غزلیات ابوالمعانی بیدل
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب
فیض حلاوت از دل بیکبر وکین طلب زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب بیپرده است حسن غنا در لباس فقر دست رسا زکوتهی آستین طلب دل…
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد
قضا تا نقش بنیاد من بیکار میبندد حنا میآرد و در پنجهٔ معمار میبندد ز چاک سینه بیروی تو هرجا میکشم آهی سحر شور قیامت…
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب
خون بسته است ازغم آن لعل پان به لب دندان شکستهای که فشارد زبان به لب عیش وصال و ذوقکنار آرزویکیست ماییم و حرف بوسی…
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند
کار دنیا بس که مهمل گشت عقبا ریختند فرصت امروز خون شد رنگ فردا ریختند بوی یوسف از فسردن پیرهن آمد به عرض شد پری…
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره…
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ
کعبهٔ دلگر چه دارد تنگ ارکانش ز سنگ میدهد تمکین نشانی در بیابانش ز سنگ محو دیدار ترا از آفت دوران چه باک کم نمیباشد…
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی
کهام من شخص نومیدی سرشتی عبرت ایجادی به صحرا گرد مجنونی به کوه آواز فرهادی به سر دارم هوای ترک شوخی فتنه بنیادی که تیغش…
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را
کی بود سیری ز نازآن نرگس خودکام را باده پیماییگرانی نیست طبع جام را من هلاک طرزاخلاقم چهخشم وکوعتاب بویگل آیینهدار است از لبت دشنام…
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید
گذشت عمر به لرزیدنم ز بیم و امید قضا نوشت مگر سرخطم به سایهٔ بید سحر دماندن پیری چه شامهاکه نداشت سیاهکرد جهانم به دیده…
گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن
گر به این واماندگی مطلق عنان خواهم شدن گام اول در رهت سنگ نشان خواهم شدن جبههٔ من درکمین سجدهای فرسوده است عالمی را قبلهامگر…
گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان
گر چه جز ذکرت نمیگنجد حدیثی در زبان چون نگینم جای نام توست خالیبر زبان درد عشق و ساز مستوری زهی فکر محال خار پا…
گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل
گر کند طاووس حیرتخانهٔ اسباب گل دستگاه رنگ او بیند همان در خوابگل ای بهار از خودفروشان دکان رنگ باش بی دماغانیم ما اینجا ندارد…
گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست
گردی ز خویش رفتن ما هیچ برنخاست چون گل درای قافلهٔ رنگ بیصداست تا سر نهاده ایم به خاک در نیاز مانند سایه جبههٔ ما…
گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی
گریک مژه چون چشم فراهم شده باشی شیرازهٔ اجزای دو عالم شده باشی تمهید خزان آینهٔ اصل بهار است بیرنگی اگر رنگگلیکم شده باشی هشدارکه…
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من
گلی که کس نشد آیینهاش مقابل او من دری که بست و گشادش گم است سایل او من چو یأس دادرس سعی نارسای جهانم دلیکه…
لغزشی خورده ز پا تا سر ما
لغزشی خورده ز پا تا سر ما خنده دارد خط بیمسطر ما ذره پر منفعل اظهار است کو هیولا وکجا پیکر ما مینهد بر خط…
مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا
مارا زگرد این دشتعزمی است رو بهدریا پرکهنه شد تیمم اکنون وضو به دریا کرکسب اعتبارات دوری ز بزم انس است یک قطره چونگوهرنیست بیآبرو…
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست
محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست رنگ میگردد بهگرد شمع ما پروانه نیست از نفسها نالهٔ زنجیر میآید بهگوش در جنونآباد هستی هیچکس فرزانه نیست…
مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد
مخمل و دیبا حجاب هستی رسوا نشد چشم میپوشم کنون پیراهنی پیدا نشد در فرامشخانهٔ امکان چه علم و کو عمل سعی باطل بود اینجا…
مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم
مسلمان گشتم و هیچ از میان نگسست زنارم بقدر سبحه گردیدن کمرها بست زنارم خرابات محبت از اسیران ظرف میخواهد خط پیمانهای دارد قدح در…
مکتوب شوق هرگز بینامهبر نباشد
مکتوب شوق هرگز بینامهبر نباشد ما و ز خویش رفتن قاصد اگر نباشد هرجا تنید فطرت یک حلقه داشت گردون در فهم پرگار حکم دو…
مگو طاق و سرایی کردهام طرح
مگو طاق و سرایی کردهام طرح دل عبرت بنایی کردهام طرح ز نیرنگ تعلقها مپرسید برای خود بلایی کردهام طرح ببینم تا چها میبایدم دید…
موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن
موج خونم هر قدر توفان نما خواهد شدن حق شمشیر تو رنگینتر ادا خواهد شدن عمرها شد در تمنای خرامت مردهام خاک من آیینهٔ آب…
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام
میدهد زیب عمارت از خرابی خانهام آب در آیینه دارد سیل در ویرانهام از گداز رنگ طاقت برنمیآیم چو شمع گردش چشم که در خون…
نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما
نام خود را تا به رسوایی علم داریم ما از ملامتکی به دل یک ذره غم داریم ما از قناعت بود ما را دستگاه همتی…
نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما
نخل شمعیمکه در شعله دود ریشهٔ ما عافیت سوز بود سایه اندیشهٔ ما بسکه چون جوهرآیینه تماشا نظریم میچکد خون تحیر ز رگ و ریشهٔ…
نسبت لعل که داد این همه سامان صدف
نسبت لعل که داد این همه سامان صدف شور در بحر فکنده است نمکدان صدف عرق شرم همان مهر لب اظهار است بخیه دارد ز…
نشستهای ز دل تنگ بر در تصدیع
نشستهای ز دل تنگ بر در تصدیع دمیکه واشود این قفل عالمیست وسیع به خویش گر نرسی آنقدر غرابت نیست که سرکشیدهای از کارگاه صنع…
نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید
نفس تا پرفشان است از تو و من برنمیآید کسی زین خجلت در آتشافکن برنمیآید زبانم را حیا چون موجگوهر لالکرد آخر ز زنجیریکه درآب…
نقش دوِیی بر آینه من نبستهاند
نقش دوِیی بر آینه من نبستهاند رنگ دل است اینکه به روبم شکستهاند آرام عاشقان رم پرواز دیگر است چون شعله رفتهاند ز خود تا…
نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم
نگه واری بس است از جیب عبرت سر برآوردم شرار بیدماغ آخر ندارد پر زدن هر دم گریبان میدرم چون صبح و برمیآیم از مستی…
نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار
نه اینجا سبحه ره دارد نه زنار تو دیرستان ناز خود پرستی تحیر چشم بند سحرکاریست بهار بینشانی گل به دستی دربغا رمز خورشیدت نشد…
نه گردون بلندی نی زمین پستی خویشم
نه گردون بلندی نی زمین پستی خویشم چو شمع از پای تا سر پشت پای هستی خویشم نوا سنج چه مضراب است ساز فرصتم یارب…
نی سر تعمیر دل دارم نه تن میپرورم
نی سر تعمیر دل دارم نه تن میپرورم مشت خاکی را به ذوق خون شدن میپرورم با نگاه دیدهٔ قربانیانم توأمی است بینفس عمریست خود…
نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست
نیست ایمن از بلا هر کس به فکر جستجوست روز و شب گرداب را ازموج، خنجر برگلوست در تماشایی که ما را بار جرات دادهاند…
هر چند دورم از چمن جلوهگاه او
هر چند دورم از چمن جلوهگاه او میخانه است شوق به یاد نگاه او دارم دلی به سینه کز افسون نرگست فیروز نیست سرمه به…
هرجا صلای محرمی راز دادهاند
هرجا صلای محرمی راز دادهاند آهستهتر ز بوی گل آواز دادهاند سرها به تیغ داد زبان لیک چاره نیست بر شمع ما همین لب غماز…
هرکجا گلکرد داغی بر دل دیوانه سوخت
هرکجا گلکرد داغی بر دل دیوانه سوخت اینچراغبیکسی تا سوختدر ویرانه سوخت عالم از خاکستر ما موج ساغر می زند چشم مخمور که ما را…
هرگه به باغ بیتو فکندم نظر در آب
هرگه به باغ بیتو فکندم نظر در آب تمثال من برآمد از آیینه تر درآب جاییکه شرم حسن تو آیینهگر شود کس روی آفتاب نبیند…
همت زگیر و دار جهان رم کمین خوش است
همت زگیر و دار جهان رم کمین خوش است آرایش بلندی دامن به چین خوش است اصل از حیا فروغ تعین نمیخرد گل گو ببال…
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت من و خجلت سجودیکه نریختگل به پایت نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم بهکجا برم سری راکه…
هوسپیمای فرصت گرد کلفت در قفس دارد
هوسپیمای فرصت گرد کلفت در قفس دارد همین خاک است و بس گر شیشهٔ ساعت نفس دارد لب از خمیازهٔ صبح قیامت تا نمیبندی خم…
وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست
وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست موجهٔ دریای ناز ابروی جانانکیست سایه زلف که شد سرمهکش چشم شام خنده فیض سحر چاک گریبان کیست حسن…
وهم راحت صید الفتکرد مجنون مرا
وهم راحت صید الفتکرد مجنون مرا مشق تمکین لفظگردانید مضمون مرا گریه توفانکرد چندانیکه دل هم آب شد موج سیل آخر به دریا برد هامون…
یاران در این بیابان از ما اثر مجویید
یاران در این بیابان از ما اثر مجویید گمگشتگی سراغیم ما را دگر مجویید رنگی کزین چمن جست،با هیچکس نپیوست گرد خرام فرصت از هر…
یک شبم در دل نسیم یاد آنگیسو گذشت
یک شبم در دل نسیم یاد آنگیسو گذشت عمر در آشفتگی چون سر به زیر مو گذاشت شوخی اندیشهٔ لیلی درین وادی بلاست بر سر…
آخر از جمع هوسها عقده حاصل میشود
آخر از جمع هوسها عقده حاصل میشود چون به هم جوشد غبار این و آن دل میشود جرم خودداریست از بزم تو دور افتادنم قطره…
آرزویی در گره بستم دُرّی یکتا شدم
آرزویی در گره بستم دُرّی یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دربا شدم نسخهٔ آزادیام خجلت کش شیرازه بود از تپیدنها ورق گرداندم و…
از چاک گریبان به دلی راه نکردیم
از چاک گریبان به دلی راه نکردیم کار عجبی داشت جنون آه نکردیم دل تیره شد آخر ز هوایی که به سر داشت این آینه…
از روانی در تحیر هم اثر میدارد آب
از روانی در تحیر هم اثر میدارد آب گر همه آیینه باشد دربهدر میدارد آب سادهدل را اختلاط پوچمغزان راحت است صندلی ازکف به دفع…