غزلیات ابوالمعانی بیدل
شب گریهام بهآن همه سامان شکست و ریخت
شب گریهام بهآن همه سامان شکست و ریخت کزهرسرشک شیشهیتوفان شکست و ریخت در راه انتظار توام اشک بود و بس گرد مصیبتی که ز…
شبنم صبح از چمن آبله دل میرود
شبنم صبح از چمن آبله دل میرود عیش عرق میکند خنده خجل میرود مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ عیش والم هیچ نیست عمر مخل میرود…
شررتمهید سازد مطلب ما داستانها را
شررتمهید سازد مطلب ما داستانها را دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را به جرم ما ومن دوریم ازسرمنزل مقصد جرس اینجا بیابان مرگ داردکاروانها…
شمع بزمت چه قدم بردارد
شمع بزمت چه قدم بردارد پای ما آبلهٔ سر دارد گل این باغ گریبانچاکست خنده از زخم که باور دارد در تکلیف تبسم مگشای دهن…
شور صد صحرا جنونگرد نمکدان شما
شور صد صحرا جنونگرد نمکدان شما ای قیامث صبحخیز لعل خندان شما چشمآهو حلقهٔ گرداب بحرحیرت است درتماشای رم وحشی غزالان شما عشرتازرنگاست هرجاگلبساطآراشود مفت…
صاحب دل را نزیبد گفتوگو با هیچکس
صاحب دل را نزیبد گفتوگو با هیچکس محرم آیینه چون تمثال باید بینفس جز ندامت پرتوی از شمع هستی گل نکرد نخل ماتم راست اشک…
صبحی بهگوش عبرتم از دل صدا رسید
صبحی بهگوش عبرتم از دل صدا رسید کای بیخبربه ما نرسید آنکه وارسید دریاست قطرهای که به دریا رسیده است جز ما کسی دگر نتواند…
صنعت نیرنگ دل بر فطرت کس فاش نیست
صنعت نیرنگ دل بر فطرت کس فاش نیست آینه تصوبرها میبندد و نقاش نیست جوش اشیا، اشتباه ذات بیهمتاش نیست کثرت صورت غبار وحدت نقاش…
طرب در این باغ میخرامد ز ساز فرصت پیام بر لب
طرب در این باغ میخرامد ز ساز فرصت پیام بر لب ز نرگس اکنون مباش غافلکه نیگرفتهست جام بر لب اگر به معنی رسیده باشی…
عالم همه زین میکده بیهوش برآمد
عالم همه زین میکده بیهوش برآمد چون باده ز خم بیخبر از جوش برآمد چندانکه گشودیم سر دیگ تسلی سرپوش دگر از ته سرپوش برآمد…
عرض هستی زنگ بر آیینهٔ دل میشود
عرض هستی زنگ بر آیینهٔ دل میشود تا نفس خط میکشد این صفحه باطل میشود آب میگردد به چندین رنگ حسرتهای دل تاکف خونی نثار…
عشرتفروز انجمن هستیام حیاست
عشرتفروز انجمن هستیام حیاست چون شبنم گلم، عرق آیینهٔ بقاست باشد که نکهتی به مشام اثر رسد عمریست نقد دست نیازم گل دعاست کو مشتری…
عمرها در پرده بود اسرار وهم ما و من
عمرها در پرده بود اسرار وهم ما و من صیقل زنگار این آیینه شد آخر کفن با اقامت ما نفس سرمایگان بینسبتیم دامنی دارد غبار…
عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی
عمریست همچو مژگان از درد ناتوانی دامن فشاندن من دارد جگر فشانی واماندهٔ ادب را سرمایهٔ طلبکو خاک است و آب گوهر در عالم روانی…
غافلی چند که نقش حق وباطل بستند
غافلی چند که نقش حق وباطل بستند هرچه بستند بر این طاق و سرا، دل بستند سعی غواص در این بحر جنونپیمایی ست آرمیدنگهری بود…
غفلت آهنگم ز ساز حیرت ایجادم مپرس
غفلت آهنگم ز ساز حیرت ایجادم مپرس پنبه تا گوشت نیفشارد ز فریادم مپرس مدعای عجزم از وضع خموشی روشن است لبگشودن میدهد چون ناله…
فردوس دل، اسیر خیال تو بودنست
فردوس دل، اسیر خیال تو بودنست عید نگاه، چشم به رویت گشودنست شادم به هجر هم که به این یک دم انتظار حرف لب توام…
فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را
فسون جاه عذر لنگ سازد پرفشانی را به غلتانی رساند آب درگوهر روانی را چوگلدروقت پیری میکشی خمیازهٔحسرت مکن ای غنچه صرف خواب شبهای جوانی…
فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها
فلک این سرکشی چند از غبار آرمیدنها نمیبایست از خاک اینقدر دامن کشیدنها مخور ای شمع از هستی فریب مجلسآرایی که یکگردن نمیارزد به چندین…
قصر غناکه عالم تحقیق نام اوست
قصر غناکه عالم تحقیق نام اوست دامن ز خویش بر زدنی سیر بام اوست هر برگ این چمن رقمی دارد از بهار عالم نگینتراشی سودای…
خون خوردم و زین باغ به رنگی نرسیدم
خون خوردم و زین باغ به رنگی نرسیدم بشکست دل اما به ترنگی نرسیدم عمریست پر افشان جنونم چه توانکرد چون ناله درین کوه به…
کار آسانی مدان تاج کمر برداشتن
کار آسانی مدان تاج کمر برداشتن همچو خورشید آتشی باید به سر برداشتن غفلت ذاتی به جهد ازدل نگردد مرتفع تیرگی نتوان به صیقل از…
کجا خلوت و انجمن دیدهای
کجا خلوت و انجمن دیدهای تو شمعی همین سوختن دیدهای ز رنگیکه جز داغش آیینه نیست چو طاووس خود را چمن دیدهای به وهم حسد…
کسی که نیک و بد هوشیار و مست بپوشد
کسی که نیک و بد هوشیار و مست بپوشد خدا عیوب وی از چشم هر که هست بپوشد به دستگاه نشاید وبال بخل کشیدن حذر…
که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت
که شود به وادی مدعا بلد تسلی منزلت که نبست طاقت هرزه دوقدمی برآبله محملت نه تکلف تک و تاز کن نه تلاش دور و…
کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما
کوتاه نیست سلسلهٔ دود آه ما آشفتگی به زلفکه واگرد راه ما صافطرب ز هستی مادردکلفتاست دارد نفس چو آینه روز سیاه ما دریاد جلوهٔ…
گذشت عمر و دل از حرص سر نمیتابد
گذشت عمر و دل از حرص سر نمیتابد کسی عنانم از این راه بر نمیتابد درای محمل فرصت خروش صور گرفت هنوز گوش من بی…
گر آینهات محرم زشتی و نکوییست
گر آینهات محرم زشتی و نکوییست جوهر ندهی عرضکه پر آبله روییست دل را به هوس قابل تحقیق میندیش این حوصلهمشرب قدحینیست سبوییست از خویش…
گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی میرود
گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی میرود همچو ابر از نامهام رنگ سیاهی میرود بیجمالت جز هلاک خود ندارم در نظر مرگ میبیند چو آب…
گر قناعت را توانی داد سامان نگین
گر قناعت را توانی داد سامان نگین پشت ناخن نیز دارد در کفت شان نگین ای حباب از خود فروشی شرم باید داشتن یک نفس…
گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من
گرد وحشت بسکه بر هم چیده است اجزای من رفتن رنگی تواندکرد خالی جای من کیستگردد مانع انداز از خود رفتنم شمع مقصد میشود چون…
گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود
گرنه مشت خاکم از اشک ندامت تر شود ششجهت اجزای بیشیرازگی دفتر شود گر مثالی پرده بردارد ز بخت تیرهام صفحهٔ آیینه ماتمخانهٔ جوهر شود…
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن رنگ میبالید تاگردید رنگین انجمن عارف از سیرگریبان دهر را دل میکند میشود خلوت به حکم چشم…
لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را
لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را بهصحراییکهمن دریاد چشمت خانه بردوشم به ابرو ناز شوخی میرسد موج…
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت اوج همت تا نفس باقی ست پستی میکشد بگذری…
مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش
مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش به چندین کوچه افکندهست سعی نام در چاهش خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت مینازد ز ماتم…
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند بهر این یک قطره خون، صد رنگ توفان ریختند زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار…
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست میخواست چمن طرحکند رنگ حنا بست آن رنگکه میداشت دریغ از ورق گل از دور کف دست تو…
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند پنجهٔ بیکار بیعت با پشیمانی کند چشم من از درد بیخوابی در این وادی گداخت سایهٔ خاری نشد…
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد عدم از سرمه جوشاندهست شور محفل امکان تأمل…
منم آن نشئهٔ فطرت که خمستان قدیم
منم آن نشئهٔ فطرت که خمستان قدیم دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم ندمیدم ز بهاری که چمن ساز نفس صبح ایجاد مرا خنده…
میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم
میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم همچو دانهٔ انگور شیشه در بغل دارم گر دهند بر بادم رقص میکنم شادم خاک عجز بنیادم طبع بیخلل دارم…
نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم
نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم نشئهٔ شوقم و درد می بیجوش خودم بحر جولانگه بیباکی و من همچو حباب در شکنج قفس از وضع…
نبود نقطهای از علم این کتاب غلط
نبود نقطهای از علم این کتاب غلط شعور ناقص ما کرد انتخاب غلط فریب زندگی از شوخی نفس نخوری که تیغ را نکند کس به…
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز یعنی از مژگان او قد میکشد بالای ناز سرو او مشکل که گردد مایل آغوش من خم شدن ها بردهاند…
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند به زمینتپم به فلک روم چه جنون کنمکه جنون کند به فسانهٔ هوس طرب، تهی از خودیم…
نفس به غیر تک و پوی باطلی که ندارد
نفس به غیر تک و پوی باطلی که ندارد دگرکجا بردم جز به منزلیکه ندارد به باد هرزهدوی داد خاک مزرع راحت دماغ سوخته خرمن…
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید از این مینا شرابی غیر شیون برنمیآید گداز خود شد آخر عقدهفرسای دل تنگم گشاد کار گوهر غیر…
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب که خط پرواز دارد چونا صدا…
نمیگویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو
نمیگویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی تو…