غزلیات ابوالمعانی بیدل
شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش
شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش ای شرر زین مجمرت آخر پری باید فشاند گر همه…
صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش
صبح از چه خرابات جنونکرد بهارش کافاق به خمیازه گرفتهست خمارش شام اینهمه سامان کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینهدارش گردون به…
صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم
صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم اینقدر یاد که کردهست فراموش خودم ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است چون صدف خسته دل از…
صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان
صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان ننگ آگاهیست عرضکلفت از روشندلان آتش یاقوت را جز رگ نمیباشد دخان…
طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست
طوق چون فاخته، شیرازهٔ مشت پر ماست حلقهٔ دود،کمند کف خاکستر ماست همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگیام گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست بسکه چون…
عالمی را بیزبانیهای من پوشیده است
عالمی را بیزبانیهای من پوشیده است شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است عکس در آیینه ینهان…
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی ندارم مزرع امید اما میدهم آبی درین دریا بهکام آرزو نتوان رسید آسان مه اینجا بعد سالی میکشد ماهی…
عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را
عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را گردل ما یک جرس آهنگ بیتابیکند گرد چندینکاروان سازد شکست رنگ…
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم
عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم قدردان چمن عافیت خویش نهایم چه توان کرد نصیب از گل…
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما
عمریستگردگردش رنگ خودیم ما چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما دریاد زندگی به عدم ناز کنیم رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما فرصتکجاست تا به…
غبارم برنمیخیزد ازین صحرای خوابیده
غبارم برنمیخیزد ازین صحرای خوابیده اسیرم همچو جولان در طلسم پای خوابیده به غیر از نقش پا جایی ندارد جاده پیمایی تو هم ته جرعهای…
غم تلاش مخور عجز را مقدمکن
غم تلاش مخور عجز را مقدمکن به خواب آبله پا میزنی جنون کم کن ز وضع دهر جز آشفتگی چه خواهی دید به یک خم…
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود
فرصت ناز کر و فر ضامن کس نمیشود باد و بروت خودسری مد نفس نمیشود دل به تلاش خونکنی تا برسی به کوی عجز پای…
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا
فشاند محمل نازتگل چه رنگ به صحرا کهگرد میکند آیینهٔ فرنگ به صحرا به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف چو خاربن سرمجنون…
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب بیپرده است حسن غنا در لباس فقر دست رسا زکوتهی آستین طلب دل…
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد حنا میآرد و در پنجهٔ معمار میبندد ز چاک سینه بیروی تو هرجا میکشم آهی سحر شور قیامت…
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکستهای که فشارد زبان به لب عیش وصال و ذوقکنار آرزویکیست ماییم و حرف بوسی…
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض شد پری…
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره…
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ میدهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ محو دیدار ترا از آفت دوران چه باک کم نمیباشد…
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی که تیغش…
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را باده پیماییگرانی نیست طبع جام را من هلاک طرزاخلاقم چهخشم وکوعتاب بویگل آیینهدار است از لبت دشنام…
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت سیاهکرد جهانم به دیده…
گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن
گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن گام اول در رهت سنگ نشان خواهم شدن جبههٔ من درکمین سجدهای فرسوده است عالمی را قبلهامگر…
گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان
گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان چون نگینم جای نام توست خالیبر زبان درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال خار پا…
گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل
گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل دستگاه رنگ او بیند همان در خوابگل ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش بی دماغانیم ما اینجا ندارد…
گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست
گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست تا سر نهاده ایم به خاک در نیاز مانند سایه جبههٔ ما…
گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی
گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی شیرازهٔ اجزای دو عالم شده باشی تمهید خزان آینهٔ اصل بهار است بیرنگی اگر رنگگلیکم شده باشی هشدارکه…
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من دری که بست و گشادش گم است سایل او من چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم دلیکه…
لغزشی خورده ز پا تا سر ما
لغزشی خورده ز پا تا سر ما خنده دارد خط بیمسطر ما ذره پر منفعل اظهار است کو هیولا وکجا پیکر ما مینهد بر خط…
مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا
مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است یک قطره چونگوهرنیست بیآبرو…
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست رنگ میگردد بهگرد شمع ما پروانه نیست از نفسها نالهٔ زنجیر میآید بهگوش در جنونآباد هستی هیچکس فرزانه نیست…
مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد
مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد چشم میپوشم کنون پیراهنی پیدا نشد در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل سعی باطل بود اینجا…
مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم
مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم خرابات محبت از اسیران ظرف میخواهد خط پیمانهای دارد قدح در…
مکتوب شوق هرگز بینامهبر نباشد
مکتوب شوق هرگز بینامهبر نباشد ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت گردون در فهم پرگار حکم دو…
مگو طاق و سرایی کردهام طرح
مگو طاق و سرایی کردهام طرح دل عبرت بنایی کردهام طرح ز نیرنگ تعلقها مپرسید برای خود بلایی کردهام طرح ببینم تا چها میبایدم دید…
موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن
موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن حق شمشیر تو رنگینتر ادا خواهد شدن عمرها شد در تمنای خرامت مردهام خاک من آیینهٔ آب…
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام آب در آیینه دارد سیل در ویرانهام از گداز رنگ طاقت برنمیآیم چو شمع گردش چشم که در خون…
نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما
نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما از ملامتکی به دل یک ذره غم داریم ما از قناعت بود ما را دستگاه همتی…
نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما
نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم میچکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ…
نسبت لعل که داد این همه سامان صدف
نسبت لعل که داد این همه سامان صدف شور در بحر فکنده است نمکدان صدف عرق شرم همان مهر لب اظهار است بخیه دارد ز…
نشستهای ز دل تنگ بر در تصدیع
نشستهای ز دل تنگ بر در تصدیع دمیکه واشود این قفل عالمیست وسیع به خویش گر نرسی آنقدر غرابت نیست که سرکشیدهای از کارگاه صنع…
نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید
نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید کسی زین خجلت در آتشافکن برنمیآید زبانم را حیا چون موجگوهر لالکرد آخر ز زنجیریکه درآب…
نقش دوِیی بر آینه من نبستهاند
نقش دوِیی بر آینه من نبستهاند رنگ دل است اینکه به روبم شکستهاند آرام عاشقان رم پرواز دیگر است چون شعله رفتهاند ز خود تا…
نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم
نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم شرار بیدماغ آخر ندارد پر زدن هر دم گریبان میدرم چون صبح و برمیآیم از مستی…
نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار
نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار تو دیرستان ناز خود پرستی تحیر چشم بند سحرکاریست بهار بینشانی گل به دستی دربغا رمز خورشیدت نشد…
نه گردون بلندی نی زمین پستی خویشم
نه گردون بلندی نی زمین پستی خویشم چو شمع از پای تا سر پشت پای هستی خویشم نوا سنج چه مضراب است ساز فرصتم یارب…
نی سر تعمیر دل دارم نه تن میپرورم
نی سر تعمیر دل دارم نه تن میپرورم مشت خاکی را به ذوق خون شدن میپرورم با نگاه دیدهٔ قربانیانم توأمی است بینفس عمریست خود…
نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست
نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست روز و شب گرداب را ازموج، خنجر برگلوست در تماشایی که ما را بار جرات دادهاند…
هر چند دورم از چمن جلوهگاه او
هر چند دورم از چمن جلوهگاه او میخانه است شوق به یاد نگاه او دارم دلی به سینه کز افسون نرگست فیروز نیست سرمه به…