ای هوش‌! سخت داغیست‌، یاد بهار طفلی

ای هوش‌! سخت داغیست‌، یاد بهار طفلی تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی قد دو تا درین بزم آغوش ناامیدیست خمیازه کرد ما را…

ادامه مطلب

این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست

این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست هرکه فکر بالین‌کرد یافت زیر سر زانو یک مژه به صد عبرت شرم چشم ما نگشود حلقه‌وار ته‌کردیم بر…

ادامه مطلب

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند تا نگاهی‌گل‌کند می‌بایدم از هم‌گداخت چون حیا در مزرع حسن آبیارم…

ادامه مطلب

باده ندارم که به ساغرکنم

باده ندارم که به ساغرکنم گریه ‌کنم تا مژه‌ای تر کنم کو تب شوقی‌ که دم واپسین آینه را آبله بستر کنم صف شکن ناز…

ادامه مطلب

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب شورش امواج این دریا خروش بزم‌کیست نغمه‌ای تر می‌فشارد مغزم…

ادامه مطلب

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب جهان خفته به هذیان ترانه‌ها دارد توگوش واکن و تعبیر…

ادامه مطلب

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر…

ادامه مطلب

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها پنبه‌ها خواهد دمید آخر ازین کرباسها شیشهٔ ساعت‌خبر زساز فرصت‌می‌دهد خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها عبرت آنجاکز مکافات…

ادامه مطلب

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل می‌دمد آن خار که از…

ادامه مطلب

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو موج قمری ریخت از خاکستر اجزای سرو پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست یک قلم دست…

ادامه مطلب

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان به‌…

ادامه مطلب

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است بی‌شکست شیشه امید چراغان مشکل است صید مجنون‌طینتان بی‌دام الفت مشکل است هرکه بیمار محبت‌گشت سرتا پا دل…

ادامه مطلب

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان نقش پای موج هم با موج می‌باشد روان خامشی مهری‌ست بر طومار عرض مدعا همچو شمع‌کشته دارم…

ادامه مطلب

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر دهل نابسته بر لب در صف واعظ‌گران مگذر به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی‌باشد به روی تیغ بگذر…

ادامه مطلب

به پیری ‌گشته حاصل از برای من فراغ دل

به پیری ‌گشته حاصل از برای من فراغ دل سحر شد روغن دیگر نمی‌خواهد چراغ دل قناعت در مزاج همت مردان نمی‌باشد فلک هم ساغری…

ادامه مطلب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب که چون‌گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست جهان‌گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب…

ادامه مطلب

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بی‌دماغیها چه می‌پرسی همه گر…

ادامه مطلب

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد سری از خواب…

ادامه مطلب

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی براین ‌آیینه‌ها مپسند زنگ تهمت آهی چراغ ابلهان عمری‌ست می‌سوزد درین محفل چه باشد یک شرر بالد فروغ…

ادامه مطلب

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد جرس قافلهٔ بی‌نفسیها باشد تا کی ای بیخبر از هرزه‌خروشیهایت کف افسوس خموشی لب گویا باشد گوشهٔ…

ادامه مطلب

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمی‌گنجد ز سر تا پا چو…

ادامه مطلب

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا به‌نقش پا ننشستن به‌ کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…

ادامه مطلب

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام می‌خیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام می‌خیزد که جوش ‌الامان…

ادامه مطلب

به‌گلشنی‌که دهم عرض شوخی او را

به‌گلشنی‌که دهم عرض شوخی او را تحیرآینهٔ رنگ می‌کند بو را خموش‌گشتم و اسرار عشق پنهان نیست کسی چه چاره‌کند حیرت سخنگو را سربریده‌هم‌اینجا چوشمع…

ادامه مطلب

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر…

ادامه مطلب

بی‌پردگی ‌کسوت هستی ز حیا پرس

بی‌پردگی ‌کسوت هستی ز حیا پرس این جامه حریر است ز عریانی ما پرس آه است سراغ نم اشکی ‌که نداریم چون‌ گم شود آیینهٔ…

ادامه مطلب

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گردانده‌ست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بوده‌ست صدر آرایی…

ادامه مطلب

بیگانه وضعیم یا آشناییم

بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…

ادامه مطلب

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دل‌افزا گفتگو دارد دهان غنچه‌ زان…

ادامه مطلب

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است

بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است چشم زخمی‌گر هجوم آرد دعای جوشن است سینه چاکان می‌کنند از یکدگرکسب نشاط از نسیم صبح شمع…

ادامه مطلب

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام دور می‌گردد عرق تا می‌تراود در مشام بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من چون شرار کاغذم…

ادامه مطلب

بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو

بسکه یاد قامتت بر باد داد اجزای سرو نالهٔ قمری شد آخر قدکشیدنهای سرو چیدن دامن دربن‌گلشن‌ گل آزادگی است کیست تا فهمد زبان عافیت…

ادامه مطلب

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست ورنه اینجاسجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمی‌ست آه…

ادامه مطلب

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من

به پهلو ناوک درد که دارد گوشه‌گیر من که می‌خواهد زمین هم جوشن از نقش حصیر من چو دل خون جگرکافیست رزق ناگزیر من همان…

ادامه مطلب

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت

به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت دماغ زمزمهٔ بی‌نیازی‌ات نازم که تا دمید برآهنگ ما زد…

ادامه مطلب

به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز

به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز در امید مزن خون انتظار مریز مبند دل به هوای جهان بیحاصاا ز جهل‌، تخم تعلق به…

ادامه مطلب

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد

به روی عالم‌آرا گر نقاب زلف درپیچد بیاض صفحهٔ ‌کافور را در مشک تر پیچد گهی چون طفل اشک‌من درآغوش نگه غلتد گهی چون سبزهٔ…

ادامه مطلب

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما

به طوق فاخته نازد محبت از فن ما که زخم تیغ تو دارد طواف‌گردن ما زبان ناله ببستیم زین ادب‌که مباد تبسم توکشد ننگ لب‌گزیدن…

ادامه مطلب

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت

به فکر دل لبم از ربط قیل و قال‌گذشت چسان نفس‌کشم آیینه در خیال گذشت کجاست‌تاب ز خودرفتنی‌که‌چون یاقوت به عرض‌گردش رنگم هزار سال‌گذشت بهار…

ادامه مطلب

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی

به ناقوسی دل امشب از جنون خورده‌ست پهلویی بر این نُه دیر آتش می‌زنم سر می‌دهم هویی ز فیض وحشتم همسایهٔ جمعیت عنقا چو دل…

ادامه مطلب

به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی

به هستی از گداز انفعالم نیست تسکینی جبین هم‌کاشکی می داشت چون مژگان عرق‌چینی به تدبیری دگر ممکن مدان جمعیت بالم براین اجزا مگر شیرازه‌…

ادامه مطلب

بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی

بهار است ای ادب مگذار از شوق تماشایی به چندین رنگ و بوی خفته مژگانم زند پایی خوشا شور دماغ شوق و گیرودار سودایی قیامت…

ادامه مطلب

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست

به‌گلزاری‌که حسنت بی‌نقابست خزان در برگریز آفتابست زشرم یک عرق‌گل‌کردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست جنون ساغرپرست نرگس‌کیست گریبان چاکی‌ام موج شرابست ز…

ادامه مطلب

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم

بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر…

ادامه مطلب

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست ز بار دل به زمین خفته‌گیر…

ادامه مطلب

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام در سایهٔ تأمل یادش نشسته‌ام فریاد ما به‌گو ‌ش ترحم شنیدنی است پربینوا چو نغمهٔ تارگسسته‌ام ای…

ادامه مطلب

بیکس شهیدم خون هم ندارم

بیکس شهیدم خون هم ندارم دیگر که ریزد گل بر مزارم حسرت‌کش مرگ مردم به پیری بی آتشی سوخت در پنبه‌زارم سنگی‌ که زد یأس…

ادامه مطلب

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد

پر افشانده‌ام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دل‌افزا گفتگو دارد دهان غنچه‌ زان…

ادامه مطلب

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم از عالم عنقا چه خیالست برآیم آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند در چشم خیالست به چشم همه…

ادامه مطلب

پیری آمدگشت چشم‌ازگریه‌ام‌کم‌کم سپید

پیری آمدگشت چشم‌ازگریه‌ام‌کم‌کم سپید صبح عجز آماده دندان‌کرد از شبنم سپید این دم از تعمیر جسمم شرم باید داشتن کم‌کنند آن‌کهنه بنیادی‌که‌گردد خم سپید چاره…

ادامه مطلب