غزلیات ابوالمعانی بیدل
در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند
در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیدهاند ای نسیم صبح از دمسردی خود شرم دار میرسی بیباک وگلها یک…
در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت
در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت بالیدگی چو آبلهام پایمال داشت سیراب نازم از دل بیمدعای خویش گوهربه جیب صافی مطلب زلال داشت کردیم…
درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم
درین حیرتسرا عمریست افسون جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بینفس دارم چو مژگان بسمل پروازم و از سستی طالع همین بر پرفشانیهای خشکی…
دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای گل
دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای گل ستمست غنچهٔ این چمن مژه واکند به صدای گل به حدیقهایکه تبسمت فکند بساط شکفتگی…
دل به خرسندی اگر ترک هوس میگیرد
دل به خرسندی اگر ترک هوس میگیرد کام عشرت ز نشاط همهکس میگیرد نیست اقبال چو اسباب ندامت دربار عبرت از بال هما بال مگس…
دل چو آزاد از تعلق شد منور میشود
دل چو آزاد از تعلق شد منور میشود قطره ای کز موج دامن چید گوهر میشود گرد هستی عقدهٔ پرواز عالی فطرتیست از حجاب دود…
دل ز پیاش عمرهاست سجده کمین میرود
دل ز پیاش عمرهاست سجده کمین میرود سایه به ره خفته است لیک چنین میرود قافله بانگ جرس دارد و گرد فسوس پیش تو آن…
دل مصفاکن شرر در خرمن اسباب ریز
دل مصفاکن شرر در خرمن اسباب ریز آینه صیقل زن و نقش جهان در آب ریز در تغافلخانهٔ اسباب فرش مخملی است زین تماشا جمع…
دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ
دم سرد بسته به پیش خود چقدر دماغ فسرده یخ که بهگرمیی نشد آشنا سر واعظ از زدن زنخ شده خلقی آینه دار دین به…
دوروزی فرصت آموزد درود مصطفا ما را
دوروزی فرصت آموزد درود مصطفا ما را که پیش از مرگ در دنیا بیامرزد خدا ما را درتن صحراکجا با خویش فتد اتفاق ما که…
دونان که در تلاش گهر دست شستهاند
دونان که در تلاش گهر دست شستهاند چون سگ به استخوان چقدر دست شستهاند بر خوان وهم منتظران بساط حرص نی خشک دیدهاند و نه…
راحت دل ز نفس بالفشان میباشد
راحت دل ز نفس بالفشان میباشد آب این آینه چون باد روان میباشد شعلهها رنگ به خاکستر ما باخته است شور پرواز درن سرمه نهان…
رضاعت از برم چندانکه گردم پیر میجوشد
رضاعت از برم چندانکه گردم پیر میجوشد چو آتش میشوم خا کستر اما شیر میجوشد ندارد مزرع دیوانگان بیناله سیرابی همین یک ریشه از صد…
رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است
رنگ خون گلجوش زخم تیغ گلچین بوده است باغ تسلیم محبت طرفه رنگین بوده است عالمی از نرگست ایمان مستی تازه کرد اینجنون پیمانهکافر صاحبدینبوده…
روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود
روزی که بی تو دامن ضعفم به چنگ بود عکسم ز آب آینه در زیر زنگ بود چون لاله زین بهار نچیدیم غیر داغ آیینهداری…
ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم
ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم لب خاموش دایم در قفس دارد چو آوازم چو تمثالم نهان از دیدههای اعتبار اما همان آیینهٔ…
ز بسکهکرد قصور نگاه مژگانی
ز بسکهکرد قصور نگاه مژگانی به خود شناسی ما ختم شد خدا دانی شرر گل است خزان و بهار امکانی ندارد آنهمه فرصت که رنگ…
ز خودداری نفس میزد تب و تاب چراغ من
ز خودداری نفس میزد تب و تاب چراغ من در آتش تاختم چندانکه شد هموار داغ من سواد عالم اسباب کو صد دشت پردازد تغافل…
ز زلف و روی توتا دیدهام سیاه و سفید
ز زلف و روی توتا دیدهام سیاه و سفید به جای دیده پسندیدهام سیاه و سفید ز خط و روی توکایینهٔ فریبنماست ز شام و…
ز فقر تا به شهادت شد آشنا انگشت
ز فقر تا به شهادت شد آشنا انگشت بلند کرد نیستان بوریا انگشت دمی که سجده به خاک درت اشارت کرد چو آفتاب دمید از…
زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن
زان تغافلگر چرا نا شاد باید زبستن ای فراموشان به ذوق یاد باید زبستن بلبلان نی الفت دام است اینجا نی قفس بر مراد خاطر…
زبن وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا
زبن وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا گریهام گر درنگیرد، خنده میگیرد مرا شعلهٔ حرصم دماغ جاهگر سوزد خوشست فقر نادانسته زیر ژنده میگیرد مرا خاتم…
زندگی را از قد خم عبرت آگه میکنم
زندگی را از قد خم عبرت آگه میکنم وقف رعنایی بساطی داشتم ته میکنم پوچ مییابم سر و برگ بساط اعتبار این کتانها را خیال…
زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست
زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست بسکه پستیداشت اینگنبد صدایی برنخاست هرکه دیدیم از تعلق در طلسم سنگ بود یک شرر آزادهای از خود جدایی…
ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را
ساختم قانع دل از عافیت بیگانه را برگ بیدی فرشکردم خانهٔ دیوانه را مطلبم از میپرستی تر دماغیها نبود یک دو ساغر آب دادمگریهٔ مستانه…
ستمکشی که بجز گریهاش نشاید و خندد
ستمکشی که بجز گریهاش نشاید و خندد قیامت است که چون زخم لب گشاید و خندد هوسپرستی این اعتبار پوچ چه لازم که همچو صفر…
سخنشد داغ دل چونشمع ازآتش بیانیها
سخنشد داغ دل چونشمع ازآتش بیانیها معانی مرد در دوران ما از سکته خوانیها طبیعت همعنان هرزهگویان تا کجا تازد خیالم محو شد ازکثرت مصرع…
سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری
سرشکم صد سحر خندید و پیدا نیست تاثیری کنون از ناله درتاریکی شب افکنم تیری بجز مردن علاج ما و من صورت نمیبندد تب شور…
سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت
سعی روزی داشتم آخر ندامت پیش رفت آسا هر سودن دستاندکی ز خویش رفت عالم اسباب هستی چون عدم چیزی نداشت هر که را دیدیم…
سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم
سودیم سراپا و به پایی نرسیدیم از خویش گذشتیم و بجایی نرسیدیم کردیم گل از عالم اندیشهٔ قدرت دستی که به دامان دعایی نرسیدیم شیرینیگفتار…
شب که آیینهٔ آن آینهرو گردیدم
شب که آیینهٔ آن آینهرو گردیدم جلوهای کرد که من هم همه او گردیدم ساغر بیخودیام نشئهٔ پروازی داشت رنگها بسکه شکستم همه بوگردیدم حاصل…
شبکه باد جلوهات چشم خیالم آب داد
شبکه باد جلوهات چشم خیالم آب داد حیرت بیتابی ام آیینه بر سیماب داد در محبت خودگدازی هم نشاط دیگر است هر قدر دل آب…
شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ
شد لب شیرین ادایش با من از ابرام تلخ از تقاضای هوس کردم می این جام تلخ پختگی در طبع ناقص بیدماغ تهمت است دود…
شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا
شفق در خون حسرت میتپد از دیدن مینا عقیق آب روان میگردد از خندیدن مینا جگرها بر زمین میریزد ازکف رفتن ساغر دلی در زیر…
شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی
شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی سواد حیرتی دارد بیاض چشم قربانی جهانی رفته است از خویش در اندیشهٔ وهمی سرابی هم نمیبینیم و…
شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست
شوق تا گرم عنان نیست فسردن برجاست گر به راحت نزند ساحل ما هم دریاست راحتی در قفس وضع کدورت داریم رنگ مژگان به هم…
صبح است و دارد آنگل در سر هوای نرگس
صبح است و دارد آنگل در سر هوای نرگس از چشم ما بریزید آبی به پای نرگس ابر و بهار اقبال امروز سایهٔ کیست گلکرد…
صف حرص و هوا در هم شکستی کجکلاهی کن
صف حرص و هوا در هم شکستی کجکلاهی کن دل جمع است ملک بینیازی پادشاهی کن نمود از اعتبار باطل اکرام حق آگاهت سراب وهمگو…
صید کمند شوقیست از مهر تا به ما هم
صید کمند شوقیست از مهر تا به ما هم جوش بهار حیرت یعنیگل نگاهم با هر فسرده رنگی شادم که پیش شمعت تا بال میفشانم…
عاشقی مقدور هر عیاش نیست
عاشقی مقدور هر عیاش نیست غمکشیدن، صنعت نقاش نیست حسن محجوبیکه ما را داغکرد گر قیامت فاش گردد فاش نیست گر شوی آگه، ز آداب…
عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را
عبث تعلیم آگاهی مکن افسرده طبعان را کهبینایی چو چشمازسرمهممکن نیستمژگان را به غیر ز بادپیمایی چه دارد پنجهٔ منعم ز وصل زرهمان یکحسرت آغوشاستمیزانرا…
عرقفشانی شبنم در این حدیقه گواه است
عرقفشانی شبنم در این حدیقه گواه است که هر طرف نگرد دیده انفعال نگاه است حساب سایه و خورشید هیچ راست نیاید متاع منتظران زنگ…
عقبهای دیگر نباشد روح از تن رسته را
عقبهای دیگر نباشد روح از تن رسته را نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را شکوه ازگردون دلیلتنگدستیهای ماست ناله در پرواز باشد طایر پربسته…
عمریست بهصحرای طلب عجز دراییم
عمریست بهصحرای طلب عجز دراییم چون اشک روانیم و همان آبله پاییم از حیرت قانون نفس هیچ مپرسید در رشتهٔ سازی که نداریم صداییم تحقیق…
عیب همه عالم ز تغافل به هنر پوش
عیب همه عالم ز تغافل به هنر پوش این پرده به هر جا تنک افتد مژه در پوش بیقطع نفس کم نشود هرزهدرایی رسوایی پرواز…
غبار ما به جز این پر شکستنیکه ندارد
غبار ما به جز این پر شکستنیکه ندارد کجا رود به امید نشستنیکه ندارد هزار قافله پا درگل است و میرود از خود به فرصت…
غنا مفت هوسگر نام آسودن نمیگیرد
غنا مفت هوسگر نام آسودن نمیگیرد غبار دامنافشان سحر دامن نمیگیرد فسردن خوشترست از منت شوراندن آتش حنا بوسدکف دستیکه دست من نمیگیرد دلی دارم…
فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ
فرصتی داری زگرد اضطراب دل برآ همچوخون پیش ازفسردن از رگبسمل برآ ریشهٔ الفت ندرد دانهٔ آزادیات ای شرر نشو و نما زینکشت بیحاصلبرآ از…
فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت
فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت پیگذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت چوشمعسربه هوآ سوخت جوهرتحقیق چه جلوهها که نه درپیش پا ندیدن رفت ز…
قابل نخل ما بر دگرست
قابل نخل ما بر دگرست گردن شمع را سر دگرست سر به گردون فرو نمیآربم این هواهای منظر دگرست کشت اقبال معصیتها سبز ابر ما،…