غزلیات ابوالمعانی بیدل
آخرزفقر بر سر دنیا زدیم پا
آخرزفقر بر سر دنیا زدیم پا خلقی به جاه تکیه زد وما زدیم پا فرقی نداشت عزت وخواریدرین بساط بیدارشد غنا به طمع تا زدیم…
از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم
از بسکه چون نگه زتحیر لبالبم یک پر زدن به ناله ندادهست جا لبم جرأت مباد منکر عجز سپند من کم نیست اینکه سرمه کشید…
از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است
از حباب اینقدرم عبرت احوال بس است کانچه ممکن نبود ضبط عنان نفس است در توهمکدهٔ عافیت آسودن نیست رگ خوابیکه به چشم تو نمودند…
از شکست رنگم آب روی شاهی دادهاند
از شکست رنگم آب روی شاهی دادهاند همچو موجم سر به سیر کجکلاهی دادهاند چشم باید واکنی ساغر بهدست غیر نیست نشئهٔ تحقیق از مه…
از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست
از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین درلبش حرف وفا…
ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا
ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل که تا…
اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن
اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن افتادنست آخر اطفال را دوبدن از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد عمر دوباره گیرد چون ناخن از…
اگر از گدازم نمی گل کند
اگر از گدازم نمی گل کند دو عالم ز من شیشه پُر مل کند محیط است چون محو گردد حباب ز خود گم شدن جزو…
اگر سیر زمین داری وگر افلاک میبینی
اگر سیر زمین داری وگر افلاک میبینی دماغ فرصت امروزست فردا خاک میبینی پری نفشاندهای تا وانماید رنگ این باغت قفس پروردهای گل ازکمین چاک…
آمدم تا صد چمن بر جلوهنازان بینمت
آمدم تا صد چمن بر جلوهنازان بینمت نشئه، در، سر می به ساغر،گل به دامان بینمت همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم این زمان…
آن سخا کیشان که بر احسان نظر واکردهاند
آن سخا کیشان که بر احسان نظر واکردهاند ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکردهاند سیر این گلزار غیر از ماتم نظاره چیست دیدهها یکسر…
آنکه ما را به جفا سوخته یا میسوزد
آنکه ما را به جفا سوخته یا میسوزد نتوان گفت چرا سوخته یا میسوزد پیش چشمش نکنی حاصل هستی خرمن که به یک برق ادا…
اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است
اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است اینش مکن اندیشهکه او از همه دور است آیینهٔ تنزیه وکدورت چه خیال است جاییکه بطون منفعل…
ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها
ای بهار جلوه بسکن کز خجالت یارها در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها میشود محو از فروغ آفتاب جلوهات عکس در آبینه همچون سایه…
ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن
ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن عزت کجاست تا نتوان خوار زیستن اندیشهای که در چه خیال اوفتادهای مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن تاکی…
ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند
ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند یکتاست رشتهات به هر آواز پا مبند تمثال غیر و آینهات این چه تهمت است رنگ شکسته…
ای گشاد و بست مژگانت معمای پری
ای گشاد و بست مژگانت معمای پری جام در دستست از چشم تو مینای پری از تغافل تا نگاهت فرق نتوان یافتن یک جنون میپرورد…
ایکعبه جو یقینی اگرکار بستن است
ایکعبه جو یقینی اگرکار بستن است احرام بستنت همه زنار بستن است گر محرمی علم نفرازی یه حرف پوچ این پنبه پرچمیستکه بر دار بستن…
اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد
اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد که هزار آینهام بر سر مژگان گل کرد عالمی را ز دل خسته به شور آوردم نالهای داشتم…
با دل تنگ استکار اینجا ز حرمان چاره نیست
با دل تنگ استکار اینجا ز حرمان چاره نیست گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست زآمد ورفت نفس عمریست زحمت میکشیم خانهٔ…
بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد
بار ما عمریست دوش چشم حیران میکشد محملاجزای ما چون شمع مژگان میکشد ناتوانان مغتنم دارید وضع عاجزی کزغرورطاقت آسودن به جولان میکشد ما ضعیفان…
باز سرگرمی نظاره به سامان شده است
باز سرگرمی نظاره به سامان شده است شعلهٔ ایمن دیدارگلافشان شده است زین چراغانکه طربجوشی انجم دارد آسمانی دگر از آب نمایان شده است در…
ببینم تاکیام آرد جنون زین دامگه بیرون
ببینم تاکیام آرد جنون زین دامگه بیرون پری افشاندهام در رنگ یعنی میتپم در خون بقدر هستی از بیاختیاری ساختم اما به ذوق دانه و…
بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن
بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن این صفحه رقمگیر وفا نیست قلم زن تحقیق به اسباب هوس ربط ندارد هنگامهٔ آیینه و تمثال…
بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم
بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم بی عرقگل میکند از جبههٔ تصویر شرم در هوای ختم مقصد سرنگون تاز است مو تا طلوع…
برکمرتا بهله آنترک نزاکت مست بست
برکمرتا بهله آنترک نزاکت مست بست نازکی در خدمت موی میانش دست بست بگذر از امید آگاهیکه در صحرای وهم چشمماکردیکه خواهد تا ابد ننشست…
بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا
بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا خاک نمگل میکندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا…
بسکه بیروپت بهارم کلفت انشا میکند
بسکه بیروپت بهارم کلفت انشا میکند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا میکند گر نه باد صبح چین طرهات وا میکند نسخهٔ جمعیت ما…
بسکه شد از تشنهکامیهای ما نایاب آب
بسکه شد از تشنهکامیهای ما نایاب آب دست ازنم شسته میآید به روی آب، آب هیچکس زگردشگردون نم فیضی نبرد کاش ترگردد ز خشکیهای این…
بعد مردن گر همین داغست وحشتزای من
بعد مردن گر همین داغست وحشتزای من خاک هم خالی در آتش مینماید جای من گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است در…
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی…
به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما
به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفتکه این خار و خس شد آینهٔ ما به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین…
به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن
به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن شدی آخر درین ویرانه نقش پای بگذشتن نفهمیدی کزین محفل اقامت دور میباشد گذشتی همچو عمر شمع…
به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها
به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها ز خود رمیده شرار دلیست در نظر من بس است اینقدرم یادگار سوختگیها…
به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست
به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست عرقکن ای شررکاغذ آنچه غمازیست بهفرصت نفسی چندصحبت است اینجا تأملیکه درین بزم باکه دمسازیست نه دیگذشت و…
به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری ما رسد
به طراز دامن ناز و چه ز خاکساری ما رسد نزد آن مژه به بلندیی که ز گرد سرمه دعا رسد تک و پوی بیهده…
به گرد سرمه خفتن تا کی از بیداد خاموشی
به گرد سرمه خفتن تا کی از بیداد خاموشی به پیش ناله اکنون میبرم فریاد خاموشی در آن محفل که بالد کلک رنگ آمیزی یادت…
به نمو سری ندارد گل باغ کبریایی
به نمو سری ندارد گل باغ کبریایی ندمیدهای به رنگی که بگویمت کجایی پی جستجوی عنقا به کجا توان رساندن نه سراغ فهم روشن نه…
به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی
به وحشت برنمیآیم ز فکر چشم جادویی چو رم دارم وطن در سایهٔ مژگان آهویی به بزمت نیست ممکن جرأت تحریک مژگانم نیام آیینه اما…
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد
بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد بهکارگاه فضولی چه خندهها که ندارد بلند کرده دماغ خیال خیرهسریها هزار بام تعین به یک هواکه…
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من
بههر جا پرتو حسنت برافروزد چراغ من سیاهی افکند در خانهٔ خورشید داغ من به بو یی زپن بهارم وا نشد آغوش استغنا عیار شرمگیرید…
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن
بی سیر عبرتی نیست ترک حیا نکردن چیزی به پیش دارد سر بر هوا نکردن هنگامهٔ رعونت مندیش خاصهٔ شمع در هر سرآتشی هست تا…
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت…
بیدماغی مژدهٔ پیغاممحبوبم بس است
بیدماغی مژدهٔ پیغاممحبوبم بس است قاصد آواز دریدنهای مکتوبم بس است ربط این محفل ندارد آنقدر برهم زدن گر قیامت نیست آه عالم آشوبم بس…
بیلطافت نیستاز بسوحشت آهنگ است آب
بیلطافت نیستاز بسوحشت آهنگ است آب گر در راحت زد همچونگهر سنگ است آب فتنه توفان است عرض رنگ وبوی این چمن در طلسم خاک…
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما
پر تشنه است حرص فضولیکمین ما یارب عرق به خاک نریزد جبین ما آه از حلاوت سخن وخلق بیتمیز آتش به خانهٔ که زند انگبین…
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش
بسکه افتاده است بینم خون صید لاغرش میخورد آب از صفای خود زبان خنجرش آنکه چونگل زخم ما را در نمک خواباند و رفت چون…
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست
بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست در جگر هر قطرهٔ خونم شرار دیگر است کردهام از شعلهٔ شوقت چراغان زیر…
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است
بسکهدشت از نقشپایلیلی ما پرگل است گرباد از شور مجنون آشیان بلبل است حسن خاموش از زبان عشق دارد ترجمان سرو مینا جلوه راکوکوی قمری…
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است
بندگی هنگامهٔ عشرت پرستیها بس است طوقگردن همچو قمری خط جام ما بس است غیر داغ آرایش دل نیست مجنون مرا جوهرآیینهٔ این دشت نقش…