خاکی را به ذوق خون شدن می‌پرورم با نگاه دیدهٔ قربانیانم توأمی است بی‌نفس عمری‌ست خود…

ادامه مطلب

نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست

نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست روز و شب گرداب‌ را ازموج‌،‌ خنجر برگلوست در تماشایی ‌که ما را بار جرات داده‌اند…

ادامه مطلب

هر چند دورم از چمن جلوه‌گاه او

هر چند دورم از چمن جلوه‌گاه او میخانه است شوق به یاد نگاه او دارم دلی به سینه‌ کز افسون نرگست فیروز نیست سرمه به…

ادامه مطلب