برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل می‌دمد آن خار که از…

ادامه مطلب

دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز

دارم دلی از داغ تمنای تو لبریز چون‌ کاغذ آتش زده غربال شرربیز چون شمع مپرسید ز سامان بهارم سیلاب بنای خودم از رنگ عرق‌ریز…

ادامه مطلب

دام یک عالم تعلق‌گشت حیرانی مرا

دام یک عالم تعلق‌گشت حیرانی مرا عاقبت‌کرد این در واکرده زندانی مرا محو شوقم بوی صبح انتظاری برده‌ام سرده‌ای حیرت همان در چشم قربانی مرا…

ادامه مطلب

در بساطی که دم تیغ ادب آخته‌اند

در بساطی که دم تیغ ادب آخته‌اند بی‌نیازان سر و گردن به خم افراخته‌اند نه فلک را به خود افتاده‌سر وکار جدال عرصه خالی و…

ادامه مطلب

در چمن‌گر طرف دامانت صبا خواهد شکست

در چمن‌گر طرف دامانت صبا خواهد شکست بررخ هربرگ‌گل رنگ حیا خواهد شکست کی غبار خاطر هر آسیا خواهد شدن تخم‌ما چون آبله درزیرپا خواهد…

ادامه مطلب

در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان

در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان زنجیری حیاست به موج‌گهر فغان سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است افعی گزیده می‌رمد از شکل ربسمان در…

ادامه مطلب

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است همچو عکس‌ازشخص‌،‌رنگ‌ازگل‌جدا افتاده است بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار دیدهٔ‌ما، بی‌‌نگه چون نقش پا افتاده است ما…

ادامه مطلب

درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده‌ گیر

درس هستی فکر تکراری ندارد خوانده‌ گیر ای فضول مکتب رنگ این ورق‌گردانده‌گیر آنقدرها نیست بار الفت این کاروان دامنت‌گرد نفس دارد چو صبح افشانده‌گیر…

ادامه مطلب

درین وادی چسان آرام باشدکارونها را

درین وادی چسان آرام باشدکارونها را که همدوشی‌ست با ریگ روان سنگ نشانها را چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان که فرصت‌گردش چشمی‌ست…

ادامه مطلب

دل از نیرنگ آگاهی به چندین پیشه می‌افتد

دل از نیرنگ آگاهی به چندین پیشه می‌افتد گره از دانه چون واشد به دام ریشه می‌افتد دو تا شو در خیال او که سعی‌…

ادامه مطلب

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است

دل به یاد جلوه‌ای طاقت به غارت داده است خانهٔ آیینه‌ام از تاب عکس افتاده است الفت آرام‌، چون سد ره آزاده است پای‌خواب‌آلودهٔ دامان‌صحرا…

ادامه مطلب

دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن

دل را به باد دادیم آه از نظر گشودن این خانه بال و پر داشت در رهن در گشودن آیینهٔ فضولی زنگارش از صفا به…

ادامه مطلب

دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط‌ نفسم شد

دل شهرهٔ تسلیم ز ضبط‌ نفسم شد قلقل ‌به ‌لب‌شیشه ‌شکستن ‌جرسم شد پرواز ضعیفان تب و تاب مژه دارد بالی نگشودم ‌که نه چاک…

ادامه مطلب

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند

دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند خمیازه سنج تهمت عیش رمیده‌ایم می آنقدر نبود که…

ادامه مطلب

دمی ‌که تیغ تو خون مرا بحل ‌گیرد

دمی ‌که تیغ تو خون مرا بحل ‌گیرد هجوم ناز سراپای من به دل ‌گیرد کجاست اشک که در عالم خیال توام هزار آینه با…

ادامه مطلب

دوستان افسرد دل چندی به آهش خون‌ کنید

دوستان افسرد دل چندی به آهش خون‌ کنید کم تلاشی نیست گر این سکته را موزون کنید زندگی را صفحهٔ انشای قدرت کرده اند تا…

ادامه مطلب

دیده را باز به دیدار که حیران کردیم

دیده را باز به دیدار که حیران کردیم که خلل در صف جمعیت مژگان ‌کردیم بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست مژه را هم رقم…

ادامه مطلب

رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق

رخ شرمگین توهیچگه به خیال ما نکند عرق که دل از تپش نگدازد و نگه از حیا نکند عرق به نیاز تحفهٔ یکدلی سبقی نبرده‌ام…

ادامه مطلب

رفته رفته عافیت هم‌کینه‌خواهی می‌کند

رفته رفته عافیت هم‌کینه‌خواهی می‌کند ساحل آخر کشتی ما را تباهی می‌کند دوستان بر موی پیری اعتماد عیش چند خانه‌ها روشن چراغ صبحگاهی می‌کند آسمان…

ادامه مطلب

رنگ‌عجزم لیک با وضع‌ خموشم ‌کار نیست

رنگ‌عجزم لیک با وضع‌ خموشم ‌کار نیست در شکست بال دارم ناله‌گر منقار نیست در تأمل بیشتر دارد روانی شعر من مصر عم از سکته…

ادامه مطلب

روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند

روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند هم در طلسم خویش تماشای او کنند پاکی چو بحر موج زند از جبینشان قومی که از گداز…

ادامه مطلب

ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش

ز بس دامان ناز افشاند زلف عنبر افشانش خط مشکین دمید آخر ز موج‌ گرد دامانش ز جوش شوخی چشم تماشا می‌کند پنهان به طوق…

ادامه مطلب

ز تنگی منفعل‌گردید دل آفاق پیدا شد

ز تنگی منفعل‌گردید دل آفاق پیدا شد گهر از شرم ‌کمظرفی عرقها کرد دریا شد ز خود غافل‌گذشتی فال استقبال زد حالت نگاه از جلوه…

ادامه مطلب

ز درد یآس ندانم‌کجاکنم فریاد

ز درد یآس ندانم‌کجاکنم فریاد قفس شکسته‌ام و آشیان نمانده به یاد به برقی از دل مایوس‌ کاش در گیرم کباب سوختنم چون چراغ در…

ادامه مطلب

ز شرم سرنوشتی‌کز ازل بنیاد من دارد

ز شرم سرنوشتی‌کز ازل بنیاد من دارد عرق در چین پیشانی زمین آبکن دارد بساط ناز می‌پردازم اما ساز فرصت‌کو مه اینجا پیشتر ز آرایش…

ادامه مطلب

ز نقش پای تو کابینه ‌دار آینه است

ز نقش پای تو کابینه ‌دار آینه است بساط روی زمین را بهار آینه است اگر ز جوهر آیینه نیست دام به دوش چرا زروی…

ادامه مطلب

زاهد،‌که‌بادش‌، آفت ایمان شکست و ریخت

زاهد،‌که‌بادش‌، آفت ایمان شکست و ریخت تا شیشه بشکند دل مستان شکست و ریخت شب با سواد زلف‌تو زد لاف همسری صبحش‌به‌سنگ‌تفرقه‌دندان‌شکست‌ و ریخت بر…

ادامه مطلب

زغرور شمع ورعونتش همه جاست آفت روشنی

زغرور شمع ورعونتش همه جاست آفت روشنی که چو مو نشسته هزار سر،‌ته تیغ‌، از رک‌گردنی تب وتاب طاقت فتنه‌گر، همه را دوانده به دشت…

ادامه مطلب

زهی چون‌گل به یاد چیدن از شوق تو دامانها

زهی چون‌گل به یاد چیدن از شوق تو دامانها چو صبح آوارهٔ چاک تمنایت‌گریبانها ز محفل رفتگان در خاک هم دارند سامانها مشو غافل ز…

ادامه مطلب

زین سال و ماه فرصت کارت منزه است

زین سال و ماه فرصت کارت منزه است مژگان دمی که سایه کند روز بیگه است تا کی غرور چیدن و واچیدن هوس در خانه…

ادامه مطلب

ساغرم بی‌ تو داغ می ‌گردد

ساغرم بی‌ تو داغ می ‌گردد نقش پای چراغ می‌گردد لاله‌سان هرگلی که می کارم آشیان کلاغ می‌گردد دور این بزم رنگ‌گردانی‌ست ششجهت یک ایاغ…

ادامه مطلب

سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد

سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد تأمل‌ گر کنی هر کس به‌ رنگی رفته‌ است…

ادامه مطلب

سر خوش آن نرگس مستانه‌ایم

سر خوش آن نرگس مستانه‌ایم ما گدایان در میخانه‌ایم قید دل ما را امل فرسود کرد در کمند ریشهٔ این دانه‌ایم شغل سر چنگ حوادث…

ادامه مطلب

سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا

سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا درس تمکین ندهد گرد، رم آهورا زخم تیغش به دل ز داغ‌، مقدم باشد پایه از چشم‌، بلند است…

ادامه مطلب

سلسلهٔ شوق‌کیست سر خط آهنگ ما

سلسلهٔ شوق‌کیست سر خط آهنگ ما رشته به پا می‌پرد از رگ گل رنگ ما نقد جهان فسوس سهل نباید شمرد دل به‌گره بسته است…

ادامه مطلب

سیه مستی به دور ساغرت بیتاب می‌گردد

سیه مستی به دور ساغرت بیتاب می‌گردد به‌ عرض سرمه‌ گرد چشم ‌مستت ‌خواب می‌گردد کمین عشرتی دارد اما ساز اشکی‌ کو درین ‌گلشن چو…

ادامه مطلب

شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود

شب که در یادت سراپایم زبان ناله بود خواستم رنگی بگردانم عنان ناله بود کس نیامد محرم راز نفس دزدیدنم ورنه این شمع خموش از…

ادامه مطلب

شب‌که عبرت را دلیل این شبستان یافتم

شب‌که عبرت را دلیل این شبستان یافتم هر قدرچشمم به خود وا شد چراغان یافتم جام می خمیازهٔ جمعیت آفاق بود قلقل مینا شکست رنگ…

ادامه مطلب

شرار کاغذ فرصت کمینم

شرار کاغذ فرصت کمینم چراغان نگاه واپسینم ز خط سرنوشتم می‌توان خواند گریبان چاکی لوح جبینم غم درد دلم‌، آه حزینم نبودم‌، نیستم‌، گر هستم…

ادامه مطلب

شکوهٔ جور تو نگشاید دهان زخم را

شکوهٔ جور تو نگشاید دهان زخم را تیغ میلی می‌کشد خواب‌گران زخم را سینه‌چاکیم وخموشی‌ترجمان عجزماست سرمه باشد جوهر تیغت زبان زخم را عاشقان در…

ادامه مطلب

شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است

شور استغنای عشق از حسرت دل بوده است کوس ارباب‌کرم فریاد سایل بوده است چشم غفلت‌پیشه را افسردگی امروزنیست مشت خاک ما به هرجا بود…

ادامه مطلب

صاف‌طبعان را غمی از خار خارکینه نیست

صاف‌طبعان را غمی از خار خارکینه نیست زحمت مژگان به چشم‌گوهر و آیینه نیست در زراعتگاه امکان بسکه بیم آفت است خلق را چون دانهٔ‌گندم…

ادامه مطلب

صبح شو ای‌شب‌که خورشید من‌اکنون می‌رسد

صبح شو ای‌شب‌که خورشید من‌اکنون می‌رسد عید مردم‌ گو برو عید من اکنون می‌رسد بعد از اینم بی‌دماغ یاس نتوان زیستن دستگاه عیش جاوید من…

ادامه مطلب

صفای آب به یاد غبار راه‌ کسی است

صفای آب به یاد غبار راه‌ کسی است حباب دیدهٔ قربانی نگا‌ه کسی است کنون سفیدی چشم‌ گهر یقینم شد کز انتظارکف بحر دستگاه کسی…

ادامه مطلب

طبع دانا الم دهر مکدر نکند

طبع دانا الم دهر مکدر نکند گرد بر روی ‌گهر آن همه لنگر نکند به خیالی نتوان غرهٔ تحقیق شدن گر همه حسن دمد آینه…

ادامه مطلب

عالم طلسم وحشت چشم سیاه اوست

عالم طلسم وحشت چشم سیاه اوست تا ذره‌ای‌ که می‌رمد از خود نگاه اوست ماییم و پاسبانی خلوت‌سرای چشم بیرون رو، ای نگاه‌! که این…

ادامه مطلب

عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست

عجز بینش با تعلقهای امکان آشناست اشک ما تا چشم نگشودن به مژگان آشناست امتحانگاه حوادث بزم افلاس است و بس سرد و گرم دهر…

ادامه مطلب

عشاق‌ گر از سبحه و زنار نویسند

عشاق‌ گر از سبحه و زنار نویسند دردسر دلهای گرفتار نویسند آن معنی تحقیق که تکرار ندارد بر صفحه زنند آتش و یکبار نویسند شرح…

ادامه مطلب

عمر سبک عنان ‌کجاست از نظرم تو می‌روی

عمر سبک عنان ‌کجاست از نظرم تو می‌روی دامن خود گرفته‌ام می‌نگرم تو می‌روی موج نقاب حیرت است بر رخ اعتبار بحر گرگهرم تو ساکنی…

ادامه مطلب

عمری‌ست ز اسباب غنا هیچ ندارم

عمری‌ست ز اسباب غنا هیچ ندارم چون دست تهی غیر دعا هیچ‌ ندارم تحریک لبی بود اثر مایهٔ ایجاد معذورم اگر جز من و ما…

ادامه مطلب