به باغی که چون صبح خندیده بودم

به باغی که چون صبح خندیده بودم ز هر برگ گل دامنی چیده بودم به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آنچه من…

ادامه مطلب

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن ز خمستان عافیت قدحی‌ گیر و ناز کن مشکن جام آبرو به تپشهای آرزو عرق احتیاج را…

ادامه مطلب

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت…

ادامه مطلب

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم به سودن مژه فرسوده شد سراپایم در این محیط مقیم تغافلم چو حباب غبار چشم گشودن تهی کند…

ادامه مطلب

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم

به سودای بهار جلوه‌ات عمریست‌گریانم پر طاووس دامانی‌که نم چیند ز مژگانم لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرت‌ها خموشی پنبه‌ است امشب جراحتهای…

ادامه مطلب

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم

به عرض جوهر طاقت درین محیط خموشم که من ز بار نفس چون حباب آبله دوشم سپند مجمر یأسم نداشت سرمهٔ دیگر تپید ناله به‌…

ادامه مطلب

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش

به لوح جسم‌که یکسر نفس خطوط حک استش دل انتخاب نمودم به نقطه‌ای‌که شک استش به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم که بوی یوسف اگر پیرهن…

ادامه مطلب

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا

به هر جبین‌که بود سطری ازکتاب حیا ز نقطهٔ عرقم دارد انتخاب حیا شبی به روی عرقناک او نظرکردم گذشت عمر وشنا می‌کنم درآب حیا…

ادامه مطلب

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد

به یاد آستانت هرکه سر بر خاک می‌مالد غبارش چون سحر پیشانی افلاک می‌مالد گهر حل می‌کند یا شبنمی در پرده می‌بیزد حیا چیزی بر…

ادامه مطلب

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم هوس سری ته پاکشم رگ گردنی به سر افکنم ز غبار عالم مختصر چه هوای سیم…

ادامه مطلب

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم

بی حوصلگی‌کرد درین بزم ‌کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم پامال هوسهای جهانم چه توان‌کرد مخمل نی‌ام اما سر هر موست به خوابم…

ادامه مطلب

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن به چشم ما بیفشان دامن حسن سحرپردازی خط عرض شامی است حذر کن از ورق گرداندن حسن به چشمم از…

ادامه مطلب

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی…

ادامه مطلب

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد

بیستون یادی ز فرهاد ندامت فال ‌کرد سنگ را بیتابی آه شرر غربال ‌کرد از تب‌ سودای‌ مجنون خواندم‌ افسونی‌ به دشت گردبادش تا فلک…

ادامه مطلب

بی‌نیازان برق‌ربز بحر و بر برخاستند

بی‌نیازان برق‌ربز بحر و بر برخاستند درگرفتند آتشی‌ کز خشک و تر برخاستند بسکه در طبع غناکیشان توقع محو بود دامن ‌افشان چون غبار از…

ادامه مطلب

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا خاک نم‌گل می‌کندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا…

ادامه مطلب

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا می‌کند گر نه باد صبح چین طره‌ات وا می‌کند نسخهٔ جمعیت ما…

ادامه مطلب

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب دست ازنم شسته می‌آید به روی آب‌، آب هیچکس زگردش‌گردون نم فیضی نبرد کاش ترگردد ز خشکیهای این…

ادامه مطلب

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من خاک هم خالی در آتش می‌نماید جای من گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است در…

ادامه مطلب

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من بقدر جوهر از آیینه می‌بالد صفیر من سراغی از مثال من نداد آیینهٔ هستی به‌ملک نیستی روکن…

ادامه مطلب

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن

به تماشای این چمن در مژگان فراز کن ز خمستان عافیت قدحی‌ گیر و ناز کن مشکن جام آبرو به تپشهای آرزو عرق احتیاج را…

ادامه مطلب

به خیال آن عرق جبین زفغان علم نزدی چرا

به خیال آن عرق جبین زفغان علم نزدی چرا نفشرد خشکی اگرگلو ته آب دم نزدی چرا گل و لاله جام جمال زد، مه نو…

ادامه مطلب

به رشته‌ات اثر وهم مدعاست گره

به رشته‌ات اثر وهم مدعاست گره تو گر زبند هوس واشوی کجاست گره طلسم وحشتی ای بیخبر چه خود رایی‌ست که شبنم تو به بال…

ادامه مطلب

به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید

به سعی یأس نفس خامشی بیان‌ گردید به خود شکستن دل سرمهٔ فغان ‌گردید در این زمانه ز بس طبع دون رواج‌ گرفت عنان کسب…

ادامه مطلب

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را

به عجزی‌که داری قوی‌کن میان را به حکمت نگردانده‌اند آسمان را روان باش همدوش بی‌اختیاری بلدگیر رفتار ریگ روان را نفس‌گر همه موج‌گوهر برآید ز…

ادامه مطلب

به لب حرف طلب دزدم به دل شور هوس سوزم

به لب حرف طلب دزدم به دل شور هوس سوزم خیال خام من تا پختگی‌ گیرد نفس سوزم هوس پردازی‌ام از سیر مقصد باز می‌دارد…

ادامه مطلب

به هر جا رفته‌ام از خویشتن راه تو می‌پویم

به هر جا رفته‌ام از خویشتن راه تو می‌پویم اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم هوای ناوکی دارم ‌که هر جاگل‌ کند یادش ببالد…

ادامه مطلب

به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را

به یاد آرد دل بیتاب اگر نقش میانش را به رنگ موی چینی سرمه می‌گیرد فغانش را ز فیض خاکساری اینقدر عزت هوس دارم که…

ادامه مطلب

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم

به‌کمین دعوی هستی‌ام‌ که چو شمعش از نظر افکنم هوس سری ته پاکشم رگ گردنی به سر افکنم ز غبار عالم مختصر چه هوای سیم…

ادامه مطلب

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای

بی ‌تو دل در سینه‌ام دارد جنون افسانه‌ای ناله‌ام جغدی قیامت کرده در وبرانه‌ای در سراغ فرصت ‌گم‌کرده می‌سوزم نفس رفته شمع از بزم و…

ادامه مطلب

بی ‌نم خجلت نمی‌باشد سر و کار طمع

بی ‌نم خجلت نمی‌باشد سر و کار طمع جنس استغنا عرق دارد به بازار طمع غیر نومیدی علاج اینقدر امراض چیست عالمی پر می‌زند در…

ادامه مطلب

بی‌تو در هرجا دل صبر آزما خواهد شکست

بی‌تو در هرجا دل صبر آزما خواهد شکست شیشهٔ‌کهسار درگرد صدا خواهد شکست خار خار حسرت دیدار توفان می‌کند صدنی‌مژگان‌نگه دردیده‌هاخواهد‌شکست حیرتی زان جلوه ستازد…

ادامه مطلب

بی‌ساز انفعال سراپای من تهی‌ست

بی‌ساز انفعال سراپای من تهی‌ست چون شبنم ازوداع عرق جای من تهی‌ست نیرنگ عالمی به خیالم شمرده‌گیر صفر ز خودگذشته‌ام اجزای من تهی‌ست رنگی ندارد…

ادامه مطلب

بی‌نشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش

بی‌نشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش عالمی در پرده است از شوخی پیراهنش خضر اگر بردی چو خط زان لعل سیراب آگهی دست…

ادامه مطلب

پرتو آهی ز جیبت‌گل نکرد ای دل چرا

پرتو آهی ز جیبت‌گل نکرد ای دل چرا همچو شمع‌کشته‌بی‌نوری درین‌محفل چرا مشت‌خون خود چوگل باید به‌روی خویش ریخت بی‌ادب آلوده‌سازی دامن قاتل چرا خاک…

ادامه مطلب

پی اشک من ندانم به‌کجا رسیده باشد

پی اشک من ندانم به‌کجا رسیده باشد ز پی‌ات دویدنی داشت به رهی چکیده باشد ز نگاه سرکشیدن به رخت چه احتمال است مگر ازکمین…

ادامه مطلب

پیش چشمی‌که نورعرفان نیست

پیش چشمی‌که نورعرفان نیست گر بود آسمان نمایان نیست عمرها شد، دمیده است آفاق بی‌لباسی هنوز عریان نیست شمع راگر به فکرخویش سری‌ست تاکف پاش…

ادامه مطلب

تا پری به ‌عرض آمد موج شیشه عریان شد

تا پری به ‌عرض آمد موج شیشه عریان شد پیرهن ز بس بالید دهر یوسفستان شد جلوه‌اش جهانی را محو بیخودیها کرد آینه دکان بر…

ادامه مطلب

تا درتن باغ‌گل افشان نموگردیدم

تا درتن باغ‌گل افشان نموگردیدم رنگی آوردم و گرد سر او گردیدم جز شکستم ننمودند درین دیر هوس بارها آینهٔ جام و سبو گردیدم سبزه‌ام…

ادامه مطلب

تا ز گرد انتظارت مستفیدم‌ کرده‌اند

تا ز گرد انتظارت مستفیدم‌ کرده‌اند روسفید الفت از چشم سفیدم کرده‌اند نوبهار گردش رنگ تماشا نیستم از قدم آیینهٔ شوق جدیدم کرده‌اند نغمه‌ام اما…

ادامه مطلب

تا گرد ما به اوج ثریا نمی‌رسد

تا گرد ما به اوج ثریا نمی‌رسد سعی طلب به آبلهٔ پا نمی‌رسد توفان ناله‌ایم و تحیر همان بجاست آیینه جوهرت به دل ما نمی‌رسد…

ادامه مطلب

تاب زلفت سایه آویزد به طرف آفتاب

تاب زلفت سایه آویزد به طرف آفتاب خط مشکینت شکست آرد به حرف آفتاب دیده در ادراک آغوش خیالت عاجز است ذره کی یابدکنار بحر…

ادامه مطلب

تپیدن دل عشاق محوکسوت آه است

تپیدن دل عشاق محوکسوت آه است به حال شورش دریا زبان موج‌ گواه است ز برق حادثه آرام نیست معتبران را درتن قلمرو شطرنج‌ کشت…

ادامه مطلب

تماشایی که من دارم مقیم چشم حیرانش

تماشایی که من دارم مقیم چشم حیرانش هزار آیینه یک گل می‌دهد از طرف بستانش نفس در سینه‌ام تیری‌ست از بیداد هجرانش که من دل…

ادامه مطلب

تو می‌رفتی و من ساز قیامت باز می‌کردم

تو می‌رفتی و من ساز قیامت باز می‌کردم شکست رنگ تا پر می‌فشاند آواز می‌کردم اگر ناموس الفت‌ها نمی‌شد مانع جرأت چو شوخی آشیان در…

ادامه مطلب

جای آن است‌که بالد گهر شان صدف

جای آن است‌که بالد گهر شان صدف بحر در قطرگی اینجا شده مهمان صدف عزلت از حادثهٔ دهر برون تاختن است موج دریا نشود دست…

ادامه مطلب

جزخون‌دل زنقد سلامت به دست نیست

جزخون‌دل زنقد سلامت به دست نیست خط امان شیشه به غیر از شکست نیست آرام عاشق آینه‌پردازی فناست مانند شعله‌ای‌که زپا تا نشست نیست خلقی…

ادامه مطلب

جنون اندیشه‌ای بگذار تا دل بر هنر پیچد

جنون اندیشه‌ای بگذار تا دل بر هنر پیچد به‌دانش نازکن چندانکه سودایی به سر پیچد حصول ‌کام با سعی املها برنمی‌آید عنان ریشه دشوار است…

ادامه مطلب

جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش

جوانی دامن افشان رفت و پیری هم به دنبالش گذشت از قامت خم‌ گوش بر آواز خلخالش ز پرواز نفس آگه نی‌ام لیک اینقدر دانم…

ادامه مطلب

چشم تو به حال من‌ گر نیم نظر خندد

چشم تو به حال من‌ گر نیم نظر خندد خارم به چمن نازد عیبم به هنر خندد تا چند بر آن عارض بر رغم نگاه…

ادامه مطلب