غزلیات ابوالمعانی بیدل
به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی
به مکتب هوس از کیف و کم چه فهمیدی تو فطرت عدمی از عدم چه فهمیدی نظر بر اوج سپهرت بلند تاخت چه دید سرت…
به هرکجا مژهام رنگ خواب میریزد
به هرکجا مژهام رنگ خواب میریزد گداز شرم به رویم گلاب میریزد مباش بیخبر از درس بیثباتی عمر که هر نفس ورقی زین کتاب میریزد…
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی
بهار آن دل که خون گردد به سودای گل رویی ختن فکری که بندد آشیان در حلقهٔ مویی سحر آهی که جوشد با هوای سیر…
بهکنج نیستی عمریست جای خویش میجویم
بهکنج نیستی عمریست جای خویش میجویم سراغ خود ز نقش بوریای خویش میجویم هدایت آرزویم میکشم دستی به هر گنجی درین ویرانه چون اعما عصای…
بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری
بی خبر از خود مگذر، جانب دل هم نظری ای چمنستان جمال، آینه دارد سحری زندگی یک دو نفس، این همه پرواز هوس کاغذ آتش…
بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست
بیاکه هیچ بهاری به حسرت ما نیست شکسته رنگی امید بیتماشا نیست به قدر پر زدن ناله وسعتی داریم غبارشوق جنون مشرب است صحرا نیست…
بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشهام
بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشهام بوی می آخر صدا شد از شکست شیشهام دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب مهر خاموشیست داغ…
بیکدورت نیست هرجا محرمی یا غافلیست
بیکدورت نیست هرجا محرمی یا غافلیست زندگانی هرچه باشد زحمت آب وگلیست آنچه از نقش رم و آرام امکان دیدهای خاککلفت مردهای یاخون حسرت بسملیست…
پایمالیم و فارغ ازگلهایم
پایمالیم و فارغ ازگلهایم سر به بالین شکر آبلهایم منزل و مقصدی معین نیست لیک در فکر زاد و راحلهایم همه چون اشک میرویم به…
پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم
پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم سر رشتهٔ جنونم گیسوی کیست یا رب شد دهر سنبلستان از پیچ و…
پیرو تسلیم باش آخر به جایی میرسی
پیرو تسلیم باش آخر به جایی میرسی از سر ما گر قدم سازی به پایی میرسی کاروانها میرود زبن دشت بیگرد سراغ میشوی گم تا…
تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل
تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل پرواز گرفتهست شکن در پر بسمل یاد تب شوقی که ز سامان تپیدن آسودگیم داشت سخن در…
تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل
تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل خون دو جهان ریخت به دامان تغافل بر زخم که خواهی نمک افشاند که امروز گل کرده تبسم…
تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود
تا دل از انجمن وصل تو مأیوس نبود جوهر ناله درین آینه محسوس نبود شب که شوق تو خسک در جگر محفل ریخت شعلهٔ شمع…
تا عرقناک از چمن آن شوخ بیپرواگذشت
تا عرقناک از چمن آن شوخ بیپرواگذشت موج خجلت سرو را چون قمری از بالاگذشت وای بر حال کمند نالههای نارسا کان تغافل پیشه از…
تا مه نوبر فلک بالگشا میرود
تا مه نوبر فلک بالگشا میرود در نظرم رخش عمر نعل نما می رود خواه نفس فرضکن خواه غبار هوس نی سحراست ونه شام سیل…
تأمل عارفان چه دارد به کارگاه جهان حادث
تأمل عارفان چه دارد به کارگاه جهان حادث نوای ساز قدم شنیدن ز زخمههای زبان حادث شکستو بستی کهموج دارد کسیچه مقدار واشمارد به یک…
ترشح مایهای ناز دلی را محو احسانکن
ترشح مایهای ناز دلی را محو احسانکن تبسم میکند آیینه برگیر و نمکدان کن طربگاه جهان رنگ استعداد میخواهد در اینجا هر قدر آغوشگردی گل…
تنگی آورده خانهٔ صیاد
تنگی آورده خانهٔ صیاد یک دو چاک قفسکنید زیاد سیرآن جلوه مفت فرصت ماست نوبهاریم چشم بد مرساد عشق چون شمع در تلاش سجود سر…
تیغ آهی بر صف اندوه امکان میکشم
تیغ آهی بر صف اندوه امکان میکشم خامهٔ یأسم خطی بر لوح سامان میکشم نیست شمع من تماشا خلوت این انجمن از ضعیفیها نگاهی تا…
جبههٔحرص اگر چنینگرد ره هوسکشد
جبههٔحرص اگر چنینگرد ره هوسکشد آینه در مقابلم گر بکشی نفس کشد هرزهدر است گفتگو ورنه تأمل نفس پیش برد ز کاروان هر قدمی که…
جنس ما با اینکسادی قیمتی فهمیده است
جنس ما با اینکسادی قیمتی فهمیده است وین حباب پوچ خود را باگهر سنجیده است هرکس از سیر بهار بیخودی آگاه نیست دیده هرجامحو حیرت…
جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت
جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت چه سنگ بود یارب سایهٔ دیوار مژگانت تحیر بر سراپای تو واکردهست آغوشی که چون طاووس نتوان…
جولان ما فسرد به زنجیر خواب پا
جولان ما فسرد به زنجیر خواب پا واماندگیست حاصل تعبیر خواب پا ممنون غفلتیمکه بیمنت طلب ما را به ما رساند به شبگیر خواب پا…
چشم واکردم به خویش اما ز آغوش شرار
چشم واکردم به خویش اما ز آغوش شرار غوطه خوردم در دم خواب فراموش شرار از شکوه آه عالمسوز من غافل مباش گلخنی خوابیده است…
چنین آفت نصیب از طبع راحت دشمن خویشم
چنین آفت نصیب از طبع راحت دشمن خویشم اگر یک دانهٔ دل جمع کردم خرمن خویشم چو گل از پیکرم یک غنچه جمعیت نمیخندد به…
چه دارد این گیر و دار هستی گداز صد نام و ننگ خوردن
چه دارد این گیر و دار هستی گداز صد نام و ننگ خوردن شکست آیینه جمع کردن فریب تمثال رنگ خوردن خوشست از ترک خودنمایی…
چه معنی بیانی چه لفظ آشنایی
چه معنی بیانی چه لفظ آشنایی رسایی مدان تا ز خود بر نیایی چو رو یابد آیینهٔ بیحیایی شود جوهر آرای دندان نمایی چه مقدار…
چو چینی شدم محو نازک ادایی
چو چینی شدم محو نازک ادایی ز مو خط کشیدم به شهرت نوایی فغان داغ دل شد ز بی دست و پایی فسرد آتشم ای…
چو شمع هیچکس به زیانم نمیکشد
چو شمع هیچکس به زیانم نمیکشد در خاک و خون به غیر زبانم نمیکشد دارد به عرصهگاه هوس هرزهتاز حرص دست شکستهای که عنانم نمیکشد…
چوگوید آینهام شکر خوش معاشی حیرت
چوگوید آینهام شکر خوش معاشی حیرت زجلوه باجگرفتم به بیتلاشی حیرت به مکتبیکه ادب وانگاشت سر خط نازت نخواند جوهرآیینه جز حواشی حیرت هزار آینه…
چون سپند اظهار مطلب ازکجا پیداکنم
چون سپند اظهار مطلب ازکجا پیداکنم سرمه میگردم اگر خواهم صدا پیدا کنم دست گیرایی دگر باید که کار پا کنم کو ز جا برخاستن…
چون کاغذ آتشزده مهمان بقاییم
چون کاغذ آتشزده مهمان بقاییم طاووس پر افشان چمنزار فناییم هر چند به سامان اثر بیسر و پاییم چون سبحه همان سر به کف دست…
حال دل از دوری دلبر نمیدانم چه شد
حال دل از دوری دلبر نمیدانم چه شد ریخت اشکی بر زمین دیگر نمیدانم چه شد از شکست دل نهتنها آب و رنگ عیش ریخت…
حسابی نیست با وحشت جنونکامل ما را
حسابی نیست با وحشت جنونکامل ما را مگرلیلی به دوش جلوه بندد محمل ما را محبت بسکه بوداز جلوه مشتاقان این محفل بهتعمیرنگه چون شمع…
حقمشربان دمی که به تحقیق رو کنند
حقمشربان دمی که به تحقیق رو کنند خود را ز خود برند به جایی که او کنند بر دوش غیر تکیه ز دردیکشان خطاست دستی…
حیرتیم اما به وحشتها هماغوشیم ما
حیرتیم اما به وحشتها هماغوشیم ما همچوشبنم با نسیم صبح همدوشیم ما هستی موهوم مایک لبگشودن بیش نیست چونحباب از خجلت اظهار خاموشیم ما شور…
خاکسار تو تپیدن کند آغاز چرا
خاکسار تو تپیدن کند آغاز چرا جرس آبله بیرون دهد آواز چرا جذب حسنتگره از بیضهٔ فولادگشود دیدهٔ ما به جمال تو نشد باز چرا…
خط لعلت غبار حیرتافزاست
خط لعلت غبار حیرتافزاست زمرد از رگ این لعل پیداست ز غارتکاری دور نگاهت به روی باده رنگ نشئه عنقاست ز بیدادت بهار ناز رنگین…
خندهام صبحی به صد چاکگریبان آشناست
خندهام صبحی به صد چاکگریبان آشناست گریه سیلابی به چندین دشتو دامان آشناست سایهام را میتوان چون زلف خوبان شانهکرد بسکه طبع من به صد…
برروی ما چوصبح نهرنگی شکسته است
برروی ما چوصبح نهرنگی شکسته است گردی ز دامن تپش دل نشسته است بیآفتاب وصل تو بخت سیاه ما مانند سایه آینهٔ زنگ بسته است…
بزم امکان بسکه عام افتاده دور ساغرش
بزم امکان بسکه عام افتاده دور ساغرش هرکه را سرمایهٔ رنگیست میگردد سرش مغز آسایش چسان بندد سر فرماندهی کز خیال سایهٔ بالیست بالین پرش…
داغگلکرد بهار از اثر لالهٔ ما
داغگلکرد بهار از اثر لالهٔ ما سرمهگردید صدای جرس نالهٔ ما محوجولان هوسگشت سروبرگ نمو داشت پرگار هوا شعلهٔ جوالهٔ ما چند چون چشم بتان…
در این بساط هوس پیش از اعتبار نفس
در این بساط هوس پیش از اعتبار نفس همان به دوش هوا بسته گیر بار نفس صفای آینه در رنگ وهم باختهایم به زیر سایهٔ…
در چمن تا قامتش انداز شوخیکرد سر
در چمن تا قامتش انداز شوخیکرد سر سرو خاکستر شد و پرواز قمریکرد سر بینیازی لازم اقبال عشق افتاده است عجز مجنون آخر استغنا به…
در زندگی نگشتیم منظور آشنایی
در زندگی نگشتیم منظور آشنایی افتد نظر به خاکم چشمی ز نقش پایی همکسوت حبابم عریانیم نهان نیست چون من ندارد این بحر شخص تنک…
در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند
در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیدهاند ای نسیم صبح از دمسردی خود شرم دار میرسی بیباک وگلها یک…
در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت
در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت بالیدگی چو آبلهام پایمال داشت سیراب نازم از دل بیمدعای خویش گوهربه جیب صافی مطلب زلال داشت کردیم…
درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم
درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بینفس دارم چو مژگان بسمل پروازم و از سستی طالع همین بر پرفشانیهای خشکی…
دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای گل
دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای گل ستمست غنچهٔ این چمن مژه واکند به صدای گل به حدیقهایکه تبسمت فکند بساط شکفتگی…