از نامه‌ام آن شوخ مکدر شده باشد

از نامه‌ام آن شوخ مکدر شده باشد مرزاست به حرف فقرا تر شده باشد دی نالهٔ گم‌کرده اثر منفعلم کرد این رشته گلوگیر چه گوهر…

ادامه مطلب

آسان مکن تصور بار مغان کشیدن

آسان مکن تصور بار مغان کشیدن سر می‌دهد به سنگت رطل‌ گران ‌کشیدن نشر و نمای هستی چون شمع‌ خودگدازیست می‌باید از بهارت رنج خزان…

ادامه مطلب

آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت

آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت واکردن مژگان چراغم سحری داشت خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد بالین من‌گم شده آرام پری داشت…

ادامه مطلب

اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب

اگر برافکنی از روی ناز طرف نقاب بلرزد آینه برخود چوچشمهٔ سیماب به یاد شبنم‌گلزار عارضت عمری‌ست خیال مشق شنا می‌کند به موج‌گلاب زبرق حیرت…

ادامه مطلب

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن

اگر مشت غبار خود پر‌یشان می‌توان‌کردن به چشم هر دو عالم ناز مژگان می‌توان‌کردن متاع زندگی هر چند می‌ارزد به باد اینجا به همت اندکی…

ادامه مطلب

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد شرم تغافل آخر حق وفا ادا کرد خاک رهیم ما را آسان نمی‌توان دید مژگان خمید تا چشم…

ادامه مطلب

آنجا که فشارد مژه‌ام دیدهٔ تر را

آنجا که فشارد مژه‌ام دیدهٔ تر را پرواز هوس پنبه‌کند آب‌گهر را وقت است چوگرداب به سودای خیالت ثابت قدم نازکنم گردش سر را محوتو…

ادامه مطلب

آنها که لاف افسر و اورنگ می‌زنند

آنها که لاف افسر و اورنگ می‌زنند در بام هم سری‌ست‌که برسنگ می‌زنند جمعی که پا به منزل و فرسنگ می‌زنند در یاد دامن تو…

ادامه مطلب

ای ابر! نی به باغ و نه در لاله‌زار بار

ای ابر! نی به باغ و نه در لاله‌زار بار یادی ز اشک من‌ کن و درکوی یار بار قامت به جهد، حلقه شد، اما…

ادامه مطلب

ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض

ای بی خبر مسوز نفس در هوای فیض بی چاک سینه نیست چو صبح آشنای فیض ای‌ دانه کلفت ندمیدن غنیمت است رسوا مشو به…

ادامه مطلب

ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش

ای خیال آوارهٔ نیرنگ هوش تا توانی در شکست رنگ ‌کوش تا نفس باقیست ما و من بجاست شمع بی‌کشتن نمی‌گردد خموش‌ زندگی در ننگ…

ادامه مطلب

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند زان خط‌که…

ادامه مطلب

ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک

ای مژدهٔ دیدار تو چون عید مبارک فردوس به چشمی‌ که ترا دید مبارک جان دادم و خاک سرکوی تو نگشتم بخت اینقدر از من…

ادامه مطلب

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود

این انجمن افسانهٔ راز دهنی بود هر جلوه‌که دیدم نشنیدن سخنی بود این فرصت ‌هستی‌ که نفس‌ کشمکش ‌اوست هنگامهٔ بیتاب ‌گسستن رسنی بود تا…

ادامه مطلب

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد

اینقدر نمی‌دانم صیدم از چه لاغر شد کزتصور خونم آب تیغ اوتر شد حرف شعله خویش را، با محیط سرکرذم فلس ماهیان یکسر دیده سمندر…

ادامه مطلب

با کف خاکستری سودای اخگر کرده‌ایم

با کف خاکستری سودای اخگر کرده‌ایم سر به تسلیم ادب گم در ته پر کرده‌ایم آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت خویش را…

ادامه مطلب

باز از جهان حسرت دیدار می‌رسم

باز از جهان حسرت دیدار می‌رسم آیینه در بغل به در یار می‌رسم خوابم بهار دولت بیدار می‌شود هر چند تا به سایهٔ دیوار می‌رسم…

ادامه مطلب

بازآکه بی‌جمالت توفان شکسته بر دل

بازآکه بی‌جمالت توفان شکسته بر دل تو بار بسته بر ناز ما دست بسته بر دل سرو تو در چه‌ گلشن دارد خرام عشرت چون…

ادامه مطلب

بجاست‌شکوهٔ ما تا ره فغان خالیست

بجاست‌شکوهٔ ما تا ره فغان خالیست زمین پراست دلش بسکه آسمان خالیست سراغ بلبل ما زین چمن مگیرومپرس خیال ناله فروش است و آشیان خالیست…

ادامه مطلب

بر خود از ساز شکفتن‌کی‌گمان دارد عقیق

بر خود از ساز شکفتن‌کی‌گمان دارد عقیق درخور نامت تبسم در دهان دارد عقیق جای آن داردکه باشد باب دندان طمع نسبت دوری به لعل…

ادامه مطلب

برآرد گَرَم آتش‌ دل زبانه

برآرد گَرَم آتش‌ دل زبانه شودگرد بال سمندر زمانه گشایم‌گر از بیخودی شست آهی کنم قبهٔ چرخ زنبور خانه به صد لاف وارستگی صید خویشم…

ادامه مطلب

برگ طربم عشرت بی‌برگ و نوایی‌ست

برگ طربم عشرت بی‌برگ و نوایی‌ست چون آبله بالیدنم از تنگ‌قبایی‌ست در قافلهٔ بی جرس مقصد تسلیم بی‌طاقتی نبض طلب هرزه‌درایی‌ست کو شور جنونی‌که اسیران…

ادامه مطلب

بسته‌ام چشم امید از الفت اهل جهان

بسته‌ام چشم امید از الفت اهل جهان کرده‌ام پیدا چوگوهر در دل دریا کران بسکه پستی درکمین دارد بنای اعتبار بعد ازبن دیوارها بی‌سایه خواهد…

ادامه مطلب

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم کز قد خم به…

ادامه مطلب

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه عالمی را به چشم ماست نگاه حیرت امروز بی بلایی نیست از مژه دست بر قفاست نگاه مایهٔ…

ادامه مطلب

به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری

به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری تبسم از حیا گل بر سر آبست پنداری غبارم از خرامت ششجهت دست دعا دارد حضور چین…

ادامه مطلب

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری نگه ز پردهٔ آن…

ادامه مطلب

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن

به خود پیچیده‌ام نالیدنم نتوان‌ گمان بردن به رنگ رشته فربه گشته‌ام لیک از گره خوردن حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این نفس را…

ادامه مطلب

به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی

به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی چه باشد یک نفس خون گردی و بر چشم تر پیچی به جیب زندگی‌تهمت شمرنقد…

ادامه مطلب

به سعی ضعف ‌گرفتم ز دام خویش نجستم

به سعی ضعف ‌گرفتم ز دام خویش نجستم بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم ز بس که سرخوشم از جام بی‌نیازی شبنم بهار…

ادامه مطلب

به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان‌ گیر

به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان‌ گیر به رنگ آبله چندی زمین به دندان گیر به سربلندی اقبال اعتبار مناز چو شمع…

ادامه مطلب

به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را

به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را هجوم ناله‌ام آشفته سازد زلف سنبل را چرا عاشق نگیرد ازخطش درس ز خود رفتن که‌بلبل…

ادامه مطلب

به هر جا رفته‌ام از خویشتن راه تو می‌پویم

به هر جا رفته‌ام از خویشتن راه تو می‌پویم اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم هوای ناوکی دارم ‌که هر جاگل‌ کند یادش ببالد…

ادامه مطلب

به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من

به وهم این و آن خون شد دل غفلت‌پرست من وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ…

ادامه مطلب

بهار عیش امکان رنگ وحشت دیده‌ای دارد

بهار عیش امکان رنگ وحشت دیده‌ای دارد شکفتن چون گل اینجا دامن برچیده‌ای دارد اگر چون شمع خواهی چارهٔ دردسر هستی گداز استخوانها صندل ساییده…

ادامه مطلب

بود سرمشق درس خامشی باریک‌بینی‌ها

بود سرمشق درس خامشی باریک‌بینی‌ها ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینی‌ها مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه نفس‌گیرم چو بوی غنچه…

ادامه مطلب

بیا ای جام و مینای طرب نقش‌کف پایت

بیا ای جام و مینای طرب نقش‌کف پایت خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت نفس در سینه‌، نکهت آشیان خلد توصیفت نگه در دیده شبنم…

ادامه مطلب

بی‌خلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش

بی‌خلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت تا توان از…

ادامه مطلب

بی‌روی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت

بی‌روی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت چشمی‌ست‌که باید به در آرد به سرانگشت چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله…

ادامه مطلب

بی‌نشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش

بی‌نشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش عالمی در پرده است از شوخی پیراهنش خضر اگر بردی چو خط زان لعل سیراب آگهی دست…

ادامه مطلب

بزم‌گردون صبح‌خیز ازگرد بیتاب من است

بزم‌گردون صبح‌خیز ازگرد بیتاب من است نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است یک‌جهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم رشتهٔ‌موهوم هستی تشنهٔ‌ناب‌من است…

ادامه مطلب

بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت

بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت می‌توان از آتش سنگ نگینم نام سوخت الفت فقر از هوسهای غنایم بازداشت خاک این ویرانه در مغزم…

ادامه مطلب

بسکه زخم‌ کشتهٔ نازش تلاطم می‌کند

بسکه زخم‌ کشتهٔ نازش تلاطم می‌کند هر چه را دیدم درین مشهد تبسم می‌کند چشم بگشا برحصول جستجو کاینجا چو شمع نقد خود هرکس بقدر…

ادامه مطلب

بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم

بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم رنگ دارد آتشی از کاروان بوی‌ گل می‌توان از موج خون‌ کردن…

ادامه مطلب

به امید فنا تاب وتب هستی‌گوارا شد

به امید فنا تاب وتب هستی‌گوارا شد هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی بدل شد شخص…

ادامه مطلب

به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم

به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم ز پیچیدن جهانی رشته می‌بندد بر انگشتم مپرسید از اثر پیمایی حسن عرقناکش اشارت‌ گرکنم از دور…

ادامه مطلب

به خود آنقدرکروفر مچین‌که ببنددت پی‌کین‌کمر

به خود آنقدرکروفر مچین‌که ببنددت پی‌کین‌کمر حذر از بلندی دامنی که ‌گران ‌کند ته چین‌ کمر ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان…

ادامه مطلب

به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز می‌آیم

به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز می‌آیم چه شوق‌ست اینکه یک پیشانی و صد ناز می‌آیم تحیر نامه‌ها دارم‌، هزار آیینه دربارم خیال آهنگ…

ادامه مطلب

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن

به سعی بی‌نشانی آنسوی امکان رهی واکن پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد سری از خواب…

ادامه مطلب

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد زند خاکسترش دامن‌که آتش سرنگون‌گردد ز خودداری عبث افسردگیها می‌کشد فطرت اگر تغییر رنگی‌ گل‌ کند باغ جنون…

ادامه مطلب