غزلیات ابوالمعانی بیدل
دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید
دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید این آینه در شغل چهکار است ببینید زان پیش که بر خرمن ما برق فرو شد آن شعله که…
دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید
دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید از خمار عافیت عمریست زحمت میکشیم جام ما…
دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی
دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی چو ناله دامن صحرا به کف ز خانه برآیی به ساز عجز ز سر چنگ خلق نیست گزیرت چو…
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم…
دوستان از منش دعا مبرید
دوستان از منش دعا مبرید زندهام نامم از حیا مبرید خاک من دارد انفعال غبار کاش بادم برد شما مبرید خون من تیره شد زافسردن…
دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم
دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم ای قدمت به چشم ما خانه سفید کردهایم دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن سیر تأملی که…
راه فضولی ما هم در ازل حیا زد
راه فضولی ما هم در ازل حیا زد تا چشم باز کردیم مژگان به پشت پا زد صبحی زگلشن راز بوی نفس جنون کرد برهردماغ…
رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست
رفتن عمر ز رفتار نفسها پیداست وحشت موج ، تماشای خرام دریاست گردبادی که به خود دودصفت می پیچد نفس سوختهٔ سینهٔ چاک صحراست جوهر…
رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش
رنگ گل تعبیر دمید از کف پایش تا چشم به خونکه سیهکرده حنایش عمریستکه عشاق به آنسوی قیامت رفتند به برگشتن مژگان رسایش چون صبح…
روزیکه زد به خواب شعورم ایاغ پا
روزیکه زد به خواب شعورم ایاغ پا من هم زدم ز نشئه به چندین دماغ پا رنگ حنا زطبع چمن موج میزند شسهستگوبی آنگل خودرو…
ز بزم وصل، خواهشهای بیجا میبرد ما را
ز بزم وصل، خواهشهای بیجا میبرد ما را چوگوهر موج ما بیرون دریا میبرد ما را ندارد شمع ما را صرفه سیر محفل امکان نگه…
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی
ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی دهد…
ز درد تشنهلبیها در این محیط سراب
ز درد تشنهلبیها در این محیط سراب دلی گداختهایم و رسیدهایم به آب تأملیکه چه دارد تلاش محرمیات شکست آینه را جلوهکردهاند خطاب حصول ریشهٔ…
ز سختجانی من عمر تنگ میگذرد
ز سختجانی من عمر تنگ میگذرد شرار من به پر و بال سنگ میگذرد جهان ز آبلهپایان دل جنون دارد ز گرد عجز مگو فوج…
ز من عمریست میگردد جدا دل
ز من عمریست میگردد جدا دل ندانم با که گردید آشنا دل ز حرف عشق خارا میگدازد من و رازیکه نتوانگفت با دل به فکر…
زان ناله که شب بی رخت افراخته بودم
زان ناله که شب بی رخت افراخته بودم درگردن گردون رسن انداخته بودم این عالم آشفته که هستی است غبارش رنگیست که من صبح ازل…
زد نفس فال تنآسانی دلی آراستند
زد نفس فال تنآسانی دلی آراستند بیدماغیکرد کوشش منزلی آراستند سرکشم اما جبین سجده مشتاقم چو شمع از نم اشک چکیدن مایلی آراستند نارسایی داشت…
زندگی محروم تکرارست و بس
زندگی محروم تکرارست و بس چون شرر این جلوه یک بارست و بس از عدم جویید صبح ای عاقلان عالمی اینجا شب تارست و بس…
زین باغ گذشتیم به احسان تغافل
زین باغ گذشتیم به احسان تغافل گل بر سر ما ریخت گریبان تغافل طومار تماشای جهان فتنهٔ سوداست خواندیم خط امن ز عنوان تغافل مشکل…
سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت
سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت تا تحیر بود در آیینه عکس آرام داشت گر نمیبود آرزو تشویش جانکاهی نبود ماهیان را تشنهٔ قلاب…
سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود
سجدهٔ خاک درت هرکه تمنایش بود هر کجا سود قدم بر سر من پایش بود علم همت عشاق نگونی نکشد خاکشان پی سپر قامت رعنایش…
سر خط درسکمالت منتخب دانی بس است
سر خط درسکمالت منتخب دانی بس است ازکتاب ما و من سطر عدمخوانی بس است چند باید چیدن ای غافل بساط اعتبار از متاعکار و…
سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است
سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است جهدی که ز فکر حسد خلق برآیی خاری که به پایی…
سعیجاه آرزوی خاک شدن در سر داشت
سعیجاه آرزوی خاک شدن در سر داشت موج از بهر فسردن طلب گوهر داشت دل آزاد به پرواز خیالات افسرد حفف ازآن خانهٔ آیینه که…
سینه چاک یک جهان گرد هوس بالیدهام
سینه چاک یک جهان گرد هوس بالیدهام صبح آزادی چه حرف است این قفس بالیدهام طمطراق گفتگوی بیاثر فهمیدنیست کاروانی چند آواز جرس بالیدهام انفعال…
شب که حیرت با خیالت طرح قیل و قال ریخت
شب که حیرت با خیالت طرح قیل و قال ریخت همچو شمع از پیکرم یکسر زبان لال ریخت یک سحر تا نقشبندم صد چمنرنگم شکست…
شبکه شد جوش فغانم همنوای عندلیب
شبکه شد جوش فغانم همنوای عندلیب در عرقگمگشت چون شبنم صدای عندلیب خلق معشوقانکمند صید مشتاقان بس است نیست غیر از بویگل زنجیر پای عندلیب…
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را بهپشت خمکشی تاکی چوگردون بار امکان را رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل گه از…
شکست رنگ که بود آبیار این گلشن
شکست رنگ که بود آبیار این گلشن به هر چه مینگرم ناله کرده است وطن به کلبهای که من از درد هجر مینالم به قدر…
شوخیانداز جرأتها ضعیفان را بلاست
شوخیانداز جرأتها ضعیفان را بلاست جنبش خویش از برای اشک سیلاب فناست آخر از سَرو ِ تو شور ِقمری ما شد بلند جلوِهٔ بالابلندان خاکساران…
شوق دیداری که از دل بال حسرت می کشد
شوق دیداری که از دل بال حسرت می کشد تا به مژگان میرسد آغوش حیرت میکشد بیرخت تمهید خوابم خجلت ارام نیست لغزش مژگان من…
صبح تمنا دمید، دل چمنستان کنیم
صبح تمنا دمید، دل چمنستان کنیم یوسف ما میرسد آینه سامان کنیم حاصل باغ مراد حوصله خواه وفاست آنچه نگنجد به جیب تحفهٔ دامان کنیم…
صفحهٔ دل بیخط زخم تو فرد باطلست
صفحهٔ دل بیخط زخم تو فرد باطلست آبرو آیینهٔ ما را ز جوهر حاصلست گر همه حرف حق است آندمکهگفتی باطلست هرچه بیرون آمد از…
طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش
طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش بنالد موج از دریا، تهی ناکرده پهلویش گلستانی که حرص احرام عشرت بسته است آنجا به…
عاقبتدر حلقهٔآن زلف، دل جا میکند
عاقبتدر حلقهٔآن زلف، دل جا میکند عکس در آیینه راه شوخیی وامیکند غمزهٔ وحشی مزاجت در دل مجروح من زخم ناخن را خیال موج دریا…
عبرتیکوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا
عبرتیکوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا موج اینگوهر نمیدانم چه پهلو زد مرا عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس خندهها بسیارکردیمگریه آموزد…
عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند
عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند هر چند برق شعله زند از نگاهشان یکسر چراغ خانهٔ آیینه بر کنند…
عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد
عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد رعشهٔ پیری مبادا ریزد آبروی مرد تا نگردد عجز طاقت شبنم ایجاد عرق صبح نومیدی مخندان از…
عمریست چون نفس به تپیدن فسانهام
عمریست چون نفس به تپیدن فسانهام از عافیت مپرس دل است آشیانهام در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است موج خیالم و به خیالی…
عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود
عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود نکهت گل، دام اگر دارد همان برگ…
غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان
غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان چو شمع کشته در نقش قدم کردیم سر پنهان چو یاقوت از فسون اعتبار ما چه میپرسی ز…
غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک
غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک تا به کی بر زخم خود پاشد لب گویا نمک سیر باغ حسن خواهی از حیا غافل مباش در دل…
فریبم میدهد آسودگی ای شوق تدبیری
فریبم میدهد آسودگی ای شوق تدبیری به رنگ غنچه خوابی دیدهام ای صبح تعبیری ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم که درگرد نفس پیچیده است…
فکر خویشم آخر از صحرای امکان میبرد
فکر خویشم آخر از صحرای امکان میبرد همچو شمع آن سوی دامانم گریبان میبرد شرمسار هستیام کاین کاغذ آتش زده یک دو گامم زین شبستان…
قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن
قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن به این قلاب صید ماهی دریای رحمت کن نهای گردن که همچون شعله باید سر کشت…
خوش عشرت است دمبدم از غمگریستن
خوش عشرت است دمبدم از غمگریستن درزندگی چو شمع پی همگریستن آنرا که نیست رنگ خلاصی ز چاه طبع چون دلو لازم است بهعالمگریستن غرق…
خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را
خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را تبسمهایگندم چین دامن گشث آدم را حوادثکج سرشتان را نبخشد وضع همواری بود مشکلکشاکش ازکمان بیرون برد…
کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست
کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست شور حاجت – نمک مایده استغناست غره منشین به کمالی که کند ممتازت بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست…
کس چو شمع من نبودهست آشنای سوختن
کس چو شمع من نبودهست آشنای سوختن گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن عاشقان بالی به ذوق نیستی افشاندهاند کیست از پروانه…
کم نیست صحبت دلگر مرد، زن نماند
کم نیست صحبت دلگر مرد، زن نماند آیینه خانهای هست، گر انجمن نماند گر حسرت هوسکیش بازآید از فضولی کلفت کراست هر چند گل در…