غزلیات ابوالمعانی بیدل
برق آفت لمعه در بیضبطی اسرار داشت
برق آفت لمعه در بیضبطی اسرار داشت نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت نغمهٔ تار نفس بیمژدهٔ وصلی نبود نبض دل تا میتپید آواز…
بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است
بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است یکجهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم رشتهٔموهوم هستی تشنهٔنابمن است…
بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت
بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت میتوان از آتش سنگ نگینم نام سوخت الفت فقر از هوسهای غنایم بازداشت خاک این ویرانه در مغزم…
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست
بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر…
بعد ازینت سبزه خط در سیاهی میرود
بعد ازینت سبزه خط در سیاهی میرود ای ز خود غافل زمان خوش نگاهی میرود میشود سرسبزی این باغ پامال خزان خوشدلیهایت به گرد رنگ…
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است طوقگردن همچو قمری خط جام ما بس است غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا جوهرآیینهٔ این دشت نقش…
به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد
به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد به دوش الرحیلی بار حسرت میکشد عالم جرس…
به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت
به حیرتم چه فسون داشت بزم نیرنگت زدم به دامن خود دست و یافتم چنگت دماغ زمزمهٔ بینیازیات نازم که تا دمید برآهنگ ما زد…
به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز
به دل ز مقصد موهوم خار خار مریز در امید مزن خون انتظار مریز مبند دل به هوای جهان بیحاصاا ز جهل، تخم تعلق به…
به رنگیکجکلاه افتاده خم در پیکر تیغش
به رنگیکجکلاه افتاده خم در پیکر تیغش که از حیرت محرف میخورد صورتگر تیغش به جوی برگ گل آب از روانی دست میشوید به سعی…
به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم
به صدگردون تسلسل بست دور ساغر عشقم که گردانید یارب اینقدر گرد سر عشقم سیاهی میکنم اما برون از رنگ پیدایی غبار عالم رازم سواد…
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد
به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد شبیخون به عمر خضر زنمکه نفس شراب سحر کشد نشد آن که از دل گرم…
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا
به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا که خونها میخورد تا شیر میگردد سفید اینجا مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن کهسعی هردوعالم چون…
به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم
به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو مویکاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را کف خونیکه برگگلکند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…
بهگلزاریکه حسنت بینقابست
بهگلزاریکه حسنت بینقابست خزان در برگریز آفتابست زشرم یک عرقگلکردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست جنون ساغرپرست نرگسکیست گریبان چاکیام موج شرابست ز…
بی روی تو گر گریه به اندازه کند چشم
بی روی تو گر گریه به اندازه کند چشم بر هر مژه توفان دگر تازه کند چشم تا کس نشود محرم مخمور نگاهت دست مژه…
بیاکه جام مروت دهیم حوصله را
بیاکه جام مروت دهیم حوصله را به سایهٔ کف پا پروریم آبله را به وادیی که تعلق دلیل کوششهاست ز بار دل به زمین خفتهگیر…
بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام
بیدست و پا به خاک ادب نقش بستهام در سایهٔ تأمل یادش نشستهام فریاد ما بهگو ش ترحم شنیدنی است پربینوا چو نغمهٔ تارگسستهام ای…
بیکدورت نیست هرجا محرمی یا غافلیست
بیکدورت نیست هرجا محرمی یا غافلیست زندگانی هرچه باشد زحمت آب وگلیست آنچه از نقش رم و آرام امکان دیدهای خاککلفت مردهای یاخون حسرت بسملیست…
پایمالیم و فارغ ازگلهایم
پایمالیم و فارغ ازگلهایم سر به بالین شکر آبلهایم منزل و مقصدی معین نیست لیک در فکر زاد و راحلهایم همه چون اشک میرویم به…
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز
بسکه از شادابی خطت شد اینگلزار سبز خاک میگردد چو ابر از سایهٔ دیوار سبز زبن هوا گر دانهٔ تسبیح گیرد آب و رنگ میشود…
بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است
بسکه حرف مدعا نازک رقم افتاده است نامهام چون حیرت آیینه یکسر ساده است طینت عاشق نگردد از ضعیفی پایمال گر فتد بر خاک حرفی…
بسکه ناموس وفا داردکمین حال من
بسکه ناموس وفا داردکمین حال من هرکه بسمل گشت میبندد تپش دربال من بیخودی در بال حیرت میرسد آیینهام میتوان کردن به رنگ رفته استقبال…
بنای حرص به معراج مدعا نرسید
بنای حرص به معراج مدعا نرسید گذشت از فلک اما به پشت پا نرسید دماغ جاه بهکیفیت حضور نساخت به سربلندی این بامها هوا نرسید…
به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد
به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد به دوش الرحیلی بار حسرت میکشد عالم جرس…
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم خیالی در نفس خون میکنم طرح چمن دارم سپند من به نومیدی قناعت کرد از این محفل…
به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا
به دعوت همکسی راکس نمیگوید بیا اینجا صدای نان شکستنگشت بانگ آسیا اینجا اگربااین نگوبیهاست خوان جود سرپوشش ز وضع تاج برکشکول میگریدگدا اینجا فلک…
به رنگیکجکلاه افتاده خم در پیکر تیغش
به رنگیکجکلاه افتاده خم در پیکر تیغش که از حیرت محرف میخورد صورتگر تیغش به جوی برگ گل آب از روانی دست میشوید به سعی…
به صد غبار درین دشت مبتلا شدهام
به صد غبار درین دشت مبتلا شدهام به دامن که زنم دست از او جدا شدهام جنون به هر بن مویم خروش دیگر داشت چه…
به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشستهای
به غبار عالم جستجو ز چه یاس خسته نشستهای که به پیش پای تو یکدل است و هزار شیشه شکستهای نبری ز خیال کسان حسد…
به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود
به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود خیال هستی موهوم سکتهخوانی بود چه رنگها که ندادم به بادپیمایی بهار شمع در این انجمن خزانی…
به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد
به هرجا نعمتی هست انفعالی درکمین دارد حلاوتخانهٔ دنیا مگس در انگبین دارد درینبزمکدورتخیز، عشرتچه، حلاوت کو بقدر موج می اینجا جبین جام، چین دارد…
به یمن سبقت جهد از هزار قافله گیری
به یمن سبقت جهد از هزار قافله گیری به رنگ موج گهر گر پی یک آبله گیری به علم و فن تک وتاز نفس چه…
بهکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین
بهکنج ابروی دلدار خال فتنه کمین سیاهپوش سیه خانهایست گوشهنشین چو سایه، جذبهٔ خورشید او سراپایم، چنان ربود که نگذاشت سجدهام به جبین سراغ مردمک…
بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم
بی حوصلگیکرد درین بزم کبابم چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم پامال هوسهای جهانم چه توانکرد مخمل نیام اما سر هر موست به خوابم…
بیادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست
بیادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست هرکساینجاسودخوددر چشمپوشیدیده است خودفروشان، عبرتی، آیینه در بازار نیست حرصخلقی رادرینمحفل بهمخموریگداخت غیر…
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند چون گل…
بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است
بیقراریهای چرخ از دست کجرفتاری است خاک را آسودگی از پهلوی همواری است نیست غیراز سوختن عید مذلت پیشگان خار را در وصل آتش پیرهنگلناری…
پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمدهام
پاکم از رنگ هوس تا به سجود آمدهام بر سر سایه چو دیوار فرود آمدهام آنقدر عجز سرشتمکه ز یک عقده دل نه فلک آبلهٔ…
پرکوته است دست به هر سو دراز حرص
پرکوته است دست به هر سو دراز حرص غیر از گره به رشته نبسته است ساز حرص عزلت گزیدهایم و به صد کوچه میتپیم آه…
پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن
پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن پیکرم خم کرد ازین ویرانه دل برداشتن خفت بیاعتباری سخت سنگین بوده است چون حنا فرسودهام از خون بحل…
تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه
تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه مردمک شد ز ازل سرمهٔ آواز نگاه در تماشای توام رنگ اثر باختن است همچو چشمم همه تن…
تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت
تا جنون نقد بهار عشرتم در چنگ داشت طفل اشکی همکه میدیدم به دامن سنگ داشت عمری از فیض لب خاموش غافل زیستم نغمهٔ عیش…
تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم
تا دفتر حیرت ز رخش تازه کند چشم از تار نظر رشتهٔ شیرازه کند چشم از مردمک دیده به گلزار نگاهش داغ کهنی بر دل…
تا عرق،گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد
تا عرق،گلبرگ حسنت یک دوشبنم آب داد خانهٔ خورشید رخت ناز بر سیلاب داد کس به ضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات حیرت…
تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر میشود
تا مقابل بر رخ آن شعله پیکر میشود جوهر آیینه ها بال سمندر می شود گر چنین دارد اثر نیرنگ سودای خطش صفحهٔ خورشید هممحتاج…
تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش
تاکی افسردن دمی از فکر خود وارسته باش سر برونآر ازگریبان معنی برجسته باش گر نداری جرات از خانمان بر هم زدن همچو میخون در…
ترک آرزوکردم رنج هستی آسان شد
ترک آرزوکردم رنج هستی آسان شد سوخت پرفشانیها کاین قفس گلستان شد عالم از جنون منکردکسب همواری سیل گریه سر دادم کوه و دشت دامان…
تنم ز بند لباس تکلف آزاد است
تنم ز بند لباس تکلف آزاد است برهنگی بi برم خلعت خداداد است نکرد زندگیام یک دم از فنا غافل ز خود فرامشی من همیشه…