در غبار هستی اسرار فنا پوشیده‌اند

در غبار هستی اسرار فنا پوشیده‌اند جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیده‌اند ای نسیم صبح از دم‌سردی خود شرم دار می‌رسی بیباک وگلها یک…

ادامه مطلب

در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت

در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت بالیدگی چو آبله‌ام پایمال داشت سیراب نازم از دل بی‌مدعای خویش گوهربه جیب صافی مطلب زلال داشت کردیم…

ادامه مطلب

درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم

درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بی‌نفس دارم چو مژگان بسمل پروازم و از سستی طالع همین بر پرفشانیهای خشکی…

ادامه مطلب

دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای‌ گل

دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای‌ گل ستم‌ست غنچهٔ این چمن مژه واکند به صدای‌ گل به حدیقه‌ای‌که تبسمت فکند بساط شکفتگی…

ادامه مطلب

دل به خرسندی اگر ترک هوس می‌گیرد

دل به خرسندی اگر ترک هوس می‌گیرد کام عشرت ز نشاط همه‌کس می‌گیرد نیست اقبال چو اسباب ندامت دربار عبرت از بال هما بال مگس…

ادامه مطلب

دل چو آزاد از تعلق شد منور می‌شود

دل چو آزاد از تعلق شد منور می‌شود قطره ای کز موج دامن چید گوهر می‌شود گرد هستی عقدهٔ پرواز عالی فطرتی‌ست از حجاب دود…

ادامه مطلب

دل ز پی‌اش عمرهاست سجده‌ کمین می‌رود

دل ز پی‌اش عمرهاست سجده‌ کمین می‌رود سایه به ره خفته است لیک چنین می‌رود قافله بانگ جرس دارد و گرد فسوس پیش تو آن…

ادامه مطلب

دل مصفاکن شرر در خرمن اسباب ریز

دل مصفاکن شرر در خرمن اسباب ریز آینه صیقل زن و نقش جهان در آب ریز در تغافل‌خانهٔ اسباب فرش مخملی است زین تماشا جمع…

ادامه مطلب

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ

دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ که به‌گرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ شده خلقی آینه‌ دار دین به…

ادامه مطلب

دوروزی فرصت آموزد درود مصطفا ما را

دوروزی فرصت آموزد درود مصطفا ما را که پیش از مرگ در دنیا بیامرزد خدا ما را درتن صحراکجا با خویش فتد اتفاق ما که…

ادامه مطلب

دونان که در تلاش گهر دست شسته‌اند

دونان که در تلاش گهر دست شسته‌اند چون سگ به‌ استخوان چقدر دست شسته‌اند بر خوان وهم منتظران بساط حرص نی خشک دیده‌اند و نه…

ادامه مطلب

راحت دل ز نفس بال‌فشان می‌باشد

راحت دل ز نفس بال‌فشان می‌باشد آب این آینه چون باد روان می‌باشد شعله‌ها رنگ به خاکستر ما باخته است شور پرواز درن سرمه نهان…

ادامه مطلب

رضاعت از برم چندانکه گردم پیر می‌جوشد

رضاعت از برم چندانکه گردم پیر می‌جوشد چو آتش می‌شوم خا کستر اما شیر می‌جوشد ندارد مزرع دیوانگان بی‌ناله سیرابی همین یک ریشه از صد…

ادامه مطلب

رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است

رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است باغ تسلیم محبت طرفه رنگین بوده است عالمی از نرگست ایمان مستی تازه‌ کرد این‌جنون پیمانه‌کافر صاحب‌دین‌بوده…

ادامه مطلب

روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود

روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود عکسم ز آب آینه در زیر زنگ بود چون لاله زین بهار نچیدیم غیر داغ آیینه‌داری…

ادامه مطلب

ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم

ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم لب خاموش دایم در قفس دارد چو آوازم چو تمثالم نهان از دیده‌های اعتبار اما همان آیینهٔ…

ادامه مطلب

ز بسکه‌کرد قصور نگاه مژگانی

ز بسکه‌کرد قصور نگاه مژگانی به خود شناسی ما ختم شد خدا دانی شرر گل است خزان و بهار امکانی ندارد آنهمه فرصت که رنگ…

ادامه مطلب

ز خودداری نفس می‌زد تب و تاب چراغ من

ز خودداری نفس می‌زد تب و تاب چراغ من در آتش تاختم چندان‌که شد هموار داغ من سواد عالم اسباب ‌کو صد دشت پردازد تغافل…

ادامه مطلب

ز زلف و روی توتا دیده‌ام سیاه و سفید

ز زلف و روی توتا دیده‌ام سیاه و سفید به جای دیده پسندیده‌ام سیاه و سفید ز خط و روی توکایینهٔ فریب‌نماست ز شام و…

ادامه مطلب

ز فقر تا به شهادت شد آشنا انگشت

ز فقر تا به شهادت شد آشنا انگشت بلند کرد نیستان بوریا انگشت دمی که سجده به خاک درت اشارت کرد چو آفتاب دمید از…

ادامه مطلب

زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن

زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن ای فراموشان به ذوق یاد باید زبستن بلبلان نی الفت دام است اینجا نی قفس بر مراد خاطر…

ادامه مطلب

زبن وجودی‌کز عدم شرمنده می‌گیرد مرا

زبن وجودی‌کز عدم شرمنده می‌گیرد مرا گریه‌ام گر درنگیرد، خنده می‌گیرد مرا شعلهٔ حرصم دماغ جاه‌گر سوزد خوشست فقر نادانسته زیر ژنده می‌گیرد مرا خاتم…

ادامه مطلب

زندگی را از قد خم عبرت آگه می‌کنم

زندگی را از قد خم عبرت آگه می‌کنم وقف رعنایی بساطی داشتم ته می‌کنم پوچ می‌یابم سر و برگ بساط اعتبار این‌ کتانها را خیال…

ادامه مطلب

زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست

زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست بسکه پستی‌داشت این‌گنبد صدایی برنخاست هرکه دیدیم از تعلق در طلسم سنگ بود یک شرر آزاده‌ای از خود جدایی…

ادامه مطلب

ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را

ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را برگ بیدی فرش‌کردم خانهٔ دیوانه را مطلبم از می‌پرستی تر دماغیها نبود یک دو ساغر آب دادم‌گریهٔ مستانه…

ادامه مطلب

ستمکشی‌ که بجز گریه‌اش نشا‌ید و خندد

ستمکشی‌ که بجز گریه‌اش نشا‌ید و خندد قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد هوس‌پرستی این اعتبار پوچ چه لازم که همچو صفر…

ادامه مطلب

سخن‌شد داغ دل چون‌شمع ازآتش بیانیها

سخن‌شد داغ دل چون‌شمع ازآتش بیانیها معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها طبیعت همعنان هرزه‌گویان تا کجا تازد خیالم محو شد ازکثرت مصرع…

ادامه مطلب

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری

سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری بجز مردن علاج ما و من صورت نمی‌بندد تب شور…

ادامه مطلب

سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت

سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت آسا هر سود‌ن ‌دست‌اندکی ‌ز خویش رفت عالم اسباب هستی چون عدم چیزی نداشت هر که ‌را دیدیم…

ادامه مطلب

سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم

سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم از خویش گذشتیم و بجایی نرسیدیم کردیم گل از عالم اندیشهٔ قدرت دستی که به دامان دعایی نرسیدیم شیرینی‌گفتار…

ادامه مطلب

شب که آیینهٔ آن آینه‌رو گردیدم

شب که آیینهٔ آن آینه‌رو گردیدم جلوه‌ای کرد که من هم همه او گردیدم ساغر بی‌خودی‌ام نشئهٔ پروازی داشت رنگها بسکه شکستم همه بوگردیدم حاصل…

ادامه مطلب

شب‌که باد جلوه‌ات چشم خیالم آب داد

شب‌که باد جلوه‌ات چشم خیالم آب داد حیرت بیتابی ام آیینه بر سیماب داد در محبت خودگدازی هم نشاط دیگر است هر قدر دل آب‌…

ادامه مطلب

شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ

شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ از تقاضای هوس کردم می این جام تلخ پختگی در طبع ناقص بی‌دماغ تهمت است دود…

ادامه مطلب

شفق در خون حسرت می‌تپد از دیدن مینا

شفق در خون حسرت می‌تپد از دیدن مینا عقیق آب روان می‌گردد از خندیدن مینا جگرها بر زمین می‌ریزد ازکف رفتن ساغر دلی در زیر…

ادامه مطلب

شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی

شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی سواد حیرتی دارد بیاض چشم قربانی جهانی رفته است از خویش در اندیشهٔ وهمی سرابی هم نمی‌بینیم و…

ادامه مطلب

شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست

شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست راحتی در قفس وضع‌ کدورت داریم رنگ مژگان به هم…

ادامه مطلب

صبح است و دارد آن‌گل در سر هوای نرگس

صبح است و دارد آن‌گل در سر هوای نرگس از چشم ما بریزید آبی به پای نرگس ابر و بهار اقبال امروز سایهٔ کیست گل‌کرد…

ادامه مطلب

صف حرص و هوا در هم شکستی‌ کجکلاهی‌ کن

صف حرص و هوا در هم شکستی‌ کجکلاهی‌ کن دل جمع است ملک بی‌نیازی پادشاهی کن نمود از اعتبار باطل اکرام حق آگاهت سراب وهم‌گو…

ادامه مطلب

صید کمند شوقی‌ست از مهر تا به ما هم

صید کمند شوقی‌ست از مهر تا به ما هم جوش بهار حیرت یعنی‌گل نگاهم با هر فسرده رنگی شادم‌ که پیش شمعت تا بال می‌فشانم…

ادامه مطلب

عاشقی مقدور هر عیاش نیست

عاشقی مقدور هر عیاش نیست غم‌کشیدن، صنعت نقاش نیست حسن محجوبی‌که ما را داغ‌کرد گر قیامت فاش گردد فاش نیست گر شوی آگه‌، ز آداب…

ادامه مطلب

عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را

عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را که‌بینایی چو چشم‌ازسرمه‌ممکن نیست‌مژگان را به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم ز وصل زرهمان یک‌حسرت آغوش‌است‌میزان‌را…

ادامه مطلب

عرق‌فشانی شبنم در این حدیقه‌ گواه است

عرق‌فشانی شبنم در این حدیقه‌ گواه است که هر طرف نگرد دیده انفعال نگاه است حساب سایه و خورشید هیچ راست نیاید متاع منتظران زنگ…

ادامه مطلب

عقبه‌ای دیگر نباشد روح از تن رسته را

عقبه‌ای دیگر نباشد روح از تن رسته را نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را شکوه ازگردون دلیل‌تنگدستیهای ماست ناله در پرواز باشد طایر پربسته…

ادامه مطلب

عمری‌ست به‌صحرای طلب عجز دراییم

عمری‌ست به‌صحرای طلب عجز دراییم چون اشک روانیم و همان آبله پاییم از حیرت قانون نفس هیچ مپرسید در رشتهٔ سازی که نداریم صداییم تحقیق…

ادامه مطلب

عیب همه عالم ز تغافل به هنر پوش

عیب همه عالم ز تغافل به هنر پوش این پرده به هر جا تنک افتد مژه‌ در پوش بی‌قطع نفس کم نشود هرزه‌درایی رسوایی پرواز…

ادامه مطلب

غبار ما به جز این پر شکستنی‌که ندارد

غبار ما به جز این پر شکستنی‌که ندارد کجا رود به امید نشستنی‌که ندارد هزار قافله پا درگل است و می‌رود از خود به فرصت…

ادامه مطلب

غنا مفت هوس‌گر نام آسودن نمی‌گیرد

غنا مفت هوس‌گر نام آسودن نمی‌گیرد غبار دامن‌افشان سحر دامن نمی‌گیرد فسردن خوشترست از منت شوراندن آتش حنا بوسدکف دستی‌که دست من نمی‌گیرد دلی دارم…

ادامه مطلب

فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ

فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ همچوخون پیش ازفسردن از رگ‌بسمل برآ ریشهٔ الفت ندرد دانهٔ آزادی‌ات ای شرر نشو و نما زین‌کشت بیحاصل‌برآ از…

ادامه مطلب

فغان‌ که فرصت دام تلاش چیدن رفت

فغان‌ که فرصت دام تلاش چیدن رفت پی‌گذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت چوشمع‌سربه هوآ سوخت جوهرتحقیق چه جلوه‌ها که نه درپیش پا ندیدن رفت ز…

ادامه مطلب

قابل نخل ما بر دگرست

قابل نخل ما بر دگرست گردن شمع را سر دگرست سر به ‌گردون فرو نمی‌آربم این هواهای منظر دگرست کشت اقبال معصیتها سبز ابر ما،…

ادامه مطلب