قامت خم‌کز حیا سوی زمین رو می‌کند

قامت خم‌کز حیا سوی زمین رو می‌کند فهم می‌خواهد اشارتهای ابرو می‌کند هر کجا باشیم در اندوه از خود رفتنیم شمع ما سر بر هوا…

ادامه مطلب

خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود

خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود تا به داغ پا ننهد شعله‌سرنگون نشود از عدم نجسته برون هرزه می‌تپیم به خون مغز هوش در سر…

ادامه مطلب

خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد

خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد چه‌لازم سر‌نوشتت‌چون نگین زخم جبین باشد درین‌ وادی به حیرت هم میسر نیست آسودن همه‌گر خانهٔ آیغغه‌گردی حکم زین…

ادامه مطلب

کافرم‌گر مخمل و سنجاب می‌باید مرا

کافرم‌گر مخمل و سنجاب می‌باید مرا سایهٔ بیدی‌کفیل خواب می‌باید مرا معبد تسلیم و شغل سرکشی بی‌رونقی‌ست شمع خاموشی درین محراب می‌باید مرا تشنه‌کام عافیت…

ادامه مطلب

کرده‌ام سرمشق حیرت سرو موزون تورا

کرده‌ام سرمشق حیرت سرو موزون تورا ناله می‌خوانم بلندیهای مضمون تو را شام پرورد غمم با صبح اقبالم چه‌کار تیره‌بختی سایهٔ بید است مجنون تو…

ادامه مطلب

کلاه هرکه فلک بر سماک می‌فکند

کلاه هرکه فلک بر سماک می‌فکند سرش چو آبله آخر به خاک می فکند به‌ گم شدن چو نگین بی‌نیاز شهرت باش که ناز نام…

ادامه مطلب

کو جهد که چون بوی‌ گل از هوش خود افتم

کو جهد که چون بوی‌ گل از هوش خود افتم یعنی دو سه‌ گام آنسوی آغوش خود افتم در سوختنم شمع صفت عرض نیازیست مپسندکه…

ادامه مطلب

کیسه پرداز خیال شادی و غم رفته‌ای

کیسه پرداز خیال شادی و غم رفته‌ای چون نفس چندانکه می‌آیی فراهم رفته‌ای بیدماغی رخصت آگاهی خویشت نداد کز چه محفل آمدی و از چه…

ادامه مطلب

گذشتگان‌که ز تشویش ما و من رستند

گذشتگان‌که ز تشویش ما و من رستند مقیم عالم نازند هر کجا هستند چو اشک شمع شرر مشربان آزادی ز چشم خویش چکیدند اگرگهر بستند…

ادامه مطلب

گر به‌گردون می‌کشی‌ گردن و گر در سجده‌ای

گر به‌گردون می‌کشی‌ گردن و گر در سجده‌ای از تو تا گل کرده است الله‌اکبر سجده‌ای خم چرا باید شدن باری اگر بر دوش نیست…

ادامه مطلب

گر در این بحر اعتباری از هنر می‌دارد آب

گر در این بحر اعتباری از هنر می‌دارد آب قطرهٔ بی‌قدر ما بیش ازگهر می‌دارد آب فیض دریای‌کرم با حاجت ما شامل است تشنگی اصلیم…

ادامه مطلب

گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه

گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه چون سحر بر ما شکستن می‌رسد پیش از کلاه سینه صافی می‌شود بی‌پرده تا دم می‌زنم در…

ادامه مطلب

گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی

گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی به هر دشتی‌که صید طره ات بر هم زند بالی غبارش…

ادامه مطلب

گشتم از بی‌دست و پاییها به خشک و تر محیط

گشتم از بی‌دست و پاییها به خشک و تر محیط کشتی از تسلیم پیدا کرد ساحل در محیط قاصدان شوق یکسر ناخدایی می‌کنند موجها دارد…

ادامه مطلب

گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک

گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک نسزد ز مسند سیم و زر به وقار غره نشستنت که…

ادامه مطلب

ما را به در دل ادب هیچکسی برد

ما را به در دل ادب هیچکسی برد تمثال در آیینه‌، ره از بی‌نفسی برد زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم خاروخس ما را عرق…

ادامه مطلب

ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ

ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح عمری‌ست می‌کشیم…

ادامه مطلب

محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند

محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند یک نفس از خامشی هم رشته‌ای بر ساز بند خود گدازی‌ کعبهٔ مقصود دارد در بغل کم…

ادامه مطلب

مرده‌ام اما همان خجلت طراز هستی‌ام

مرده‌ام اما همان خجلت طراز هستی‌ام با عرق چون شمع می‌جوشد گداز هستی‌ام رنگ این پرواز حیرانم‌ کجا خواهد شکست چون نفس عمری‌ست ‌گرد ترکتاز…

ادامه مطلب

مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی

مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی پا به دامن نشکستی ‌که به آداب رسی مخمل‌ کارگه غفلتی ای بیحاصل سعی بیداریت…

ادامه مطلب

مکش رنج تأمل‌ گر زیان خواهی و گر سودی

مکش رنج تأمل‌ گر زیان خواهی و گر سودی درنگ عالم فرصت نمی‌باشد کم از دودی جهان یکسر قماش کارگاه صبح می‌بافد ندارد این ‌کتان…

ادامه مطلب

من و پرفشانی حسرتی ‌که ‌گم است مقصد بسملش

من و پرفشانی حسرتی ‌که ‌گم است مقصد بسملش ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی…

ادامه مطلب

موج‌گل بی‌تو خار را ماند

موج‌گل بی‌تو خار را ماند صبح‌‌، شبهای تار را ماند به فسون نشاط خون شده‌ام نشئهٔ من خمار را ماند چشم آیینه از تماشایش نسخهٔ…

ادامه مطلب

می‌کنم‌گاهی به یاد مستی چشمت شتاب

می‌کنم‌گاهی به یاد مستی چشمت شتاب تا قیامت می‌روم در سایهٔ مژگان به خواب از ادب‌پرورده‌های حسرت لعل توام ناله‌ام چون موج‌گوهر نیست جز زیر…

ادامه مطلب

نباشد بی‌عصا امداد طاقت پیکر خم را

نباشد بی‌عصا امداد طاقت پیکر خم را مدارکار فرمایی برانگشت است خاتم را به ارباب تلون صافدل کی مختلط‌گردد به‌رنگ لاله وگل امتزاجی نیست شبنم…

ادامه مطلب

ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم

ندارم رشتهٔ دیگر که آیین طلب بندم شب تاری مگر برساز آهنگ طرب بندم ز گفت‌وگو دهم تا کی به توفان زورق دل را حیا…

ادامه مطلب

نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن

نسزد زجوهرفطرتت به جنون شبهه وشک زدن چو نفس جریدهٔ ماو من به هوس نوشتن و حک زدن به بساط جرعه‌کشان تو، غم نقل و…

ادامه مطلب

نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما

نشود جاه و حشم شهرت خام دل ما این نگینها متراشید به نام دل ما ذره‌ای نیست‌که بی‌شور قیامت یابند طشت‌نه چرخ فتاده‌ست ز بام…

ادامه مطلب

نفس را الفت دل پیچ و تابست

نفس را الفت دل پیچ و تابست گره در رشتهٔ موج از حبابست درین محفل ز قحط نشئهٔ درد اثر لب تشنهٔ اشک کبا‌بست درنگ…

ادامه مطلب

نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود

نقش هستی جز غبار وهم نیرنگی نبود چون سحر در کلک نقاش نفس رنگی نبود منحرف شد اعتدال از امتحان بیش و کم در ترازویی…

ادامه مطلب

نمی‌دانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را

نمی‌دانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را رم این‌گردباد آخر به ساغرکرد هامون را به هر مژگان زدن سامان صد میخانه مستی‌کن که‌خط جوشیدودرساغرگرفت‌آن‌حسن…

ادامه مطلب

نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلت‌زاست

نه جاه مایهٔ عصیان نه مال غفلت‌زاست همین نفس‌ که تواش صید الفتی دنیاست کسی ستمکش نیرنگ اتحاد مباد تو بیوفا نه‌ای اما جدایی تو…

ادامه مطلب

نه فکر غنچه نی اندیشهٔ ‌گل می‌کند شبنم

نه فکر غنچه نی اندیشهٔ ‌گل می‌کند شبنم به‌ مضمون گداز خود تأمل می‌کند شبنم هم از ضبط نفس رنگ طلسم غنچه می‌بندد هم از…

ادامه مطلب

نور دل در کشور آیینه نیست

نور دل در کشور آیینه نیست لیک‌ کس روشنگر آیینه نیست آن خیالاتی‌که دل نقاش اوست طاقت صورتگر آیینه نیست غفلت آخر می‌دهد دل را…

ادامه مطلب

نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ

نیست پروانهٔ من قابل پهلوی چراغ حسرت سوختنی می‌کشدم سوی چراغ سیر این انجمنم وقف گشاد مژه‌ایست بر نگه ختم نمودند تک و پوی چراغ…

ادامه مطلب

هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز

هر کجا آیینهٔ ما گردد از زنگار سبز گر همه طوطی شوی نتوان شد آن مقدار سبز این چمن الفت‌پرست سایهٔ ‌گیسوی کیست سبزه می‌جوشد…

ادامه مطلب

هرچند گرانی بود اسباب جهان را

هرچند گرانی بود اسباب جهان را تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را بیتاب جنون در غم اسباب نباشد چون نی به خمیدن نکشد…

ادامه مطلب

هرکجاکردم به یاد سجده‌ات ساز رکوع

هرکجاکردم به یاد سجده‌ات ساز رکوع چون مه نو تا فلک رفتم به پرواز رکوع پیش از آن کز خاک من بالد نهال زندگی می‌رسد…

ادامه مطلب

هزار نغمه به‌ساز شکست ماست‌گره

هزار نغمه به‌ساز شکست ماست‌گره به موی‌ کاسهٔ چینی ‌دل صداست گره ز موج باز نشد عقدهٔ دل‌گرداب به‌کار ما همه دم ناخن آزماست‌ گره…

ادامه مطلب

همچو آتش‌ هرکه را دود طلب در سر بود

همچو آتش‌ هرکه را دود طلب در سر بود هر خس و خارش به اوج مدعا رهبر بود می‌زند ساغر به طاق ابروی آسودگی هر…

ادامه مطلب

هوس ‌به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست

هوس ‌به فتنهٔ صد انجمن نگاه شکست ز عافیت قدحی داشتیم آه شکست ز خیره چشمی حرص دنی‌ مباش ایمن که خلق ‌گرسنه بر چرخ…

ادامه مطلب

هیچ می‌دانی مآل خود چرا نشناختیم

هیچ می‌دانی مآل خود چرا نشناختیم سر به پیش پا نکردیم از حیا نشناختیم غیرت یکتاییش از خودشناسی ننگ داشت قدر ما این بس که…

ادامه مطلب

وداع‌ کلفتم تا گل‌ کند چاک جگر ریزد

وداع‌ کلفتم تا گل‌ کند چاک جگر ریزد شب از برچیدن دامان‌ گریبان سحر ریزد نی‌ام فرهاد لیک از دل‌گرانی‌ کلفتی دارم که بار نالهٔ…

ادامه مطلب

یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل ‌کجاست

یا رب امشب آن جنون آشوب جان و دل ‌کجاست آن خرام نازکو، آن عمر مستعجل کجاست زورقی دارم‌، به غارت رفتهٔ توفان‌ یاس جز…

ادامه مطلب

یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند

یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند در نان و نمک‌ها قسمی بود که خوردند در چشمهٔ شرم آب نماند از دل بیدرد کردند جبین…

ادامه مطلب

آب و رنگ عبرتی صرف بهارم‌ کرده‌اند

آب و رنگ عبرتی صرف بهارم‌ کرده‌اند پنجهٔ افسوسم از سودن نگارم ‌کرده‌اند عالم غفلت نگردد پرده تسخیر من عبرتم در دیده بینا شکارم کرده‌اند…

ادامه مطلب

آخر ز سجده‌ ام عرق جبهه سر کشید

آخر ز سجده‌ ام عرق جبهه سر کشید غواصی محیط ادب این‌ گهر کشید چندانکه شور صبح قیامت شود بلند امروز پنبه بایدم از گوش…

ادامه مطلب

از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان ‌کند

از بسکه به تحصیل غنا حرص توجان ‌کند قبر است نگینی‌ که به نام تو توان‌ کند جزتخم ندامت چه‌کند خرمن ازبن دشت بیحاصل جهدی‌که…

ادامه مطلب

از حادث آفرینی طبع سقیم ما

از حادث آفرینی طبع سقیم ما بر سایه خورد پهلوی شخص قدیم ما آفاق را در آتش وآب جنون فکند خلد وجحیم صنعت امید وبیم…

ادامه مطلب

از سعی ما نیامد جز زور درگریبان

از سعی ما نیامد جز زور درگریبان چون شمع قطع‌ کردیم شب تا سحر گریبان در جستجوی مقصود نتوان به هرزه فرسود از عالم خیالات…

ادامه مطلب