بر آن سرم‌ کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان

بر آن سرم‌ کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان به جیب ریزم غبار دامن کشم به دامن زه گریبان نمی‌توان‌ گشت شمع بزمت…

ادامه مطلب

بر سینه داغهای تمنا نوشته‌ایم

بر سینه داغهای تمنا نوشته‌ایم یک لاله‌زار نسخهٔ سودا نوشته‌ایم هر جا درین بساط خس ما به پرده‌ایست مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته‌ایم منشور…

ادامه مطلب

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی

برداشتن دل ز جهان کرد گرانی کز پیری‌ام آخر به خم افتاد جوانی مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق نامت نجهد تا به نگینش ننشانی ای…

ادامه مطلب

برون دل نتوان یافت‌ گرد جولانم

برون دل نتوان یافت‌ گرد جولانم چو رنگ قطره خون رفته‌ست می‌دانم زهی تصرف وحشت‌ که چون پر طاووس به جوش آینه خفتن نکرد حیرانم…

ادامه مطلب

بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت

بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل پرتوشمعت شبیخونی…

ادامه مطلب

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام دور می‌گردد عرق تا می‌تراود در مشام بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من چون شرار کاغذم…

ادامه مطلب

بسکه‌دشت از نقش‌پای‌لیلی ما پرگل است

بسکه‌دشت از نقش‌پای‌لیلی ما پرگل است گرباد از شور مجنون آشیان بلبل است حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان سرو مینا جلوه راکوکوی قمری…

ادامه مطلب

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من چون صبح نفس جامه درید ازکفن من یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد شد چشم پری بخیهٔ…

ادامه مطلب

به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد

به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد مگر مشتی عرق از من به‌جای ‌گرد برخیزد مگو سهل‌است عاشق را به نومیدی علم‌گشتن چها زپا…

ادامه مطلب

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد

به حرف و صوت مگو کار دل تباه نگردد کجاست آینه‌ای کز نفس سیاه نگردد ز ما و من به ندامت مده عنان فضولی تأملی…

ادامه مطلب

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته چه سان به روی تو مرغ نظر کند…

ادامه مطلب

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل

به رنگی یأس جوشیده‌ست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است‌ کو چشم غمت باب دل است اما کجا…

ادامه مطلب

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیم‌کار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه‌ام ناگزیر طاقت…

ادامه مطلب

به عشقت‌ گر همه یک داغ سامان بود در دستم

به عشقت‌ گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درین‌گلشن نه‌ گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…

ادامه مطلب

به محفلی‌که فضولی قدح به دست نگیرد

به محفلی‌که فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون ‌که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون‌ کلاهش…

ادامه مطلب

به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند

به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به‌ گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…

ادامه مطلب

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…

ادامه مطلب

به‌دست و تیغ‌کسی خون من حنابسته‌ست

به‌دست و تیغ‌کسی خون من حنابسته‌ست به حیرتم‌که عجب تهمت بجا بسته‌ست ز جیب ناز خطش سر برون نمی‌آرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…

ادامه مطلب

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه می‌گدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…

ادامه مطلب

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا

بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق می‌دهد خندیدن مینا ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن…

ادامه مطلب

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانه‌زد سایهٔ برگ‌بید ما آینه‌داری فنا ناز هوس نمی‌کشد خط به رقم‌کشیده‌اند از ورق سفید ما…

ادامه مطلب

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست

بی‌شکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست سخت بی‌رنگ است نقش وحدت عنقایی‌ام جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست اشک…

ادامه مطلب

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد ناسودن دست تو هزار آبله دارد محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد از…

ادامه مطلب

بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم

بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم می‌توان از موی چینی سایه ‌کردن بر سرم صد عدم از جلوه زار هستی آن سو…

ادامه مطلب

بسکه بی‌لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک

بسکه بی‌لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک می‌زند بر ساغر می‌خندهٔ مینا نمک داغ شوقت زِیرمشق منت هرپنبه نیست اشک خودکافیست‌گر خواهدکباب ما…

ادامه مطلب

بسکه ‌گردید آبیار ما ز پا افتادگی

بسکه ‌گردید آبیار ما ز پا افتادگی سبز شد آخر چو بید از وضع ما افتادگی می‌توان از طینت ما هم رعونت خواستن گر برآید…

ادامه مطلب

بعدازین باید سراغ‌من ز خاموشی‌گرفت

بعدازین باید سراغ‌من ز خاموشی‌گرفت داشتم نامی درین یارن فراموشی‌گرفت پردهٔ ناموس هستی بود آغوش‌کفن از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشی‌گرفت دوستان را ما وتو…

ادامه مطلب

به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد

به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد مگر مشتی عرق از من به‌جای ‌گرد برخیزد مگو سهل‌است عاشق را به نومیدی علم‌گشتن چها زپا…

ادامه مطلب

به جستجوی خود از سعی بی ‌دماغ ‌گذشتم

به جستجوی خود از سعی بی ‌دماغ ‌گذشتم غبار من به فضا ماند کز سراغ‌ گذشتم نچیدم از چمن فرصت یقین‌ گل رنگی چو عمر…

ادامه مطلب

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما

به خیال چشم‌که می‌زند قدح جنون دل تنگ ما که هزار میکده می‌دود به رکاب‌گردش رنگ ما به حضور زاویهٔ عدم زده‌ایم بر در عافیت…

ادامه مطلب

به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم

به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم جنون مغزی ‌که من دارم برون استخوان دارم نپنداری به مرگ از اضطراب شوق وامانم سپند…

ادامه مطلب

به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم

به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم کنون‌ گرد سرم‌ گردان‌ که من بسیار گردیدم ندیدم جز ندامت ساز استغنای این محفل کف دست حنایی کردم…

ادامه مطلب

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی که در خونم قیامت می‌کند ناز گل افشانی چه سازم در محبت با دل بی‌انفعال خود نیفتد…

ادامه مطلب

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی

به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی جهان تنگ آسودن دل پر می‌کند خالی نقوش وهم و ظن در هر تأمل می‌شود…

ادامه مطلب

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم

به هر طرف‌ که هوای سفر شکست‌ کلاهم همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم خیال موی میان‌که شدگره به دل من که عرض…

ادامه مطلب

به یاد نرگس او هر طرف احرام می‌بندم

به یاد نرگس او هر طرف احرام می‌بندم جرس وا می‌کنم از محمل و بادام می‌بندم به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی به…

ادامه مطلب

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا

به‌تازگی نکشد عافیت دماغ مرا مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا شبی‌که دیده‌کنم روشن از تماشایت فتیله مدتحیربو‌د چراغ مرا ز برق یأس جگرسوز باده‌ای…

ادامه مطلب

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را

بوی وصلت‌گر ببالاند دل ناکام را صحن این‌کاشانه زیر سایه‌گیرد بام را طایر آزاد ماگر بال وحشت واکند گردباد آیینه سازد حلقه‌های دام را دیدن…

ادامه مطلب

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن به چشم ما بیفشان دامن حسن سحرپردازی خط عرض شامی است حذر کن از ورق گرداندن حسن به چشمم از…

ادامه مطلب

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما

بی‌ثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانه‌زد سایهٔ برگ‌بید ما آینه‌داری فنا ناز هوس نمی‌کشد خط به رقم‌کشیده‌اند از ورق سفید ما…

ادامه مطلب

بی‌سراغی نیست ‌گرد هستی وحشت ‌کمین

بی‌سراغی نیست ‌گرد هستی وحشت ‌کمین نقش پای جلوه‌ای داریم در خط جبین بندگی ننگ‌ کجی از طینت ما می‌برد می تراود راستی در سجده…

ادامه مطلب

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد

بی‌یأس دل از هرچه نداردگله دارد ناسودن دست تو هزار آبله دارد محمل‌کش مجنون‌روشان بی ‌سر و پایی‌ست این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد از…

ادامه مطلب

پر هما چه‌ کند بخت اگر دگرگون شد

پر هما چه‌ کند بخت اگر دگرگون شد اطاقه است دم ماکیان چو واژون شد در اهل مزبله کسب کمال کناسی‌ست نباید اینهمه مقبول عالم…

ادامه مطلب

پیام داشت به عنقا خط جبین حباب

پیام داشت به عنقا خط جبین حباب که‌گرد نام نشسته است بر نگین حباب نفس‌شمار زمانیم تا نفس نزدن همین شهور حباب و همین سنین…

ادامه مطلب

پیمانهٔ غناکدهٔ بی‌مثالیم

پیمانهٔ غناکدهٔ بی‌مثالیم پر نیست آنقدر که توان‌ کرد خالیم شادم به‌کنج فقر کز ابنای روزگا‌ر سیلی خور جواب نشد بی سوالیم خاک ضعیف مرکز…

ادامه مطلب

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است بسته جز…

ادامه مطلب

تا خامه‌وار خود را از سعی وا نداریم

تا خامه‌وار خود را از سعی وا نداریم مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم ناموس بی نیازی مهر لب سوالست کم نیست حاجت…

ادامه مطلب

تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد

تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد آنجه زیر قدم تست به دیدن نرسد پیش از انجام تماشا همه افسانه شمار دیدنی نیست که…

ادامه مطلب

تا کی ستم‌ کند سر بی‌مغز بر تنم

تا کی ستم‌ کند سر بی‌مغز بر تنم زین بار عبرت آبله دوشست‌ گردنم طفلی‌گذشت و رفت جوانی هم از نظر پیرم‌ کنون و جان…

ادامه مطلب

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها کهسار تهی گردید از شوخی میناها مستقبل‌این محفل جز قصهٔ ماضی نیست تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها دشوار پسندیها…

ادامه مطلب