ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم

ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم به‌گردون می‌شود در دیدهٔ حیرت نهان انجم سر زلفش ز دستم رفت اشکم ریخت از مژگان که…

ادامه مطلب

ز سجده بیخبری تا کی انفعال جبین

ز سجده بیخبری تا کی انفعال جبین عرق شو و نفسی‌ گریه‌ کن‌ به‌حال جبین ز دور گردی تحقیق معبد تسلیم چه سجده‌هاکه نگردید پایمال…

ادامه مطلب

ز گریه‌، سیری چشم پر آب دشوار است

ز گریه‌، سیری چشم پر آب دشوار است خیال دامن اشک‌، از سحاب دشوار است جنونی از دل افسرده‌ گل نکرد افسوس به موج آب‌گهرپیچ…

ادامه مطلب

زان زر و سیم ‌که این مردم باذل بخشند

زان زر و سیم ‌که این مردم باذل بخشند یک درم مهر دو لب‌کو که به سایل بخشند جود مطلق به حسابی‌ست‌که از فضل قدیم…

ادامه مطلب

زد عرق پیمانه حسنی ساغر اندر آینه

زد عرق پیمانه حسنی ساغر اندر آینه کرد توفانها بهشت و کوثر اندر آینه جلوهٔ او هرکجا تیغ تغافل آب داد خون حیرت ریخت جوش…

ادامه مطلب

زندگی سد ره جولان ماست

زندگی سد ره جولان ماست خاک ما گل‌ کرده ی آب بقاست با چنین بی‌دست و پایی‌های عجز بسمل ما را تپیدن خونبهاست هرکجا سرو…

ادامه مطلب

زین چمن درکف ندارد غنچهٔ دل جز گره

زین چمن درکف ندارد غنچهٔ دل جز گره دانهٔ ما را چو گوهر نیست حاصل جز گره از امل محمل‌کش صدکاروان نومیدی‌ام سبحه درگردن نمی‌بندد…

ادامه مطلب

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را وقف طاووسان رعناکن‌گل نیرنگ را دل چوخون‌گرددبهار تازه‌رویی صیدتست موج صهبا دام پروازست مرغ رنگ را طبع ظالم را قوی…

ادامه مطلب

سجود خاک راحت‌گرهوا جوشاند ازسرها

سجود خاک راحت‌گرهوا جوشاند ازسرها تپیدن محمل دریاکشد بر دوش‌گوهرها شب هجرت به آن توفان غبارانگیخت آه من که میدان پریدن‌ تنگ شد بر چشم…

ادامه مطلب

سر تاراج گلشن داشت سرو فتنه بالایش

سر تاراج گلشن داشت سرو فتنه بالایش به صد عجز حنا خون بهار افتاد در پایش گلستان آب شد از شرم رخسار عرقناکش صدف لب…

ادامه مطلب

سرکشیها به مرگ راهبرست

سرکشیها به مرگ راهبرست گردن موج را حباب سرست نیست در رنگ اعتبار ثبات آبروها چو موج درگذرست سفله بر خرده‌های زر نازد لاف پرواز…

ادامه مطلب

سعی ناپیدا و حسرتها دویدن آرزوست

سعی ناپیدا و حسرتها دویدن آرزوست شمع‌تصویریم‌و اشک‌ما چکیدن آرزوست بسمل‌تسلیم هستی طاقت‌کوشش نداشت آن ‌که ما را کرد محتاج تپیدن آرزوست دست و پایی…

ادامه مطلب

سیرابی ازین باغ هوس‌، یاس‌پرست است

سیرابی ازین باغ هوس‌، یاس‌پرست است کو صبح و چه‌شبنم ز نفس‌شستن ‌دست است پیچ و خم موج‌گهر بحر خیالیم این زلف هوس را نه…

ادامه مطلب

شب که جز یأس به کام دل مأیوس نبود

شب که جز یأس به کام دل مأیوس نبود ناله هم غیر صدای‌کف افسوس نبود از خودم می‌برد آن سیل‌که چون ریگ رو‌ان آبش ازآینهٔ…

ادامه مطلب

شب‌که حسنش برعرق پیچید سامان قدح

شب‌که حسنش برعرق پیچید سامان قدح ناز مستی بود گلباز چراغان قدح محو آن‌کیفیتیم از ما به غفلت نگذری عالم آبی‌ست سیر چشم‌گریان قدح هرکجا…

ادامه مطلب

شده فهم مقصد عالمی زتلاش هرزه قدم غلط

شده فهم مقصد عالمی زتلاش هرزه قدم غلط ته پاست‌کعبه و دیر اگر نکنیم راه عدم غلط به غبار مرحلهٔ هوس اثر نفس نشکافت‌کس به‌کجا…

ادامه مطلب

شکست حادثه بر ما نیافت دست‌ کمین

شکست حادثه بر ما نیافت دست‌ کمین نرفت دامن عریان تنی به غارت چین صفای دل نکشد خجلت گرانی جسم به‌آب‌، آینه مشکل نمد شود…

ادامه مطلب

شوخی که جهان‌ گرد جنون نظر اوست

شوخی که جهان‌ گرد جنون نظر اوست از آینه تاکنج تغافل سفر اوست تمکین چقدر منفعل طرز خرام است نه قلزم امکان، عرق یک گهر…

ادامه مطلب

شوق تو به مشت پرم آتش زد و سر داد

شوق تو به مشت پرم آتش زد و سر داد پرواز من آیینهٔ امکان به شرر داد از یک مژه شوقی که به آن جلوه…

ادامه مطلب

صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است

صبح این بادیه آشوب تپشهای دل است شام‌گردی ز جنون‌تازی سودای دل است مجمر اینجا همه‌ گوش است بر آواز سپند آسمان خانهٔ زنبور ز…

ادامه مطلب

صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست

صد هنر در پرده دل فرش اقبال صفاست بیشتر در خانهٔ آیینه جوهر بوریاست سجده تعلیم است عجز نارساییهای شوق چین‌ کلفت بر جبینم نقش…

ادامه مطلب

طاس این نرد اختیاری نیست

طاس این نرد اختیاری نیست هرچه آورد اختیاری نیست بر هوا بسته‌اند محمل ما کوشش گرد اختیاری نیست همه مجبور حکم تقدیریم کرد و ناکرد…

ادامه مطلب

عاقبت چون شعله خاکستر به فرق ما نشست

عاقبت چون شعله خاکستر به فرق ما نشست درد صهبا پنبه ‌گشت و بر سر مینا نشست بی‌توام‌ گرد ضعیفی بس که بر اعضا نشست…

ادامه مطلب

عجز طاقت به‌ گرفتاری غم شادم‌ کرد

عجز طاقت به‌ گرفتاری غم شادم‌ کرد یاس بی‌بال و پری از قفس آزادم ‌کرد کو خم دام تعلق چه ‌کمند اسباب اینقدرها به قفس…

ادامه مطلب

عروج همتی در کار دارم

عروج همتی در کار دارم همه گر سایه‌ام دیوار دارم غبارم آشیان حسرت اوست چمن درگوشهٔ دستار دارم نفس بیتابی دل می‌شمارد هجوم سبحه در…

ادامه مطلب

عقل را مپسند با عشق جنون‌پرور طرف

عقل را مپسند با عشق جنون‌پرور طرف بیخبرتا چند سازی پنبه با اخگر طرف کلفت جاوید پستی‌های فطرت توأم‌اند از جبین سایه کم گردد سیاهی…

ادامه مطلب

عمری‌ست به‌چشمم ز نم اشک اثر نیست

عمری‌ست به‌چشمم ز نم اشک اثر نیست ای دل تو کجایی ‌که غبارت به نظر نیست محرومی غفلت نظری را چه علاج ‌است خلقی‌ست درین…

ادامه مطلب

عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست

عنقا سراغم از اثرم وهم و ظن تهیست در هر مکان چو نقش نگین جای ‌من تهیست بی‌حرف ساز صوت و صداگل نمی‌کند زین ‌جا…

ادامه مطلب

غبارم می‌کشد محمل به دوش نالهٔ دردی

غبارم می‌کشد محمل به دوش نالهٔ دردی که از وحشت نگیرد دامن اندیشه‌اش گردی به توفان تماشای ‌که از خود رفته‌ام یارب‌؟ که‌گردم می‌دهد یاد…

ادامه مطلب

غنچه‌سان بی‌در است خانهٔ ما

غنچه‌سان بی‌در است خانهٔ ما بیضه گل کرده آشیانهٔ ما همچو شبنم‌درین چمن محو است به نم چشم آب و دانهٔ ما بال بربال شهرت…

ادامه مطلب

فریاد کز توهم نامحرم حضوریم

فریاد کز توهم نامحرم حضوریم خفاش بی‌نصیبیم ظلمت‌شناس نوریم زان دم ‌که دامن ‌کل رفته‌ست از کف ما در احتیاج هر جزو مجنونتر از ضروریم…

ادامه مطلب

فقر ما را مشمارید کم از عالم تیغ

فقر ما را مشمارید کم از عالم تیغ که برشهاست بقدر تنکی‌ در دم تیغ عجز مردان اثر غیرت دیگر دارد پشت در سینه نهان…

ادامه مطلب

قاصد به حیرت‌کن ادا تمهید پیغام مرا

قاصد به حیرت‌کن ادا تمهید پیغام مرا کز من نمی‌ماند نشان گر می‌بری نام مرا حرفی‌ست نیرنگ بقا، نشنیده‌گیر این ماجرا می نیست جز رنگ…

ادامه مطلب

خودسری‌گرد دل تنگ نگردد هرگز

خودسری‌گرد دل تنگ نگردد هرگز غنچه تا وانشود رنگ نگردد هرگز سرمهٔ چشم ادب‌پرور جمعیت ماست ساز ما خفت آهنگ نگردد هرگز بی‌سخن عذر ضعیفی…

ادامه مطلب

خیال خوش‌نگاهان باز با شوخی سری دارد

خیال خوش‌نگاهان باز با شوخی سری دارد به خون من قیامت نرگسستان محضری دارد من‌ و سودای ‌خوبان ‌، زاهد و اندیشه ‌ی رضوان در…

ادامه مطلب

کام از جهان گرفتم و ناکام هم شدم

کام از جهان گرفتم و ناکام هم شدم آغاز چیست محرم انجام هم شدم یاد نگاه او به چه‌ کیفیتم بسوخت عمری چراغ خلوت بادام…

ادامه مطلب

کرده‌ام باز به آن گریهٔ سودا، سودا

کرده‌ام باز به آن گریهٔ سودا، سودا که ز هر اشک زدم بر سر دریا، دریا ساقی‌امشب‌چه‌جنون ریخت‌به‌پیمانهٔ هوش که شکستم به دل از قلقل…

ادامه مطلب

کنون که مژدهٔ دیدار شوق بنیادست

کنون که مژدهٔ دیدار شوق بنیادست به هر طرف رودم دل تجلی‌آبادست مکن به آینه تکلیف نامه و پیغام که در حضور نویسی تحیر استادست…

ادامه مطلب

کو خلوت و چه انجمن آثار جاه اوست

کو خلوت و چه انجمن آثار جاه اوست هرجا مژه بلندکنی بارگاه اوست دل را برون زخود همه یک‌گام رفتنی‌ست گر برق ناله نیست نگه…

ادامه مطلب

کیستم من نفس سوختهٔ منجمدی

کیستم من نفس سوختهٔ منجمدی دل خون‌ گشته و گل‌ کرده غبار جسدی نقش تصویر خیالی ز اثر نومیدم دعوی‌ام شوخی و مستی و ندارم…

ادامه مطلب

گذشته‌ام به تنک ظرفی از مقام حباب

گذشته‌ام به تنک ظرفی از مقام حباب خم محیط تهی‌کرده‌ام به جام حباب جهان به شهرت اقبال پوچ می‌بالد تو هم به‌گنبدگردون رسان پیام حباب…

ادامه مطلب

گر به‌این وحشت‌دهدگرد جنون‌سامان ما

گر به‌این وحشت‌دهدگرد جنون‌سامان ما تا سحرگشتن‌گریبان می‌درد عریان ما فیض‌ها می‌جوشد از خاک بهار بیخودی صبح‌فرش است ازشکست رنگ در بستان‌ما در تماشایت به…

ادامه مطلب

گر در هوای او قدمی پیش رفته‌ایم

گر در هوای او قدمی پیش رفته‌ایم مانند شبنم از گره خویش رفته‌ایم قید جهات مانع پرواز رنگ نیست از حیرت اینقدر قفس اندیش رفته‌ایم…

ادامه مطلب

گر نیست در این میکدهها دور تمامی

گر نیست در این میکدهها دور تمامی قانع چو هلالیم به نصف خط جامی در ملک قناعت به مه و مهر مپرداز گر نان شبی…

ادامه مطلب

گرم نوید کیست سروش شکست رنگ

گرم نوید کیست سروش شکست رنگ کز خویش می‌روم به خروش شکست رنگ جام سلامت از می آسودگی تهی است غافل مشو ز باده‌فروش شکست…

ادامه مطلب

گل عجزی تصور کن بهارکبریا بنگر

گل عجزی تصور کن بهارکبریا بنگر ز ما رنگی تراش و در کف پایش حنا بنگر ز سیر موج‌ ، وضع قطره‌ ها پنهان نمی‌گردد…

ادامه مطلب

گهی بر سر،‌ گهی در دل‌،‌ گهی در دیده جا دارد

گهی بر سر،‌ گهی در دل‌،‌ گهی در دیده جا دارد غبار راه جولان تو با من‌ کارها دارد چو شمع از کشتنم پنهان نشد…

ادامه مطلب

ما را به راه عشق طلب رهنما بس است

ما را به راه عشق طلب رهنما بس است جایی ‌که نیست قبله‌نما نقش پا بس است جنس نگه زهرکه بود جلوه سود ما سرمایه…

ادامه مطلب

ماییم و گرد هستی حرمان دمیده‌ای

ماییم و گرد هستی حرمان دمیده‌ای چون صبح آشیانهٔ رنگ پریده‌ای در دامن خیال تو دارد غبار ما بی‌دست و پایی به ثریا رسیده‌ای بر…

ادامه مطلب

محرمان‌ کاثار صنع از عشق پر فن دیده‌اند

محرمان‌ کاثار صنع از عشق پر فن دیده‌اند بت اگر دیدند نیرنگ برهمن دیده‌اند وحشت‌ آهنگان‌ چو شمع از عبرت‌ کمفرصتی آستین تا چیده گردد…

ادامه مطلب