از شکست رنگم آب روی شاهی داده‌اند

از شکست رنگم آب روی شاهی داده‌اند همچو موجم سر به سیر کج‌کلاهی داده‌اند چشم باید واکنی ساغر به‌دست‌ غیر نیست نشئهٔ تحقیق از مه…

ادامه مطلب

از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست

از میانش مو به موی ناتوانان جستجوست از دهانش تا دهان ذره محوگفتگوست در دلش میل جفا نقش است بر لوح نگین درلبش حرف وفا…

ادامه مطلب

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل که تا…

ادامه مطلب

اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن

اشکم ز بیقراری زد بر در چکیدن افتادن‌ست آخر اطفال را دوبدن از تیغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد عمر دوباره گیرد چون ناخن از…

ادامه مطلب

اگر از گدازم نمی گل کند

اگر از گدازم نمی گل کند دو عالم ز من شیشه پُر مل ‌کند محیط است چون محو گردد حباب ز خود گم شدن جزو…

ادامه مطلب

اگر سیر زمین داری وگر افلاک می‌بینی

اگر سیر زمین داری وگر افلاک می‌بینی دماغ فرصت امروزست فردا خاک می‌بینی پری نفشانده‌ای تا وانماید رنگ این باغت قفس پرورده‌ای گل ازکمین چاک…

ادامه مطلب

آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمت

آمدم تا صد چمن بر جلوه‌نازان بینمت نشئه، در، سر می به ساغر،‌گل به دامان بینمت همچو دل عمری در آغوش خیالت داشتم این زمان…

ادامه مطلب

آن سخا کیشان ‌که بر احسان نظر واکرده‌اند

آن سخا کیشان ‌که بر احسان نظر واکرده‌اند ازگشاد دست و دل چشمی دگر واکرده‌اند سیر این‌ گلزار غیر از ماتم نظاره چیست دیده‌ها یکسر…

ادامه مطلب

آنکه ما را به جفا سوخته یا می‌سوزد

آنکه ما را به جفا سوخته یا می‌سوزد نتوان ‌گفت چرا سوخته یا می‌سوزد پیش چشمش نکنی حاصل هستی خرمن که به یک برق ادا…

ادامه مطلب

اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است

اوگفتن ما وتو به هر رنگ ضرور است اینش مکن اندیشه‌که او از همه دور است آیینهٔ تنزیه وکدورت چه خیال است جایی‌که بطون منفعل…

ادامه مطلب

ای بهار جلوه بس‌کن کز خجالت یارها

ای بهار جلوه بس‌کن کز خجالت یارها در عرق شستند خوبان رنگ از رخسارها می‌شود محو از فروغ آفتاب جلوه‌ات عکس در آبینه همچون سایه…

ادامه مطلب

ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن

ای حاجتت دلیل به ادبار زیستن عزت‌ کجاست تا نتوان خوار زیستن اندیشه‌ای که در چه خیال اوفتاده‌ای مجبور مرگ و دعوی مختار زیستن تاکی…

ادامه مطلب

ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند

ای ساز قدس دل به جهان نوا مبند یکتاست رشته‌ات به هر آواز پا مبند تمثال غیر و آینه‌ات این چه تهمت است رنگ شکسته…

ادامه مطلب

ای گشاد و بست مژگانت معمای پری

ای گشاد و بست مژگانت معمای پری جام در دستست از چشم تو مینای پری از تغافل تا نگاهت فرق نتوان یافتن یک جنون می‌پرورد…

ادامه مطلب

ای‌کعبه جو یقینی اگرکار بستن است

ای‌کعبه جو یقینی اگرکار بستن است احرام بستنت همه زنار بستن است گر محرمی علم نفرازی یه حرف پوچ این پنبه پرچمی‌ست‌که بر دار بستن…

ادامه مطلب

اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد

اینقدر اشک به دیدارکه حیران گل کرد که هزار آینه‌ام بر سر مژگان ‌گل کرد عالمی را ز دل خسته به شور آوردم ناله‌ای داشتم…

ادامه مطلب

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست

با دل تنگ است‌کار اینجا ز حرمان چاره نیست گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست زآمد ورفت نفس عمری‌ست زحمت می‌کشیم خانهٔ…

ادامه مطلب

بار ما عمری‌ست دوش چشم حیران می‌کشد

بار ما عمری‌ست دوش چشم حیران می‌کشد محمل‌اجزای ما چون شمع مژگان می‌کشد ناتوانان مغتنم دارید وضع عاجزی کزغرورطاقت آسودن به جولان می‌کشد ما ضعیفان…

ادامه مطلب

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است

باز سرگرمی نظاره به سامان شده است شعلهٔ ایمن دیدارگل‌افشان شده است زین چراغان‌که طرب‌جوشی انجم دارد آسمانی دگر از آب نمایان شده است در…

ادامه مطلب

ببینم تاکی‌ام آرد جنون زین دامگه بیرون

ببینم تاکی‌ام آرد جنون زین دامگه بیرون پری افشانده‌ام در رنگ یعنی می‌تپم در خون بقدر هستی از بی‌اختیاری ساختم اما به ذوق دانه و…

ادامه مطلب

بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن

بر حیرت اوضاع جهان یک مژه خم زن این صفحه رقم‌گیر وفا نیست قلم زن تحقیق به اسباب هوس ربط ندارد هنگامهٔ آیینه و تمثال…

ادامه مطلب

بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم

بر ندارد شوخی از طبع ادب تخمیر شرم بی عرق‌گل می‌کند از جبههٔ تصویر شرم در هوای ختم مقصد سرنگون تاز است مو تا طلوع…

ادامه مطلب

برکمرتا بهله آن‌ترک نزاکت مست بست

برکمرتا بهله آن‌ترک نزاکت مست بست نازکی در خدمت موی میانش دست بست بگذر از امید آگاهی‌که در صحرای وهم چشم‌ماکردی‌که خواهد تا ابد ننشست…

ادامه مطلب

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نیست از آیینه تمثال مرا خاک نم‌گل می‌کندسامان خشکی از غبار سیرکن هنگامهٔ ادبار و اقبال مرا…

ادامه مطلب

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند

بسکه بی‌روپت بهارم ‌کلفت انشا می‌کند چون حنا رنگ از گرانی سایه پیدا می‌کند گر نه باد صبح چین طره‌ات وا می‌کند نسخهٔ جمعیت ما…

ادامه مطلب

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب

بسکه شد از تشنه‌کامیهای ما نایاب آب دست ازنم شسته می‌آید به روی آب‌، آب هیچکس زگردش‌گردون نم فیضی نبرد کاش ترگردد ز خشکیهای این…

ادامه مطلب

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من

بعد مردن گر همین داغست وحشت‌زای من خاک هم خالی در آتش می‌نماید جای من گر به صد چاه جهنم سرنگون غلتم خوش است در…

ادامه مطلب

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم مشو غایب ‌که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی…

ادامه مطلب

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفت‌که این خار و خس شد آینهٔ ما به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین…

ادامه مطلب

به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن

به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن شدی آخر درین ویرانه نقش پای بگذشتن نفهمیدی کزین محفل اقامت دور می‌باشد گذشتی همچو عمر شمع…

ادامه مطلب

به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها

به ذوق داغ کسی درکنار سوختگیها چو شمع سوختم از انتظار سوختگیها ز خود رمیده شرار دلی‌ست در نظر من بس است اینقدرم یادگار سوختگیها…

ادامه مطلب

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست

به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازی‌ست عرق‌کن ای شررکاغذ آنچه غمازی‌ست به‌فرصت نفسی چندصحبت است اینجا تأملی‌که درین بزم باکه دمسازی‌ست نه دی‌گذشت و…

ادامه مطلب

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج درین محیط که دارد اقامت‌آرایی کشیده است هجوم شکست…

ادامه مطلب

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد به نرمی سخن از گوهر آب می‌ریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ ‌گل ز نقابش…

ادامه مطلب

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا تو مگر به من نظری‌کنی‌که دمی عرق‌کنم از حیا اگرم دهد خط امتحان‌، هوس‌کتاب نه آسمان…

ادامه مطلب

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای که خود را به پیش خود او کرده‌ای چو صبح از نفس پر گریبان مدر که ناموس چاک رفو…

ادامه مطلب

بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمی‌بیند

بهار رنگ عبرت جز دل روشن نمی‌بیند صفا آیینه دارد در بغل آهن نمی‌بیند گریبان چاک زن شاید تمیزی واکند چشمت که یوسف محو آغوش‌است…

ادامه مطلب

به‌هستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را

به‌هستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را ‌خوشارندی‌که‌چون صبح‌اندرین بازیچهٔ عبرت به هستی دست افشاندن‌کند دامن‌فشانی را شررهای…

ادامه مطلب

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم چون صورت عنقا چه خیال است خیالم جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد این دشت تخیل که…

ادامه مطلب

بی‌پرده است و نیست عیان راز من هنوز

بی‌پرده است و نیست عیان راز من هنوز از خاک می‌دمد چوگلم پیرهن هنوز عمریست‌ چون‌ نفس همه جهدم ولی چه سود یک‌گام هم نرفته‌ام…

ادامه مطلب

بی‌ربشه سوخت مزرع آه حزین ما

بی‌ربشه سوخت مزرع آه حزین ما درد دلی نکاشت قضا در زمین ما شهرت نوایی هوس نام‌، سرمه خوست چینی به مورسید زنقش نگین ما…

ادامه مطلب

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست

بی‌محابا بر من مجنون میفشان پشت دست چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است برنمی‌دارد به…

ادامه مطلب

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس

پر تیره‌روزم از من بی ‌پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال می‌زنم…

ادامه مطلب

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل

بسکه افتاده‌ست باغ آبرو نایاب گل ذوق عشرت آب‌گردد تا کند مهتاب‌ گل زبن طلسم رنگ و بو سامان آزادی‌ کنید نیست اینجا غیر دامن…

ادامه مطلب

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است

بسکه در بزم توام حسرت جنون پیمانه است هرکه را رنگی بگردد لغزش مستانه است اهل معنی از حوادث مست خواب راحتند شور موج بحر…

ادامه مطلب

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم

بعد ازین از صحبت این دیو مردم رم کنم غول چندی در بیابان پرورم آدم‌کنم در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر زخم سگ…

ادامه مطلب

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر دهل نابسته بر لب در صف واعظ‌گران مگذر به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی‌باشد به روی تیغ بگذر…

ادامه مطلب

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما

به پیری الفت حرص و هوس شد آینهٔ ما بهار رفت‌که این خار و خس شد آینهٔ ما به حکم عجز نکردیم اقتباس تعین همین…

ادامه مطلب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب

به خاک راه‌که‌گردید قطره‌زن مهتاب که چون‌گلاب فشاندم به پیرهن مهتاب به صد بهار سر وبرگ این تصرف نیست جهان‌گرفت به یک برگ یاسمن مهتاب…

ادامه مطلب

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم شرار کاغذم از بی‌دماغیها چه می‌پرسی همه گر…

ادامه مطلب