جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت

جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت انگشت زینهار به غربال آب داشت خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شده‌ست نه چرخ یک علامت صاد…

ادامه مطلب

جمعیت از آن دل‌که پریشان تو باشد

جمعیت از آن دل‌که پریشان تو باشد معموری آن شوق که وبران تو باشد عمری‌ست دل خون شده بیتاب ‌گدازی‌ست یارب شود آیینه و حیران…

ادامه مطلب

جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست

جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست کمند همت وحشت سوار عشق رساست هوس اگرهمه عنقا شود شکارتونیست…

ادامه مطلب

چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد

چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری‌ که غیر هوا پشم درکلاه ندارد دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنهٔ ما دردی…

ادامه مطلب

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد یارب به چه جرات مژه برداشته باشد هر دل‌که ز زخم تو اثر داشته باشد صد صبح‌گل…

ادامه مطلب

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من که چون ‌آتش ازسوختن زیستم من نه شادم نه محزون نه خاکم نه ‌گردون نه لفظم نه مضمون چه معنیستم…

ادامه مطلب

چه دولت است نشاط تجدد اندوزی

چه دولت است نشاط تجدد اندوزی دماغ اگر نشود کهنه از نو آموزی نعیم و خلد برین‌ گرد خوان استعداد قناعت است ولی تا کرا…

ادامه مطلب

چه‌امکان است‌گرد غیرازین محفل‌شود پیدا

چه‌امکان است‌گرد غیرازین محفل‌شود پیدا همان لیلی شود بی‌پرده تامحمل شود پیدا غناگاه خطاب از احتیاج آگاه می‌گردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود…

ادامه مطلب

چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش

چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش رساییها به فکر طرهٔ او خاک می‌بوسد مپرس…

ادامه مطلب

چو صبحم دماغ می‌آشام نیست

چو صبحم دماغ می‌آشام نیست نفس می‌کشم فرصت جام نیست دو دم زندگی مایهٔ جانکنی‌ست حق خود ادا می‌کنم وام نیست تبسم به حالم نظرکردن…

ادامه مطلب

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت دامان خیالی به ته…

ادامه مطلب

چون شرر اقبال هستی بسکه فرصت‌کاه بود

چون شرر اقبال هستی بسکه فرصت‌کاه بود هر کجا گل ‌کرد روز ما همان بیگاه بود بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت شعله هم…

ادامه مطلب

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما

چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما بیهوده همچو موج زبان برنمی‌کشیم لبریز خامشی‌ست چوگوهر سبوی…

ادامه مطلب

حاضران از دور چون محشر خروشم دیده‌اند

حاضران از دور چون محشر خروشم دیده‌اند دیده‌ها باز ست لیک از رگوشم دیده‌اند با خم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را میکشان هم یک…

ادامه مطلب

حسرت دل‌کرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند

حسرت دل‌کرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند می‌شود دست‌کرم با نالهٔ سایل بلند ما نه‌ تنها نیستی را دادرس فهمیده‌ایم بحر هم از موج دارد…

ادامه مطلب

حکم دل دارد ز همواری سر و روی‌ گهر

حکم دل دارد ز همواری سر و روی‌ گهر جز به روی خود نغلتیده‌ست پهلوی‌گهر خواه دنیا، خواه عقباگرد بیتاب دل است بحر و ساحل…

ادامه مطلب

حیف سازت‌ که منش پردهٔ آهنگ شدم

حیف سازت‌ که منش پردهٔ آهنگ شدم چقدر ناز تو خون گشت که من رنگ شدم بی تو از هستی من‌گر همه تمثال دمید بر…

ادامه مطلب

خامش نفسم شوخی آهنگ من این است

خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنگ من این است عمری‌ست گرفتار خم پیکر عجزم تا بال وپرنغمه شوم چنگ…

ادامه مطلب

خطاپرست مباش‌ ای ز راستی عاری

خطاپرست مباش‌ ای ز راستی عاری که ‌گر سپهر شوی می‌کشی نگو نساری جهان ز شوخی نظّارهٔ تو کهسارست به چشم بسته نظر کن بهار…

ادامه مطلب

خنده‌صبحی‌ست‌که در بندگریبان‌گل است

خنده‌صبحی‌ست‌که در بندگریبان‌گل است عیش موجی‌ست‌که سرگشتهٔ توفان‌گل است غنچه را بوی دل‌افزا سخن زیرلبی‌ست خلق خوش ابجد طفلان دبستان‌گل است محو رنگینی گلزار تماشای…

ادامه مطلب

برق خطی بر سیاهی می‌زند

برق خطی بر سیاهی می‌زند هالهٔ مه تا به ماهی می‌زند سجده مشتاق خم ابروی کیست بر دماغم کج‌کلاهی می‌زند معصیت در بارگاه رحمتش خنده‌ها…

ادامه مطلب

خیالت هر کجا تمهید راحت‌پروری کردی

خیالت هر کجا تمهید راحت‌پروری کردی به خواب بیخودی بوی بهارم بستری‌ کردی نفس چون ناله بر باد تپیدن داد اجزایم به توفان خیالت ‌گرنه…

ادامه مطلب

داغیم چون سپند مپرس از بیان ما

داغیم چون سپند مپرس از بیان ما در سرمه بال می‌زند امشب فغان ما عرض‌کمال ما عرق‌آلود خجلت است ابر است اگر بلند شود آسمان…

ادامه مطلب

در این وادی‌ کف یایی ز آسایش خبر دارد

در این وادی‌ کف یایی ز آسایش خبر دارد که بالینهای نرم آبله در زیر سر دارد نمی‌گردد فروغ عاریت شمع ره مستان به نوز…

ادامه مطلب

در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم

در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم بی فیض نیست گوشهٔ دل‌های تنگ هم ساز طواف‌ دل نه همین جوهر صفاست دارد هوای…

ادامه مطلب

در سیرگاه امر تحیر مقدم است

در سیرگاه امر تحیر مقدم است آیینه‌شخص و صورت این‌شخص مبهم است دنی آه در جگر نه رخ یاردر نظر در حیرتم‌که زندگی‌ام از چه…

ادامه مطلب

در گلستانی که سرو او نباشد جلوه‌گر

در گلستانی که سرو او نباشد جلوه‌گر شاخ‌گل شمشیر خون‌آلودم آید در نظر دست جرأتها به چین آستین ‌گردد بدل تا تواند حلقه گردیدن به…

ادامه مطلب

درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن

درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن تا برنیایی از خویش نتوان به خود رسیدن خوبی یکی هزار است از شیوهٔ تواضع ابروی نازگردد…

ادامه مطلب

درین محفل‌که پیدا نیست رنگ حسن مقصودی

درین محفل‌که پیدا نیست رنگ حسن مقصودی چراغ حسرت آلود نگاهم می‌کند دودی چو آن شمعی که از فانوس تابد پرتو آهش درون بیضه‌ام پیداست…

ادامه مطلب

دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است

دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است ز موج پیرهن این محیط پرخسک است بهار رنگ جهان جلوهٔ خزان دارد بقم درین چمن…

ادامه مطلب

دل به‌سعی آب‌گردیدن طرب پیمانه است

دل به‌سعی آب‌گردیدن طرب پیمانه است خودگدازی تردماغیهای این دیوانه است هرکجا نازی‌ست ایجاد نیازی می‌کند خط، چراغ حسن را جوش پرپروانه است ناله‌ها در…

ادامه مطلب

دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید

دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید این آینه در شغل چه‌کار است ببینید زان پیش که بر خرمن ما برق فرو شد آن شعله که…

ادامه مطلب

دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید

دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید از خمار عافیت عمری‌ست زحمت می‌کشیم جام ما…

ادامه مطلب

دلت فسرد جنونی ‌کز آشیانه برآیی

دلت فسرد جنونی ‌کز آشیانه برآیی چو ناله دامن صحرا به ‌کف ز خانه برآیی به ساز عجز ز سر چنگ خلق نیست‌ گزیرت چو…

ادامه مطلب

دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم

دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم رفیق وحشت من غیر داغ دل نمی‌باشد دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم…

ادامه مطلب

دوستان از منش دعا مبرید

دوستان از منش دعا مبرید زنده‌ام نامم از حیا مبرید خاک من دارد انفعال غبار کاش بادم برد شما مبرید خون من تیره شد زافسردن…

ادامه مطلب

دیدهٔ انتظار را دام امید کرده‌ایم

دیدهٔ انتظار را دام امید کرده‌ایم ای قدمت به چشم ما خانه سفید کرده‌ایم دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن سیر تأملی که…

ادامه مطلب

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد

راه فضولی ما هم در ازل حیا زد تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون‌ کرد برهردماغ…

ادامه مطلب

رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست

رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست وحشت موج‌ ، تماشای خرام دریاست گردبادی که به خود دودصفت می پیچد نفس سوختهٔ سینهٔ چاک‌ صحراست جوهر…

ادامه مطلب

رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش

رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش تا چشم به خون‌که سیه‌کرده حنایش عمریست‌که عشاق به آنسوی قیامت رفتند به برگشتن مژگان رسایش چون صبح…

ادامه مطلب

روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا

روزی‌که زد به خواب شعورم ایاغ پا من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا رنگ حنا زطبع چمن موج می‌زند شسه‌ست‌گوبی آن‌گل خودرو…

ادامه مطلب

ز بزم وصل‌، خواهشهای بیجا می‌برد ما را

ز بزم وصل‌، خواهشهای بیجا می‌برد ما را چوگوهر موج ما بیرون دریا می‌برد ما را ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان نگه…

ادامه مطلب

ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی

ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی دهد…

ادامه مطلب

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب

ز درد تشنه‌لبیها در این محیط سراب دلی گداخته‌ایم و رسیده‌ایم به آب تأملی‌که چه دارد تلاش محرمی‌ات شکست آینه را جلوه‌کرده‌اند خطاب حصول ریشهٔ…

ادامه مطلب

ز سخت‌جانی من عمر تنگ می‌گذرد

ز سخت‌جانی من عمر تنگ می‌گذرد شرار من به پر و بال سنگ می‌گذرد جهان ز آبله‌پایان دل جنون دارد ز گرد عجز مگو فوج…

ادامه مطلب

ز من عمریست می‌گردد جدا دل

ز من عمریست می‌گردد جدا دل ندانم با که گردید آشنا دل ز حرف عشق خارا می‌گدازد من و رازی‌که نتوان‌گفت با دل به فکر…

ادامه مطلب

زا‌ن ناله‌ که شب بی ‌رخت افراخته بودم

زا‌ن ناله‌ که شب بی ‌رخت افراخته بودم درگردن گردون رسن انداخته بودم این عالم آشفته که هستی است غبارش رنگیست‌ که من صبح ازل…

ادامه مطلب

زد نفس فال تن‌آسانی دلی آراستند

زد نفس فال تن‌آسانی دلی آراستند بیدماغی‌کرد کوشش منزلی آراستند سرکشم اما جبین سجده مشتاقم چو شمع از نم اشک چکیدن مایلی آراستند نارسایی داشت…

ادامه مطلب

زندگی محروم تکرارست و بس

زندگی محروم تکرارست و بس چون شرر این جلوه یک بارست و بس از عدم جویید صبح ای عاقلان عالمی اینجا شب تارست و بس…

ادامه مطلب

زین باغ‌ گذشتیم به احسان تغافل

زین باغ‌ گذشتیم به احسان تغافل گل بر سر ما ریخت گریبان تغافل طومار تماشای جهان فتنهٔ سوداست خواندیم خط امن ز عنوان تغافل مشکل…

ادامه مطلب