غزلیات ابوالمعانی بیدل
ای بهار جلوهات را شش جهت دربار گل
ای بهار جلوهات را شش جهت دربار گل بی رخت در دیدهٔ من میخلد چون خار گل یک نگه نظارهات سر جوش صد میخانه می…
ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل
ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل خون در دل ما چند کند رنگ تغافل امروز سواد خط آن لعل که دارد عینک ز حبابست…
ای سعی نگون، زین دشت، در سر چه هوا داری
ای سعی نگون، زین دشت، در سر چه هوا داری کز یک دو تپش با خاک چون آبله همواری صد عشق و هوس داریم، صد…
ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی
ای لعبت تحیر! نور چه آفتابی تا غافلی جمالی چون بنگری نقابی هنگامهٔ خموشت چندین کتاب دارد یک حرف و صد بیانی یک شخص و…
ایگداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا
ایگداز دل نفسی اشک شو به دیده بیا یار میرود ز نظر یک قدم دویده بیا فیض نشئههای رسا مفت تست در همهجا جام ظرف…
اینقدر ریش چه معنی دارد
اینقدر ریش چه معنی دارد غیر تشویش چه معنی دارد آدمی، خرس؟ چهظلم است آخر! مرد حق، میش؟ چه معنی دارد حذر از زاهد مسواک…
با سحر ربطی ندارد شام ما
با سحر ربطی ندارد شام ما فارغ است از صاف، درد جام ما دل به طوف خاککویی بستهایم تکمه دارد جامهٔ احرام ما گربه امشب…
باز آب شمشیرت از بهار جوشیها
باز آب شمشیرت از بهار جوشیها داد مشت خونم را یادگل فروشیها ناله تا نفس دزدید من به سرمه خوابیدم کرد شمع این محفل داغم…
باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند
باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند جام در حیرت زند ایینه را مینا کند زندگانی گو مده از نقش موهومم نشان عکس را…
بپرهیز از حسد تا فضل یزدانت قرین باشد
بپرهیز از حسد تا فضل یزدانت قرین باشد که مرحوم است آدم هرقدر شیطان لعین باشد مگو در جوش خط افزونی حسناست خوبان را زبانکفر…
بر خط ترک طلب گر راه خواهی یافتن
بر خط ترک طلب گر راه خواهی یافتن پشت دست و روی دست الله خواهی یافتن جستجوی هر چه باشد مدعا خاص است و بس…
بر یار اگر پیام دل تنگ میفرستم
بر یار اگر پیام دل تنگ میفرستم به امید بازگشتن همه رنگ میفرستم در صلح میگشاید ز هجوم ناتوانی مژهوار هر صفی را که به…
برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام
برگ خودداری مجویید از دل دیوانهام ربشهها دارد چو اشک از بیقراری دانهام قامت خمگشته بیش از حلقهٔ زنجیر نیست غیر جنبش ناله نتوان یافتن…
بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم
بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم میتوان از موی چینی سایه کردن بر سرم صد عدم از جلوه زار هستی آن سو…
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است
بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است چون پر طاووس یکعالم نگینبیخاتم است هر دو عالم در غبار وهم توفان میکند ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بینم…
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها
بسکه شدحیرتپرست جلوهاتگلزارها گل زبرگ خویش دارد پشت بر دیوارها دل ز دام حلقهٔ زلفت چه سان آید برون مهره را نتوانگرفتن از دهان مارها…
بنای حرص به معراج مدعا نرسید
بنای حرص به معراج مدعا نرسید گذشت از فلک اما به پشت پا نرسید دماغ جاه بهکیفیت حضور نساخت به سربلندی این بامها هوا نرسید…
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی بدل شد شخص…
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو
به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی…
به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی
به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی زمین چاره تنگ و بر سر افتادهست گردونی نه شورواجب است اینجا و نی هنگامهٔ ممکن…
به ذوق جستجویت جیب هستی چاک میسازم
به ذوق جستجویت جیب هستی چاک میسازم غباری میدهم بر باد و راهی پاک میسازم به چندین عبرت از دل قطع الفت میکند آهم فسانها…
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش
به ساز نیستی بستهست شور ما و من بارش بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش خجالت با دماغ بید مجنون بر نمیآید جهانی زحمت…
به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج
به عبرت آب شو ای غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج درین محیط که دارد اقامتآرایی کشیده است هجوم شکست…
به گرمی نگه از شعله تاب میریزد
به گرمی نگه از شعله تاب میریزد به نرمی سخن از گوهر آب میریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ گل ز نقابش…
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا
به نمود هستی بیاثر چه نقاب شقکنم از حیا تو مگر به من نظریکنیکه دمی عرقکنم از حیا اگرم دهد خط امتحان، هوسکتاب نه آسمان…
به وحشت نگاهی چه خو کردهای
به وحشت نگاهی چه خو کردهای که خود را به پیش خود او کردهای چو صبح از نفس پر گریبان مدر که ناموس چاک رفو…
بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمیبیند
بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمیبیند صفا آیینه دارد در بغل آهن نمیبیند گریبان چاک زن شاید تمیزی واکند چشمت که یوسف محو آغوشاست…
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را
بههستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را خوشارندیکهچون صبحاندرین بازیچهٔ عبرت به هستی دست افشاندنکند دامنفشانی را شررهای…
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم
بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم چون صورت عنقا چه خیال است خیالم جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد این دشت تخیل که…
بیپرده است و نیست عیان راز من هنوز
بیپرده است و نیست عیان راز من هنوز از خاک میدمد چوگلم پیرهن هنوز عمریست چون نفس همه جهدم ولی چه سود یکگام هم نرفتهام…
بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما
بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما درد دلی نکاشت قضا در زمین ما شهرت نوایی هوس نام، سرمه خوست چینی به مورسید زنقش نگین ما…
بیمحابا بر من مجنون میفشان پشت دست
بیمحابا بر من مجنون میفشان پشت دست چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است برنمیدارد به…
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال میزنم…
بسکه افتادهست باغ آبرو نایاب گل
بسکه افتادهست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آبگردد تا کند مهتاب گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی کنید نیست اینجا غیر دامن…
بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است
بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است اهل معنی از حوادث مست خواب راحتند شور موج بحر…
بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم
بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدمکنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…
به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر
به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر دهل نابسته بر لب در صف واعظگران مگذر به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمیباشد به روی تیغ بگذر…
به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما
به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفتکه این خار و خس شد آینهٔ ما به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین…
به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب
به خاک راهکهگردید قطرهزن مهتاب که چونگلاب فشاندم به پیرهن مهتاب به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست جهانگرفت به یک برگ یاسمن مهتاب…
به دل گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم
به دل گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بیدماغیها چه میپرسی همه گر…
به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست
به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست عرقکن ای شررکاغذ آنچه غمازیست بهفرصت نفسی چندصحبت است اینجا تأملیکه درین بزم باکه دمسازیست نه دیگذشت و…
به طبع مقبلان یاربکدورت را مده راهی
به طبع مقبلان یاربکدورت را مده راهی براین آیینهها مپسند زنگ تهمت آهی چراغ ابلهان عمریست میسوزد درین محفل چه باشد یک شرر بالد فروغ…
به که چندی دل ما خامشی انشا باشد
به که چندی دل ما خامشی انشا باشد جرس قافلهٔ بینفسیها باشد تا کی ای بیخبر از هرزهخروشیهایت کف افسوس خموشی لب گویا باشد گوشهٔ…
به نقش سخت روییهای مردم بسکه حیرانم
به نقش سخت روییهای مردم بسکه حیرانم رگ سنگست همچون جوهر آیینه مژگانم گلی جز داغ رسوایی در آغوشم نمیگنجد ز سر تا پا چو…
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن
به وادیی که فروشد غبار ما ننشستن ز گرد باد رسد تا بهنقش پا ننشستن به کیش مشرب انصاف از التفات نشاید رسیدن از دل…
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد
بهار حیرتست اینجا نهگل نی جام میخیزد ز هستی تا عدم یک دیدهٔ بادام میخیزد خروش فتنه زان چشم جنون آشام میخیزد که جوش الامان…
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من به بو یی زپن بهارم وا نشد آغوش استغنا عیار شرمگیرید…
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع در هر سرآتشی هست تا…
بیپرده است جلوه ز طرف نقاب صبح
بیپرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیدهای انجم به خواب صبح اهل صفا ز زخم گل فیض چیدهاند بیرون چاک سینه…
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها
بیدماغی با نشاط از بسکه دارد جنگها باده گرداندهست بر روی حریفان رنگها غافلند ارباب جاه از پستی اقبال خویش زیر پا بودهست صدر آرایی…