بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود

بیخودی امشب پر و بال فغانی می‌شود گر ندارد مدعا باری بیانی می‌شود هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست پای خواب‌آلود هم سنگ نشانی می‌شود نشئهٔ تسلیم…

ادامه مطلب

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند هرکجا یابند بوی سوختن پرونه‌اند کو دلی‌کزشوخی حسنت‌گریبان چاک نیست یکسر این آیینه‌ها در جلوه‌گاهت شانه‌اند غافل ازکیفیت نیرنگ…

ادامه مطلب

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام

پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمده‌ام بر سر سایه چو دیوار فرود آمده‌ام آنقدر عجز سرشتم‌که ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…

ادامه مطلب

بسته‌ام چشم امید از الفت اهل جهان

بسته‌ام چشم امید از الفت اهل جهان کرده‌ام پیدا چوگوهر در دل دریا کران بسکه پستی درکمین دارد بنای اعتبار بعد ازبن دیوارها بی‌سایه خواهد…

ادامه مطلب

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم کز قد خم به…

ادامه مطلب

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه عالمی را به چشم ماست نگاه حیرت امروز بی بلایی نیست از مژه دست بر قفاست نگاه مایهٔ…

ادامه مطلب

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من

بگذشت ز خاکم بت‌ گل پیرهن من چون صبح نفس جامه درید ازکفن من یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد شد چشم پری بخیهٔ…

ادامه مطلب

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم نگین بی‌نقش می‌گردد اگرکس می‌برد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی می‌توان…

ادامه مطلب

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری

به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری نگه ز پردهٔ آن…

ادامه مطلب

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها

به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گم‌کرده‌ام در سرمه ساییها…

ادامه مطلب

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رک‌گل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی که‌چون قمری قدح…

ادامه مطلب

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را

به شبنم صبح، این‌گلستان‌، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیم‌کار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایه‌ام ناگزیر طاقت…

ادامه مطلب

به عشقت‌ گر همه یک داغ سامان بود در دستم

به عشقت‌ گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درین‌گلشن نه‌ گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…

ادامه مطلب

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست

به محفلی‌که دل آیینهٔ رضاطلبی‌ست نفس درازی اظهار پای بی‌ادبی‌ست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبی‌ست میی ز خم…

ادامه مطلب

به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند

به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به‌ گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…

ادامه مطلب

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را

بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرت‌کرد بسمل را کف خونی‌که برگ‌گل‌کند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…

ادامه مطلب

به‌دست و تیغ‌کسی خون من حنابسته‌ست

به‌دست و تیغ‌کسی خون من حنابسته‌ست به حیرتم‌که عجب تهمت بجا بسته‌ست ز جیب ناز خطش سر برون نمی‌آرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…

ادامه مطلب

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه

بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه می‌گدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…

ادامه مطلب

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد

بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیده‌ست سامانی…

ادامه مطلب

بیحاصلی‌ام بست به‌ گردن خم پیری

بیحاصلی‌ام بست به‌ گردن خم پیری چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است مو،‌ رست سیه‌، پیش‌تر…

ادامه مطلب

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند

بیقراران تو کز شوق فنا دیوانه‌اند هرکجا یابند بوی سوختن پرونه‌اند کو دلی‌کزشوخی حسنت‌گریبان چاک نیست یکسر این آیینه‌ها در جلوه‌گاهت شانه‌اند غافل ازکیفیت نیرنگ…

ادامه مطلب

پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما

پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما گرد چین دستی نزد بر دامن‌کوتاه ما کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند تا به خاک از لغزش…

ادامه مطلب

پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب

پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب گشت از هر موج ‌شمع حسرتی روشن درآب صاف‌دل را شرم تعلیم خموشی می‌کند ناید ازموج…

ادامه مطلب

پیر خمیازه‌کش وضع جوان می‌باشد

پیر خمیازه‌کش وضع جوان می‌باشد حسرت تیر در آغوش ‌کمان می‌باشد نوبهار چمن عمر همین خاموشی‌ست گفتگو صرصر تمهید خزان می‌باشد غفلت از منتظر وصل…

ادامه مطلب

پیوسته است از مژه بر دیده‌ها نقاب

پیوسته است از مژه بر دیده‌ها نقاب لازم بود به مرد صاحب‌حیا نقاب حیرت غبارخویش ز چشمم نهفته است بر رنگ بسته‌ام ز هجوم صفا…

ادامه مطلب

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن

تا چند به عیب من وما چشم‌گشودن آیینهٔ ما آب شد از شرم نمودن مانند شرر دانهٔ بیحاصل ما را نا کاشته دیدند سزاوار درودن…

ادامه مطلب

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما

تا دربن‌گلزار چون شبنم‌گذر داریم ما باده‌ای در جام عیش از چشم تر داریم ما سهل نبود در محیط دهر پاس اعتبار آبرویی چون‌گهر همراه…

ادامه مطلب

تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد

تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد آهنگ جنون دامن آداب نگیرد عاشق‌ که بنایش همه بر دوش خرابی‌ ست چون دیده چرا خانه به سیلاب…

ادامه مطلب

تا محرم طبیعت بلبل نمی‌شوی

تا محرم طبیعت بلبل نمی‌شوی رنگ آشنای خاصیت گل نمی‌شوی تا نیست وقف هر سر مویت محرفی جوهر شناس تیغ تغافل نمی‌شوی پست است نردبان…

ادامه مطلب

تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید

تاکی از این باغ و راغ رنج دویدن برید سر به‌گریبان‌کشید گوی شکفتن برید غنچه قبا نوگلی مست جنون می رسد تا نشود پایمال رنگ…

ادامه مطلب

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم نمی‌دانم‌ که آمد در خیال من‌ که من رفتم صدای ساغر الفت جنون کیفیت‌ست اینجا لب او…

ادامه مطلب

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند

تن‌پرستان‌که به این آب و نمک عیاشند بی‌تکلف همه بالیدن نان و آشند سر و گردن همه در دور شکم رفته فرو پر و خالی…

ادامه مطلب

توخودشخص نفس‌خویی که بادل‌نیست پیوندت

توخودشخص نفس‌خویی که بادل‌نیست پیوندت کدام افسون ز نیرنگ هوس افکند در بندت درتن ویرانهٔ عبرت به رنگی بی‌تعلق زی که خاکت نم نگیردگر همه…

ادامه مطلب

جایی‌که مرگ شهرت انجام داشته‌ست

جایی‌که مرگ شهرت انجام داشته‌ست لوح مزار هم به نگین نام داشته‌ست یاران تأملی‌که درتن عبرت انجمن چینی مو نهفته چه پیغام داشته‌ست غیر از…

ادامه مطلب

جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش‌

جفا جویی که من دارم هوای تیر مژگانش‌ بود چون شبنم‌ گل دلنشین هر زخم پیکانش به یاد جلوه‌ات‌ گر دیده مژگان می‌نهد بر هم…

ادامه مطلب

جنون‌کی قدردان‌کوه و هامون می‌کند ما را

جنون‌کی قدردان‌کوه و هامون می‌کند ما را همان فرزانگی روزی دومجنون می‌کند ما را نفس هر دم‌زدن صدصبح محشر فتنه می‌خندد هوای باغ موهومی چه…

ادامه مطلب

جوش‌حرص‌از یأس من‌آخر ز تاب‌وتب نشست

جوش‌حرص‌از یأس من‌آخر ز تاب‌وتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال برتبسم‌کرد شوخی خط برون لب نشست…

ادامه مطلب

چشمش افکنده طرح بیدادم

چشمش افکنده طرح بیدادم سرمه ‌کو تا رسد به فریادم سرو تهمت قفس چه چاره ‌کند پا به ‌گل کرده‌اند آزادم شبنم انفعال خاصیتم همه…

ادامه مطلب

چند پیچد بر من بی‌دست وپا افتادگی

چند پیچد بر من بی‌دست وپا افتادگی از رهم بردار تا گیرد عصا افتادگی شیوهٔ عشاق چون اشک است در راه نیاز ابتدا سرگشتگیها، انتها…

ادامه مطلب

چه حاجتست به بند گران تدبیرم

چه حاجتست به بند گران تدبیرم چو اشک لغزش پایی بس است زنجیرم اثر طرازی اشک چکیده آن همه نیست توان به جنبش مژگان‌کشید تصویرم…

ادامه مطلب

چه فسردگی‌ بلدتوشدکه به محفل من وما بیا

چه فسردگی‌ بلدتوشدکه به محفل من وما بیا که‌گشود؟اه غنودنت‌که درین فسانه سرا بیا نفسی‌ست مغتنم هوس‌، طربی وحاصل عبرتی سربام فرصت پرفشان چو سحربه‌کسب…

ادامه مطلب

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی

چو بوی‌گل ز چه افسردگی مقید رنگی تودست قدرتی ای بیخبرچرا ته سنگی حباب وار ز دردی‌کشان حوصله بگذر که تا گشوده‌ای آغوش شوق کام…

ادامه مطلب

چو شمع بر سرت اقبال و جاه می‌گرید

چو شمع بر سرت اقبال و جاه می‌گرید به اوج قدر نخندی‌کلاه می‌گرید در آن بساط که انجام کار نومیدی‌ ست اگرگداست وگر پادشاه می‌گرید…

ادامه مطلب

چو موج‌گوهر ازین بحر بی‌تعب نگذشتن

چو موج‌گوهر ازین بحر بی‌تعب نگذشتن ز طبع ما نگذشت از سر ادب نگذشتن اسیر سلسلهٔ اختراع و هم چه دارد به ملک بی‌سببی از…

ادامه مطلب

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست

چون سایه بس‌که‌کلفت غفلت سرشت ماست بخت سیاه نامهٔ اعمال زشت ماست گرد‌ون به فکر آفت ماکم فتاده است مانند خم‌، همیشه‌، سرما و خشت…

ادامه مطلب

چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن

چون صبح نخندد ز قبایم غم دامن جسته‌ست گریبان من از عالم دامن تا وحشت عنقایی‌ام آهنگ جنون ‌کرد گرد دو جهان سوخت نفس در…

ادامه مطلب

چیست درین فتنه‌زار غیر ستم در بغل

چیست درین فتنه‌زار غیر ستم در بغل یک نفس و صد هزار تیغ‌ دو دم در بغل گه الم کفر و دین گه غم شک…

ادامه مطلب

حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه‌کرد

حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه‌کرد قلقل این شیشه رفتار مرا مستانه‌کرد با رطوبتهای پیری برنیامد پیکرم از نم این برشکال آخرکمانم خانه‌کرد دل شکستی دارد…

ادامه مطلب

حسنی است بررخش رقم مشک ناب را

حسنی است بررخش رقم مشک ناب را نظاره کن غبار خط آفتاب را هر جلوه باز شیفتهٔ رنگ دیگر است آن حسن برق نیست‌که سوزد…

ادامه مطلب

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما

حیرت دیدار سامان سفر داریم ما دامن آیینه امشب برکمر داریم ما تا سراغ‌گوهر دل در نظر داریم ما روزوشب گرداب‌وش درخودسفر داریم‌ما خندهٔ ماچون…

ادامه مطلب