غزلیات ابوالمعانی بیدل
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن
گلفزوش از پرتو شمع من است این انجمن رنگ میبالید تاگردید رنگین انجمن عارف از سیرگریبان دهر را دل میکند میشود خلوت به حکم چشم…
لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را
لب جوییکه از عکس توپردازیست آبش را نفس در حیرت آیینه میبالد حبابش را بهصحراییکهمن دریاد چشمت خانه بردوشم به ابرو ناز شوخی میرسد موج…
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت اوج همت تا نفس باقی ست پستی میکشد بگذری…
مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش
مپرسید از نگین شاه و اقبال نفس کاهش به چندین کوچه افکندهست سعی نام در چاهش خودآرایی به دیهیم زر و یاقوت مینازد ز ماتم…
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند
مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند بهر این یک قطره خون، صد رنگ توفان ریختند زین گلستان نی خزان در جلوه آمد، نی بهار…
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست
مشاطهٔ شوخیکه به دستت دل ما بست میخواست چمن طرحکند رنگ حنا بست آن رنگکه میداشت دریغ از ورق گل از دور کف دست تو…
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند
مفلسی دست تهی بر سودن ارزانی کند پنجهٔ بیکار بیعت با پشیمانی کند چشم من از درد بیخوابی در این وادی گداخت سایهٔ خاری نشد…
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد عدم از سرمه جوشاندهست شور محفل امکان تأمل…
منم آن نشئهٔ فطرت که خمستان قدیم
منم آن نشئهٔ فطرت که خمستان قدیم دارد از جوهر من سیر دماغ تعظیم ندمیدم ز بهاری که چمن ساز نفس صبح ایجاد مرا خنده…
میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم
میپرست ایجادم نشئهٔ ازل دارم همچو دانهٔ انگور شیشه در بغل دارم گر دهند بر بادم رقص میکنم شادم خاک عجز بنیادم طبع بیخلل دارم…
نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم
نالهٔ عجز نوای لب خاموش خودم نشئهٔ شوقم و درد می بیجوش خودم بحر جولانگه بیباکی و من همچو حباب در شکنج قفس از وضع…
نبود نقطهای از علم این کتاب غلط
نبود نقطهای از علم این کتاب غلط شعور ناقص ما کرد انتخاب غلط فریب زندگی از شوخی نفس نخوری که تیغ را نکند کس به…
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز
نرگسش وامیکند طومار استغنای ناز یعنی از مژگان او قد میکشد بالای ناز سرو او مشکل که گردد مایل آغوش من خم شدن ها بردهاند…
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند
نشد آنکه شعلهٔ وحشتی به دل فسرده فسونکند به زمینتپم به فلک روم چه جنون کنمکه جنون کند به فسانهٔ هوس طرب، تهی از خودیم…
نفس به غیر تک و پوی باطلی که ندارد
نفس به غیر تک و پوی باطلی که ندارد دگرکجا بردم جز به منزلیکه ندارد به باد هرزهدوی داد خاک مزرع راحت دماغ سوخته خرمن…
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید
نفس هم از دل من بیشکستن برنمیآید از این مینا شرابی غیر شیون برنمیآید گداز خود شد آخر عقدهفرسای دل تنگم گشاد کار گوهر غیر…
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها
نگردد همت موجم قفس فرسودگوهرها به رنگ دود درتوفان آتش میزنم پرها زبان خامهٔ من زخمهٔ سازکه شد یارب که خط پرواز دارد چونا صدا…
نمیگویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو
نمیگویم قیامت جوش زن یا شور توفان شو ز قدرت دست بردار آنچه بتوانی شدن آن شو برآر از عالم تمثال امکان رخت پیدایی تو…
نه طرح باغ و نهگلشن فکندهاند اینجا
نه طرح باغ و نهگلشن فکندهاند اینجا در آب آینه روغن فکندهاند اینجا غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست همه به دیدهٔ روشن فکناهاند اینجا…
نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم
نه وحدت سرایم نهکثرت نوایم فنایم، فنایم، فنایم، فنایم نه پایی که گردون فرازد خرامم نه دستی که بندد تعین حنایم اگر آسمانم عروجی ندارم…
نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من
نیامد کوشش بیحاصل گردون به کار من مگر از خاک بردارد مرا سعی غبار من نهال نالهام نشو و نمای طرفهای دارم دل هرکس گدازی…
نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است
نیک و بد این مرحله خاکش به کمین است چشمی که به پا دوخته باشی همه بین است بی غنچه گلی سر نزد از گلشن…
هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند
هرجا تپش شمع درین خانه نهفتند ناموس پر افشانی پروانه نهفتند آشفتگیی داشت خم طرهٔ لیلی در پیچش موی سر دیوانه نهفتند همواری از اندیشهٔ…
هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را
هرکجا تسلیم بندد بر میان شمشیر را میکندچون موجگوهر بیزبان شمشیر را سرکشی وقف تواضعکنکه برگردون هلال میکندگاهی سپرگاهیکمان شمشیر را تا به خود جنبی…
هرکه راکردند راحت محرم احسان شب
هرکه راکردند راحت محرم احسان شب چون سحربرآه محمل بست درهجران شب تیرهبختان را ز نادانی به چشم کم مبین صبح با آن روشنیگردیست از…
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد
همّت از گردنکشی مشکل به استغنا رسد برخم تسلیم زن تا سر به پشتپا رسد تا ز مستی تردماغی، انفعال آماده باش آخر از صهبا…
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد من و پرفشانی حسرتی، که ز نامه گل به سری رسد چقدر ز منت…
هوس ها میدمد زین باغ جوش گل تماشا کن
هوس ها میدمد زین باغ جوش گل تماشا کن امل آشفته است آرایش سنبل تماشا کن تعلقهاست یکسر حلقهٔ زنجیر سودایت دو روزی گر هوس…
وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد
وحشتم گر یک تپش در دشت امکان بشکفد تا به دامان قیامت چین دامان بشکفد اشک مژگانپرورم، از حسرتم غافل مباش نالهاندودست آن گل کز…
وقت پیری شرم دارید از خضاب
وقت پیری شرم دارید از خضاب مو، سیاهی دیدهاست اینجابهخواب چشم دقت جوهری پیداکنید جز به روزن ذرهکم دید آفتاب اعتبارات آنچه دارد ذلت است…
یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است
یار دور است ز ما تا به نظر نزدیک است امتیاز آینهٔ دوریِ هر نزدیک است میگزد جوهر آیینه کف دست تهی باخبر باشکه افلاس…
یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم
یک چشم حیرت است زسرتا به پا لبم یارب به روی نامکهگردید وا لبم تا چند پرسی از من آشفته حال دل چون ساغر شکسته…
احتیاجی که سر مرد به خم میآرد
احتیاجی که سر مرد به خم میآرد آبرو میبرد و جبههٔ نم میآرد همه کس گرسنهٔ حرص به ذوق سیریست رنج باریکهکشد پشت شکم میآرد…
آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند
آرزو سوخت نفس آینهٔ دل بستند جاده پیچید به خود صورت منزل بستند حیرت هر دو جهان درگرو هستی ماست یکدل ینجا به صد آیینه…
از جیب هزار آینه سر بر زدهای باز
از جیب هزار آینه سر بر زدهای باز ایگل ز چه رنگ این همه ساغر زدهای باز تمثال چه خون میچکد از آینه امروز نیش…
از دیده سراغ دل دیوانه طلب کن
از دیده سراغ دل دیوانه طلب کن نقش قدم نشئه ز پیمانه طلب کن از پهلوی دل شعله خرامند نفسها ای اشک تو هم آتش…
از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند
از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند تا قیامت منتش بیسنگ دندان بشکند راحت اهل وفا خواهی مخواه آزار دل تا مباد این…
ازتب شوق که دارد اینقدر تاب استخوان
ازتب شوق که دارد اینقدر تاب استخوان کز تپش چون اشک شمعم میشود آب استخوان از خیال کشتنم مگذر که بیتاب ترا میزند بال نفس…
اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد
اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد حنا به صد رنگ وحشت آنجا چو رنگ یاقوت پرندارد جبین به تسلیم بینیازی بهخاک اگر نفکنی…
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما
افتاده زندگی بهکمین هلاک ما چندانکه وارسی به سر ماست خاک ما ذوق گداز دل چقدر زور داشتهست انگور را ز ریشه برآورد تاک ما…
اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن
اگر حسرت پرستی خدمت ترک تمنا کن ز مطلب هر چه گم کردد درین آیینه پیدا کن ز خود نگذشتهای از محمل لیلی چه میپرسی…
آگهی تا کی کند روشن چراغ خویشتن
آگهی تا کی کند روشن چراغ خویشتن عالمی را کشت اینجا در سراغ خویشتن رفت ایامی که غیر از نشئهام در سر نبود میخورم چون…
امشب ان مست ناز میرسدم
امشب ان مست ناز میرسدم رفتن از خویش باز میرسدم عشق را با من امتحانی هست نقد رشکم گداز میرسدم گریه و ناله عذرخواه منند…
اندیشهٔ تغییر وفا هوش گداز است
اندیشهٔ تغییر وفا هوش گداز است ترسم که رود عشق و به دام هوس افتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن
آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن داغ یأسمکه بهکیفیت شمع است اینجا آگهی سوختن و بستن…
ای امل آواره فرصت را چه رسواکردهای
ای امل آواره فرصت را چه رسواکردهای نوحهکن در یاد امروزیکه فردا کردهای حسن مطلق را مقید تاکجا خواهی شناخت آه از آن یوسفکه در…
ای پرفشان گرد نفس چندی شرار سنگ شو
ای پرفشان گرد نفس چندی شرار سنگ شو ناقدردان راحتی بر خود زبان ننگ شو جولان چه دارد در نظر غیر از تلاش درد سر…
ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها
ای رسته زگلزارت آن نرگس جادوها صاد قلم تقدیر با مصرع ابروها نتوان به دل عشاق افسون رهایی خواند زین سلسله آزادند زنجیریگیسوها نیرنگ طلب…
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا
ای غافل از رنج هوس آیینهپردازی چرا چون شمع بار سوختن از سر نیندازی چرا نگشودهمژگان چون شرر از خویشکن قطع نظر زین یک دو…
ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع
ای هستی تو وضع درنگ و شتاب شمع بر دوش فرصتت سر و پا در رکاب شمع باز است چشم خلق بقدر گدا زخویش پاشیدهاند…