غزلیات ابوالمعانی بیدل
آب و رنگ عبرتی صرف بهارم کردهاند
آب و رنگ عبرتی صرف بهارم کردهاند پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم کردهاند عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من عبرتم در دیده بینا شکارم کردهاند…
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید
آخر ز سجده ام عرق جبهه سر کشید غواصی محیط ادب این گهر کشید چندانکه شور صبح قیامت شود بلند امروز پنبه بایدم از گوش…
از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند
از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان کند قبر است نگینی که به نام تو توان کند جزتخم ندامت چهکند خرمن ازبن دشت بیحاصل جهدیکه…
از حادث آفرینی طبع سقیم ما
از حادث آفرینی طبع سقیم ما بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما آفاق را در آتش وآب جنون فکند خلد وجحیم صنعت امید وبیم…
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان
از سعی ما نیامد جز زور درگریبان چون شمع قطع کردیم شب تا سحر گریبان در جستجوی مقصود نتوان به هرزه فرسود از عالم خیالات…
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما
از ما پیام وصل تهیکرد جای ما آخر به ما رسید ز جانان دعای ما موجگهر خجالت جولانکجا برد از سعی نارسا به سر افتاد…
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم به رنگ رشتهٔ…
اشکم از پیری به چشم تر پریشان میشود
اشکم از پیری به چشم تر پریشان میشود صبحدم جمعیت اختر پریشان میشود میدهد سرسبزی این مزرع از ماتم نشان دانه را از ریشه موی…
اگر آن نازنین رود به تماشای رنگگل
اگر آن نازنین رود به تماشای رنگگل چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگگل به خرامیکهگلکند ز نهال جنونگلش الم خار میکشد قدم عذر…
اگر سور است وگر ماتم دلمایوس مینالد
اگر سور است وگر ماتم دلمایوس مینالد درین نه دیر کلفت خیز یک ناقوس مینالد ندارد آسیای چرخ غیر از دور ناکامی همه گر رنگ…
آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست
آمد ورفت نفس نیرنگ توفان بلاست موج ایندریا بهچشم اهلعبرت اژدهاست هرچهکمکردیم از خبث اعتبار ما فزود کاهش جزو نگین شهرت فروش نامهاست تا ز…
آن سبکروحان که تن در خاکساری دادهاند
آن سبکروحان که تن در خاکساری دادهاند در سواد سرمهٔ خط چون نگاه افتادهاند برخط عجز نفس عمریست جولان میکنی رهروان یک سر تپش آواره…
آنکه از بوی بهارش رنگ امکان ریختند
آنکه از بوی بهارش رنگ امکان ریختند گرد راهش جوش زد آثار اعیان ریختند شاهد بزم خیالش تا درد طرف نقاب آرزوها شش جهت یکچشم…
اوج جاه، آثارش از اجزای مهمل ریختهست
اوج جاه، آثارش از اجزای مهمل ریختهست خار و خسازبس فراهمگشته اینتل ریختهست صورت کار جهان بیبقا فهمیدنیست رنگ بنیادیکه میریزند اول ریختهست چشمکو تا…
ای بهار پرفشان دل برگل و سنبل مبند
ای بهار پرفشان دل برگل و سنبل مبند آشیان جز در فضای نالهٔ بلبل مبند شوق آزادی تعلق اختراع وهم تست از خیال پوچ چون…
ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب
ای چیده نقش پای تو دکان آفتاب در سایهٔ تو ریخته سامان آفتاب از طلعت نقاب طلسم بهار صبح در جلوهٔ تو آینهها کان آفتاب…
ای ساز بر و دوش تو پیراهنکاغذ
ای ساز بر و دوش تو پیراهنکاغذ تا چند به هر شعله زنی دامنکاغذ کس نیست که بر خشکی طبعت نستیزد گر آتش وگر آب…
ای که دنیا و جلالش دیدهای خمیازه است
ای که دنیا و جلالش دیدهای خمیازه است همچو مستیگر مآلش دیدهای خمیازه است حسرتی میبالد از خاک بهار اعتبار قدکشیدن کز نهالش دیدهای خمیازه…
ایکه در دیر و حرم مست کرم می آیی
ایکه در دیر و حرم مست کرم می آیی دل چه دارد که درپن غمکده کم میآیی جوهر ناز چه مقدار تری میچیند که به…
اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست
اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست آنکهگرد بادهگردد جز خط پیمانه نیست از نشاطدل چه میپرسیکه مانند سپند غیر دود آه حسرت ریشهٔ این دانه…
با دل آسوده از تشویش آب و نان برآ
با دل آسوده از تشویش آب و نان برآ همچوصحرا پای در دامن زخانومان برآ اضطرابی نیست در پرواز شبنم زین چمن گرتوهم ازخود برون…
بادهء تحقیق را ظرف هوس تنگیکند
بادهء تحقیق را ظرف هوس تنگیکند در بر آتش لباس خار و خس تنگیکند درد را جولانگهی چون سینهٔ عشاق نیست بر فغان مشکلکه آغوش…
باز دل مست نواییست که من میدانم
باز دل مست نواییست که من میدانم این نوا نیز ز جاییستکه من میدانم محمل و قافله و ناقه درین وحشتگاه گردی از بانگ دراییستکه…
ببین به ساز و مپرس از ترانهای که ندارم
ببین به ساز و مپرس از ترانهای که ندارم توان به دیده شنیدن فسانهای که ندارم به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل شناورم به…
بر جنون نتوان شد از عقل ادبپرور محیط
بر جنون نتوان شد از عقل ادبپرور محیط سعی گوهر تا کجاها تنگ گیرد بر محیط غیر بیکاری چه میآید ز دست مفلسان نیست جز…
بر من فسون عجز در ایجاد خواندهاند
بر من فسون عجز در ایجاد خواندهاند چونگل به دامن آتش رنگم نشاندهاند خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن خاکبببتری کز اخگر طبعم دماندهاند کس آگه…
برق خطی بر سیاهی میزند
برق خطی بر سیاهی میزند هالهٔ مه تا به ماهی میزند سجده مشتاق خم ابروی کیست بر دماغم کجکلاهی میزند معصیت در بارگاه رحمتش خندهها…
بس که چون سایهام از روز ازل تیره رقم
بس که چون سایهام از روز ازل تیره رقم خط پیشانی من گم شده در نقش قدم عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است…
بسکه بی روی تو لبریز ندامت بودهام
بسکه بی روی تو لبریز ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سودهام از کف خاکستر من شعله جولانی مخواه اخگری در دامن…
بسکه سودای توام سرتا به پا زنجیر پاست
بسکه سودای توام سرتا به پا زنجیر پاست مویسر چوندود شمعمجمعبا زنجیر پاست اشکم و بر انتظار جلوهای پیچیدهام یاد آنگل شبنم شوقمرا زنجیرپاست همتی…
بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم
بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم رنگ دارد آتشی از کاروان بوی گل میتوان از موج خون کردن…
به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر
به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر دهل نابسته بر لب در صف واعظگران مگذر به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمیباشد به روی تیغ بگذر…
به پیری گشته حاصل از برای من فراغ دل
به پیری گشته حاصل از برای من فراغ دل سحر شد روغن دیگر نمیخواهد چراغ دل قناعت در مزاج همت مردان نمیباشد فلک هم ساغری…
به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب
به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب که چونگلاب فشاندم به پیرهن مهتاب به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست جهانگرفت به یک برگ یاسمن مهتاب…
به دل گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم
به دل گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بیدماغیها چه میپرسی همه گر…
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد سری از خواب…
به طبع مقبلان یاربکدورت را مده راهی
به طبع مقبلان یاربکدورت را مده راهی براین آیینهها مپسند زنگ تهمت آهی چراغ ابلهان عمریست میسوزد درین محفل چه باشد یک شرر بالد فروغ…
به که چندی دل ما خامشی انشا باشد
به که چندی دل ما خامشی انشا باشد جرس قافلهٔ بینفسیها باشد تا کی ای بیخبر از هرزهخروشیهایت کف افسوس خموشی لب گویا باشد گوشهٔ…
به نقش سخت روییهای مردم بسکه حیرانم
به نقش سخت روییهای مردم بسکه حیرانم رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمیگنجد ز سر تا پا چو…
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا بهنقش پا ننشستن به کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام میخیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام میخیزد که جوش الامان…
بهگلشنیکه دهم عرض شوخی او را
بهگلشنیکه دهم عرض شوخی او را تحیرآینهٔ رنگ میکند بو را خموشگشتم و اسرار عشق پنهان نیست کسی چه چارهکند حیرت سخنگو را سربریدههماینجا چوشمع…
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم
بی دستگاهیی بود چون شمع در کمینم پیشانی عرق ریز برداشت آستینم بی قدریم برآورد همقدر آتش خس بر خیزم از سر خویش تا زیر…
بیپردگی کسوت هستی ز حیا پرس
بیپردگی کسوت هستی ز حیا پرس این جامه حریر است ز عریانی ما پرس آه است سراغ نم اشکی که نداریم چون گم شود آیینهٔ…
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گرداندهست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بودهست صدر آرایی…
بیگانه وضعیم یا آشناییم
بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد زبان سبزه زان خط دلافزا گفتگو دارد دهان غنچه زان…
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش میخورد آب از صفای خود زبان خنجرش آنکه چونگل زخم ما را در نمک خواباند و رفت چون…
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کردهام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر…
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است گرباد از شور مجنون آشیان بلبل است حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان سرو مینا جلوه راکوکوی قمری…