غزلیات ابوالمعانی بیدل
تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست
تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست ازین قلمرو مجنونکسی نمیجوشد که نارسیده بهفهمت درآرزوی…
جامی مگر از بزم حیا در زدهای باز
جامی مگر از بزم حیا در زدهای باز کاتش به دل شیشه و ساغر زدهای باز آن زلف پریشان زدهای شانه ندانم بر دفتر دلها…
جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم
جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم عبرت نگهی کاشت که آیینه درودیم در زیر فلک بال نگه وا نتوان کرد عمریست که واماندهٔ این حلقهٔ…
جنس موهومم دکان آبرویی چیده است
جنس موهومم دکان آبرویی چیده است هیچ هم در عالم امید میارزیده است در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است…
جهانکورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی
جهانکورانه دارد سعی نخجیری به تاریکی به هرکس وارسی میافکند تیری به تاریکی چراغ دل به فکر این شبستان گر نپردازد ندارد مردمک هم رنگ…
چراکس منکر بیطاقتیهای درا باشد
چراکس منکر بیطاقتیهای درا باشد دلی دارد چه مشکل گر به دردی آشنا باشد دماغ آرزوهایت ندارد جز نفسسوزی پرپرواز رنگ و بو اگر باشد…
چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن
چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن به خیال قامت یار دو سه سرو آه کردن کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان ره سنگ…
چنینکزتاب میگلبرک حسنت شعله رنگ افتد
چنینکزتاب میگلبرک حسنت شعله رنگ افتد مصور گر کشد نقش تو آتش در فرنگ افتد به دل پایی زن و بگذرکه با این سرگرانیها تأمل…
چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت
چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت تورا در آینه میدید و جستجوی تو داشت به هر دکانکه درین چارسو نظرکردم دماغ ناز…
چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را
چهامکان است فردا عرض شوخی ناتوانش را مگر حیرت شفیع جرأت ندیشد بیانش را بهار عافیت عمریستکز ما دور میتازد بهگردش آورم رنگی که گردانم…
چو دولت درش بر خسان واشود
چو دولت درش بر خسان واشود پر آرد برون مور و عنقا شود بپرهیز از اقبال دون فطرتان تنکروست سنگی که مینا شود سبکمغز شایان…
چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ
چو غنچه بسکه تپیدم ز وحشت دل تنگ شکست بر رخ من آشیان طایر رنگ صفای طبع به بخت سیاه باختهایم ز سایه آینهٔ ماهتاب…
چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم
چون حباب آن دم که سیر آهنگ این دریا شدم درگشاد پردهٔ چشم از سر خود وا شدم عرصهٔ آزادی از جوش غبارم تنگ بود…
چون شمع اگر خلق پس و پیشگذشتهست
چون شمع اگر خلق پس و پیشگذشتهست تا نقش قدم پا به سر خویشگذشتهست در هیچ مکان رام تسلی نتوان شد زین بادیه خلقی به…
چون هلالم بیخم تسلیم آن اختر جبین
چون هلالم بیخم تسلیم آن اختر جبین غوطه در خط جبین زد بسکه شد لاغر جبین یاد آهنگ سجودش آب میسازد مرا از حیا همچون…
حبابت ساغر و با بحر توفان پیش میآیی
حبابت ساغر و با بحر توفان پیش میآیی حذر کز یکنفس تنگی برون از خویش میآیی حلاوت آرزوییها گزند آماده است اینجا همه گر در…
حسرت زلف توام بود شکستم دادند
حسرت زلف توام بود شکستم دادند وصل میخواستم آیینه به دستم دادند بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ نُه فلک گردش از آن…
حیا بیپرده نپسندید راز حسن یکتایش
حیا بیپرده نپسندید راز حسن یکتایش پری تا فال شوخی زد عرقکردند مینایش دلی میافشرد هر پر زدن تحریک مژگانت نمیدانم چه صید است اینکه…
خارخارت کشت و پیش حرص بیکاری هنوز
خارخارت کشت و پیش حرص بیکاری هنوز در تردد ناخنت فرسود و سر خاری هنوز میشماریگام و راهی میکنی قطع از هوس کعبه پر دور…
خامشی در پرده سامان تکلمکرده است
خامشی در پرده سامان تکلمکرده است از غبار سرمه آوازی توهم کرده است بیتوگر چندی درین محفل به عبرت زندهایم بر بنای ما چو شمع…
خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست
خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست تخم شبنم، از رگگل، در طلسم ریشه نیست پیریام، راه فنا، بر زندگی هموارکرد بیستون عمر را، جز قامت خم،…
خواب رادر دیدهٔ حیران عاشق بار نیست
خواب رادر دیدهٔ حیران عاشق بار نیست خانهٔ خورشید را با فرش مخملکار نیست عشق مختار است با تدبیر عقلشکار نیست اینکنم یا آنکنم شایستهٔ…
برگ و ساز عندلیبان زین چمن گفتار بود
برگ و ساز عندلیبان زین چمن گفتار بود پرفشانیها بقدر شوخی منقار بود سطر آهی کز جگر خواندم سواد ناله داشت مسطر این صفحه یکسر…
خیز کز درس دویی سر خط عاری گیریم
خیز کز درس دویی سر خط عاری گیریم جای شرمست ز آیینه کناری گیریم دست و پاهای حنا بسته مکرر کردید بعد ازین دامن بیرنگ…
دام ز سیر گلشن اسباب در نظر
دام ز سیر گلشن اسباب در نظر رنگی که شعله میزندم آب در نظر خون شد دل ازتکلف اسباب زندگی یک لفظ پوچ و آن…
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها
در باغ دل نهان بود از رفتگان نشانها این آتش آگهی داد ما را زکاروانها چندانکه شمعکاهد باعافیت قریناست بازار ما ندارد سودی به این…
در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل
در چمن گر جلوهات آرد به روی کار گل رنگها چون شمع بندد تا به نوک خارگل رازداران محبت پرتنک سرمایهاند کز جنون چیدند یک…
در شکنج عزتند ارباب جاه
در شکنج عزتند ارباب جاه آبگوهر بر نمیآید ز چاه نخوت شاهی دهان اژدهاست شمع را در میکشد آخرکلاه عمرها شد میتپد بیروی دوست چون…
در گلستانی که محو آن گل خودرو شدم
در گلستانی که محو آن گل خودرو شدم چشم تا واکردم از خود چون مژه یک سو شدم نشئهٔ آزادی من آنقدر ساغر نداشت گردش…
درخور غفلت نگاهی رونق ما و منست
درخور غفلت نگاهی رونق ما و منست خانه تاریک است اگر شمع تأمل روشنست چیست نقد شعله غیرز سعی خاکستر شدن سال و ماه زندگانی…
درین محفلکه دارد شام بربند وسحربگشا
درین محفلکه دارد شام بربند وسحربگشا معما جزتأمل نیست یک مژگان نظربگشا ندارد عبرت احوال دنیا فرصتاندیشی گرت چشمیست ازمژگانگشودن پیشتر بگشا بهکار بستهای دل…
دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر
دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر چو موج چند توان رفت راه در زنجیر امل به طبع نفس صبح محشری دارد هنوز ربشه نهفتهست…
دل به هجران صبر کرد اما فزون شد شیونش
دل به هجران صبر کرد اما فزون شد شیونش خون طاقت ریخت دندان بر جگر افشردنش مزرعی کز اشک دردآلود من آتش دمید ناله خیزد…
دل خاک سر کوی وفا شد چه بجا شد
دل خاک سر کوی وفا شد چه بجا شد سر در ره تیغ تو فدا شد چه بجا شد اشکم که دلی داشت گره بر…
دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس
دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس بیستون یک ناله میگردد ز فرهادم مپرس نام هم مفت است، عنقا بشنو و خاموش باش صد…
دلگداخته بر شش جهت بغل واکرد
دلگداخته بر شش جهت بغل واکرد جهان به شیشهگرفت این پری چه انشاکرد ستم نصیب دلم من کجا و درد کجا نفس به کوچهٔ نی…
دمی ز عبرت اگر خم کند حیا گردن
دمی ز عبرت اگر خم کند حیا گردن سر غرور نبندد به دوش ما گردن ز سر خیال رعونت برآر و ایمن باش رگیست آنکه…
دوستان این خاکدان چون من ندارد دیگری
دوستان این خاکدان چون من ندارد دیگری خانه در زیر زمین بنیاد و نقش پا دری مردم و یاد مرا بر من نکرد آن مست…
دیده حیرت نگاهان را به مژگان کار نیست
دیده حیرت نگاهان را به مژگان کار نیست خانهٔ آیینه در بند در و دیوار نیست انقیاد دور گردون برنتابد همتم همچو مرکز حلقهٔگوشم خط…
ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را
ربود از بس خیال ساعد او هوش ماهی را نمیباشد خبر از شور دریاگوش ماهی را نفس دزدیدنم در شور امکان ریشهها دارد زبان با…
رفته رفته این بزرگیها به بازی میکشد
رفته رفته این بزرگیها به بازی میکشد زنش زاهد هر طرف آخر درازی میکشد اندس تا از حساب آنسوگذشتی رفتهای دل نفس در کارگاه شیشهسازی…
رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت
رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت از صبح این چمن طربی چشم داشتیم آخر…
روزیکه نقشگردش چشمت خیالکرد
روزیکه نقشگردش چشمت خیالکرد نقاش خامه از مژههای غزال کرد مشاطهای که حسن ترا زیب ناز داد از دوده چراغ مه و مهر خال کرد…
ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها
ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها فلک در شعله خفت ازشوخی تبخالکوکبها درین محفلکهدارد خامشی افسانهٔ راحت به هم آوردن مژگان بود…
ز تحقیق نقوش لوح امکان رفع شککردم
ز تحقیق نقوش لوح امکان رفع شککردم به چشمم هر چه زین صحرا سیاهیکرد حککردم ز وحشت بس که بودم بیدماغ سیر این گلشن شرر…
ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست
ز خویش مگذر اگر جوهرت شناسایی ست که خودپرستی عالم، بهار یکتاییست نه گلشنیست به پیش نظر، نهدشت و نه در بلندی مژه اث منظر…
ز سودای چشم تو تا کام گیرم
ز سودای چشم تو تا کام گیرم دو عالم فروشم دو بادام گیرم شهید وفایم ز راحت جدایم نه مردم به ذوقی که آرام گیرم…
ز نفس اگر دو روزی به بقا رسیده باشی
ز نفس اگر دو روزی به بقا رسیده باشی چو نسیم گل هوایی به هوا رسیده باشی ز خیال خویش بگذر چه مجاز، کو حقیقت…
زاهد ز دعوت خلق دارد عجب کر و فر
زاهد ز دعوت خلق دارد عجب کر و فر گر کوشهگیری این است رحمت به شور محشر واعظ به اوج معنی گر راه شرم دارد…
زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما
زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما مگر ازسعی خاموشی نفسگیردکمندما اگر از خاکره تاسایه فرقی میتوان کردن جز این مقدار نتوان یافت از…