بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آب‌گردد تا کند مهتاب‌ گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی‌ کنید نیست اینجا غیر دامن…

ادامه مطلب

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است اهل معنی از حوادث مست خواب راحتند شور موج بحر…

ادامه مطلب

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…

ادامه مطلب

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر دهل نابسته بر لب در صف واعظ‌گران مگذر به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی‌باشد به روی تیغ بگذر…

ادامه مطلب

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفت‌که این خار و خس شد آینهٔ ما به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین…

ادامه مطلب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب که چون‌گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست جهان‌گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب…

ادامه مطلب

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بی‌دماغیها چه می‌پرسی همه گر…

ادامه مطلب

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست عرق‌کن ای شررکاغذ آنچه غمازی‌ست به‌فرصت نفسی چندصحبت است اینجا تأملی‌که درین بزم باکه دمسازی‌ست نه دی‌گذشت و…

ادامه مطلب

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی

به طبع مقبلان یارب‌کدورت را مده راهی براین ‌آیینه‌ها مپسند زنگ تهمت آهی چراغ ابلهان عمری‌ست می‌سوزد درین محفل چه باشد یک شرر بالد فروغ…

ادامه مطلب

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد

به که چندی دل ما خامشی انشا باشد جرس قافلهٔ بی‌نفسیها باشد تا کی ای بیخبر از هرزه‌خروشیهایت کف افسوس خموشی لب گویا باشد گوشهٔ…

ادامه مطلب

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم

به نقش سخت رویی‌های مردم بس‌که حیرانم رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمی‌گنجد ز سر تا پا چو…

ادامه مطلب

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن

به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا به‌نقش پا ننشستن به‌ کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…

ادامه مطلب

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد

بهار حیرت‌ست اینجا نه‌گل نی جام می‌خیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام می‌خیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام می‌خیزد که جوش ‌الامان…

ادامه مطلب

به‌هر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من

به‌هر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من به بو یی زپن بهارم وا نشد آغوش استغنا عیار شرم‌گیرید…

ادامه مطلب

بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن

بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع در هر سرآتشی هست تا…

ادامه مطلب

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیده‌ای انجم به خواب صبح اهل صفا ز زخم‌ گل فیض چیده‌اند بیرون چاک سینه…

ادامه مطلب

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها

بی‌دماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گردانده‌ست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بوده‌ست صدر آرایی…

ادامه مطلب

بیگانه وضعیم یا آشناییم

بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…

ادامه مطلب

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال می‌زنم…

ادامه مطلب

پری می ‌فشان ای تعلق بهانه

پری می ‌فشان ای تعلق بهانه به دل چون نفس بسته‌ای آشیانه درین عرصه زنهار مفراز گردن که تیر بلا را نگردی نشانه گر از…

ادامه مطلب

پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند

پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند سرنگون شد شیشه‌، قلقل‌کرد پرواز بلند دستگاه اصل فطرت جز تنزل هیچ نیست می‌کندگل پست پست انجام آغاز…

ادامه مطلب

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند

تا به عالم‌، رنگ بنیاد تمنا ریختند گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند واپسی زین‌ کاروان چندین ندامت بار داشت هرکه رفت…

ادامه مطلب

تا چند حسرت چمن و سایه‌های ابر

تا چند حسرت چمن و سایه‌های ابر کو گریه‌ای ‌که خنده کنم بر هوای ابر افراط عیش دهر ز کلفت گران‌ترست دوش هوا پر آبله…

ادامه مطلب

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود

تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان می‌شود گر چمن زین رنگ می‌بالد به یاد مقدمت شاخ‌گل…

ادامه مطلب

تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من

تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من بیخودی را رونق بزم حضورم‌ کرده‌اند رنگهای رفته می‌بندد…

ادامه مطلب

تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمی‌رسم

تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمی‌رسم با تو چنانکه بیخودم بی‌ تو به تو نمی‌رسم خجلت هستی‌ام چو صبح‌ در عدم آب می‌کند…

ادامه مطلب

تبسم ریز لعلش‌گر نشان پرسد غبارم را

تبسم ریز لعلش‌گر نشان پرسد غبارم را ببوسد تا قیامت بوی‌گل خاک مزارم را ز افسوسی‌که‌دارد عبرت خون شهید من حنایی می‌کند سودن‌کف دست نگارم…

ادامه مطلب

تقلید از چه علم به لافم علم‌کند

تقلید از چه علم به لافم علم‌کند طوطی نی‌ام‌که آینه بر من ستم‌کند سعی غبار من که به جایی نمی‌رسد با دامنش زند اگر از…

ادامه مطلب

تو کریم مطلق و من ‌گدا چه‌کنی جز این ‌که نخوانی‌ام

تو کریم مطلق و من ‌گدا چه‌کنی جز این ‌که نخوانی‌ام در دیگرم بنماکه من به کجا روم چو برانی‌ام کسی از محیط عدم ‌کران…

ادامه مطلب

جام امید نظرگاه خمار است اینجا

جام امید نظرگاه خمار است اینجا حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا عیش‌ها غیر تماشای زیانکاری نیست درخور باختن رنگ بهار است اینجا عافیت…

ادامه مطلب

جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت

جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت انگشت زینهار به غربال آب داشت خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شده‌ست نه چرخ یک علامت صاد…

ادامه مطلب

جمعیت از آن دل‌که پریشان تو باشد

جمعیت از آن دل‌که پریشان تو باشد معموری آن شوق که وبران تو باشد عمری‌ست دل خون شده بیتاب ‌گدازی‌ست یارب شود آیینه و حیران…

ادامه مطلب

جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست

جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست کمند همت وحشت سوار عشق رساست هوس اگرهمه عنقا شود شکارتونیست…

ادامه مطلب

چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد

چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری‌ که غیر هوا پشم درکلاه ندارد دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنهٔ ما دردی…

ادامه مطلب

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد یارب به چه جرات مژه برداشته باشد هر دل‌که ز زخم تو اثر داشته باشد صد صبح‌گل…

ادامه مطلب

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من که چون ‌آتش ازسوختن زیستم من نه شادم نه محزون نه خاکم نه ‌گردون نه لفظم نه مضمون چه معنیستم…

ادامه مطلب

چه دولت است نشاط تجدد اندوزی

چه دولت است نشاط تجدد اندوزی دماغ اگر نشود کهنه از نو آموزی نعیم و خلد برین‌ گرد خوان استعداد قناعت است ولی تا کرا…

ادامه مطلب

چه‌امکان است‌گرد غیرازین محفل‌شود پیدا

چه‌امکان است‌گرد غیرازین محفل‌شود پیدا همان لیلی شود بی‌پرده تامحمل شود پیدا غناگاه خطاب از احتیاج آگاه می‌گردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود…

ادامه مطلب

چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش

چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش رساییها به فکر طرهٔ او خاک می‌بوسد مپرس…

ادامه مطلب

چو صبحم دماغ می‌آشام نیست

چو صبحم دماغ می‌آشام نیست نفس می‌کشم فرصت جام نیست دو دم زندگی مایهٔ جانکنی‌ست حق خود ادا می‌کنم وام نیست تبسم به حالم نظرکردن…

ادامه مطلب

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت دامان خیالی به ته…

ادامه مطلب

چون شرر اقبال هستی بسکه فرصت‌کاه بود

چون شرر اقبال هستی بسکه فرصت‌کاه بود هر کجا گل ‌کرد روز ما همان بیگاه بود بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت شعله هم…

ادامه مطلب

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما بیهوده همچو موج زبان برنمی‌کشیم لبریز خامشی‌ست چوگوهر سبوی…

ادامه مطلب

حاضران از دور چون محشر خروشم دیده‌اند

حاضران از دور چون محشر خروشم دیده‌اند دیده‌ها باز ست لیک از رگوشم دیده‌اند با خم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را میکشان هم یک…

ادامه مطلب

حسرت دل‌کرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند

حسرت دل‌کرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند می‌شود دست‌کرم با نالهٔ سایل بلند ما نه‌ تنها نیستی را دادرس فهمیده‌ایم بحر هم از موج دارد…

ادامه مطلب

حکم دل دارد ز همواری سر و روی‌ گهر

حکم دل دارد ز همواری سر و روی‌ گهر جز به روی خود نغلتیده‌ست پهلوی‌گهر خواه دنیا، خواه عقباگرد بیتاب دل است بحر و ساحل…

ادامه مطلب

حیف سازت‌ که منش پردهٔ آهنگ شدم

حیف سازت‌ که منش پردهٔ آهنگ شدم چقدر ناز تو خون گشت که من رنگ شدم بی تو از هستی من‌گر همه تمثال دمید بر…

ادامه مطلب

خامش نفسم شوخی آهنگ من این است

خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنگ من این است عمری‌ست گرفتار خم پیکر عجزم تا بال وپرنغمه شوم چنگ…

ادامه مطلب

خطاپرست مباش‌ ای ز راستی عاری

خطاپرست مباش‌ ای ز راستی عاری که ‌گر سپهر شوی می‌کشی نگو نساری جهان ز شوخی نظّارهٔ تو کهسارست به چشم بسته نظر کن بهار…

ادامه مطلب

خنده‌صبحی‌ست‌که در بندگریبان‌گل است

خنده‌صبحی‌ست‌که در بندگریبان‌گل است عیش موجی‌ست‌که سرگشتهٔ توفان‌گل است غنچه را بوی دل‌افزا سخن زیرلبی‌ست خلق خوش ابجد طفلان دبستان‌گل است محو رنگینی گلزار تماشای…

ادامه مطلب