هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم

هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم ز جوش جوهر این آیینه را آخر نمد کردم امل در عالم بیخواست بر هم زد حقیقت…

ادامه مطلب

هویی کشید کلک قیامت صریر من

هویی کشید کلک قیامت صریر من صد نیستان گداخت گره در صفیر من خاک زمین فقر گلستان دیگر است زان چشم بلبلی که دمید از…

ادامه مطلب

وداع عمر چمن‌ساز اعتبارم کرد

وداع عمر چمن‌ساز اعتبارم کرد سحر دماندن پیری سمن بهارم‌ کرد به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم که می‌توان نمک خوان انتظارم‌ کرد تعلق نفسم…

ادامه مطلب

وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت

وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت مهر بال و پر همان جز بیضهٔ عنقا نداشت عالمی زین بزم عبرت مفلس و مایوس رفت کس‌ نشد…

ادامه مطلب

یاران نه در چمن نه به‌باغی رسیده‌ایم

یاران نه در چمن نه به‌باغی رسیده‌ایم بوی‌گلی به سیر دماغی رسیده‌ایم مفت تأمدم اگر وا رسد کسی از عالم برون ز سراغی رسیده‌ایم از…

ادامه مطلب

آب از یاقوت می‌ریزد تکلم کردنش

آب از یاقوت می‌ریزد تکلم کردنش جیب گوهر می‌درد ذوق تبسم کردنش زان ستم پیرا نصیب ما به غیر از جور نیست کیست یارب تا…

ادامه مطلب

آخر سیاهی از سر داغم به‌در نرفت

آخر سیاهی از سر داغم به‌در نرفت زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است از ریشه زیر خاک…

ادامه مطلب

از بس که زد خیال توام آب در نظر

از بس که زد خیال توام آب در نظر مژگان شکسته‌ام ز رگ خواب در نظر هر گوهری که در صدف دیده داشتم از خجلت…

ادامه مطلب

از چه دعوی شمعها گردن به بالا می‌کشند

از چه دعوی شمعها گردن به بالا می‌کشند بر هوا حیف است چشمی کز ته پا می‌کشند شبهه نتوان‌کرد رفع ازکارگاه عمر و وزید روزگاری…

ادامه مطلب

از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب

از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب بی‌دماغی شیشه زد بر سنگ‌گفتم تا شراب بزم امکان را بود غوغای مستی تا به‌کی چند خواهد…

ادامه مطلب

از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس

از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس مرکز تسخیر دل جز دیده نتوان…

ادامه مطلب

ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم

ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم که آن ناز آفرین صیاد خوش دارد به فریادم خرد بیهوده می‌سوزد دماغ فکر تعمیرم غم‌آباد جنونم خانه…

ادامه مطلب

اشک یک لحظه به مژگان بار است

اشک یک لحظه به مژگان بار است فرصت عمر همین مقدار است زندگی عالم آسایش نیست نفس آیینهٔ این اسرار است بسکه‌گرم است هوای گلشن…

ادامه مطلب

آگاهی و افسردگی دل چه خیال است

آگاهی و افسردگی دل چه خیال است تا دانه به خود چشم‌گشوده‌ست نهال است آیینهٔ‌گل از بغل غنچه برون نیست دل‌گر شکند سربسر آغوش وصال…

ادامه مطلب

اگر ساقی ز موج با ده بندد رشتهٔ سازم

اگر ساقی ز موج با ده بندد رشتهٔ سازم رساند قلقل مینا به رنگ رفته آوازم عروج خاکساران آنقدرکوشش نمی‌خواهد چوگرد از جنبش پایی توان…

ادامه مطلب

آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم

آمد ز گلشن ناز آن جوهر تبسم دل درکف تغافل‌ گل بر سر تبسم خط جوش خضر دارد بر چشمهٔ خیالش یا خفته خاکساری سر…

ادامه مطلب

آن را که ز خود برد تمنای سراغش

آن را که ز خود برد تمنای سراغش چون اشک پر از رفتن خود کرد ایاغش هر چرب زبانی که به شوخی علم افراشت کردند…

ادامه مطلب

انفعال باطن خاموش دارد بوی خون

انفعال باطن خاموش دارد بوی خون ریزش صهباست هر جا شیشه می‌گردد نگون کاملان در خاکساری قدر پیدا می‌کنند چون عیار رنگ زر کز خام…

ادامه مطلب

او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا

او سپهر و من‌کف خاک اوکجا و من‌کجا داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا عجز راگر در جناب بی‌نیازیها رهی‌ست اینقدرها بس‌که تاکویت…

ادامه مطلب

ای به عشرت متهم سامان درد سر مکن

ای به عشرت متهم سامان درد سر مکن صاف و دردی نیست اینجا وهم در ساغر مکن شمع این محفل وبال گردن خویش است و…

ادامه مطلب

ای چشم تو مهمیز جنون وحشی رم را

ای چشم تو مهمیز جنون وحشی رم را ابروی تو معراج دگر پایهٔ خم را گیسوی تو دامی‌ست که تحریر خیالش از نال به زنجیرکشیده‌ست…

ادامه مطلب

ای زعکس نرگست آیینه جام مل به‌ کف

ای زعکس نرگست آیینه جام مل به‌ کف شانه از زلف تو نبض یک چمن سنبل به‌ کف تا دم تیغت ‌کند گلچینی باغ هوس…

ادامه مطلب

ای فرش خرامت همه‌جا چون سر ما گل

ای فرش خرامت همه‌جا چون سر ما گل در راه تو صد رنگ جبین ریخته تا گل گلشن چقدر حیرت دیدار تو دارد در شیشهٔ…

ادامه مطلب

ای هوش‌! سخت داغیست‌، یاد بهار طفلی

ای هوش‌! سخت داغیست‌، یاد بهار طفلی تا مرگ بایدت بود شمع مزار طفلی قد دو تا درین بزم آغوش ناامیدیست خمیازه کرد ما را…

ادامه مطلب

این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست

این قلمرو اندوه کارگاه راحت نیست هرکه فکر بالین‌کرد یافت زیر سر زانو یک مژه به صد عبرت شرم چشم ما نگشود حلقه‌وار ته‌کردیم بر…

ادامه مطلب

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند

با خزان آرزو حشر بهارم‌ کرد‌ه اند از شکست‌ رنگ چون‌ صبح ‌آشکارم کرده‌اند تا نگاهی‌گل‌کند می‌بایدم از هم‌گداخت چون حیا در مزرع حسن آبیارم…

ادامه مطلب

باده ندارم که به ساغرکنم

باده ندارم که به ساغرکنم گریه ‌کنم تا مژه‌ای تر کنم کو تب شوقی‌ که دم واپسین آینه را آبله بستر کنم صف شکن ناز…

ادامه مطلب

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب

باز درگلشن ز خویشم می‌برد افسون آب در نظر طرز خرامی دارم از مضمون آب شورش امواج این دریا خروش بزم‌کیست نغمه‌ای تر می‌فشارد مغزم…

ادامه مطلب

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب

ببند چشم و خط هرکتاب را دریاب ز وضع این دو نقط انتخاب را دریاب جهان خفته به هذیان ترانه‌ها دارد توگوش واکن و تعبیر…

ادامه مطلب

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر

بر تماشای فنایم دوخت پیریها نظر یافتم در حلقه‌گشتن حلقهٔ چشم دگر از هجوم حیرتم راه تپیدن وانشد پیکرم سر تا قدم اشکی‌ست در چشم‌گهر…

ادامه مطلب

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها

بر قماش پوچ هستی تا به‌کی وسواسها پنبه‌ها خواهد دمید آخر ازین کرباسها شیشهٔ ساعت‌خبر زساز فرصت‌می‌دهد خودسران غافل مباشید ازصدای طاسها عبرت آنجاکز مکافات…

ادامه مطلب

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم

برکاغذ آتش زده هر چند سواریم فرصت شمران قدم آبله داریم چون شمع تلاش همه زین بزم رهایی است گل می‌دمد آن خار که از…

ادامه مطلب

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو

بس رشک قامت او سوخت سر تا پای سرو موج قمری ریخت از خاکستر اجزای سرو پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست یک قلم دست…

ادامه مطلب

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی

بسکه بی روی تو خجلت‌ کرد خرمن زندگی بر حریفان مرگ دشوارست بر من زندگی با چنین دردی ‌که باید زیست دور از دوستان به‌…

ادامه مطلب

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است

بسکه ساز این بساط آشفتگیهای دل است بی‌شکست شیشه امید چراغان مشکل است صید مجنون‌طینتان بی‌دام الفت مشکل است هرکه بیمار محبت‌گشت سرتا پا دل…

ادامه مطلب

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان

بعد مردن از غبارم‌ کیست تا یابد نشان نقش پای موج هم با موج می‌باشد روان خامشی مهری‌ست بر طومار عرض مدعا همچو شمع‌کشته دارم…

ادامه مطلب

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست

بندگی با معرفت خاص حضور آدمی‌ست ورنه اینجاسجده‌ها چون سایه یکسر مبهمی‌ست با سجودت از ازل پیشانی‌ام را توأمی‌ست دوری اندیشیدنم زان آستان نامحرمی‌ست آه…

ادامه مطلب

به پیری از هوس زندگی خمار مکش

به پیری از هوس زندگی خمار مکش سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش تعلق من وما ننگ جوهر عشق است چو اشک گوهر غلتان دل به…

ادامه مطلب

به خاک تیره آخر خودسریها می‌برد ما را

به خاک تیره آخر خودسریها می‌برد ما را چو آتش‌گردن‌افرازی ته پا می‌برد ما را غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری که‌هرکس می‌رود چون‌سایه از…

ادامه مطلب

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن

به دل‌ گر یک شرر شوق تو پنهان می‌توان ‌کردن چراغان چشمکی در پرده سامان می‌توان کردن به رنگ غنچه ‌گردامان جمعیت به چنگ افتد…

ادامه مطلب

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند

به روی من ز کجا رنگ اعتبار نشیند سحر شوم همه گر بر سرم غبار نشیند نفس به دل شکند بال اگر رمد ز تپیدن…

ادامه مطلب

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر چه ممکن است در این انجمن نهان ماند سیاه‌بختی عاشق…

ادامه مطلب

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز

به‌ کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه‌، موجیست بی‌نشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…

ادامه مطلب

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود

به نظم عمرکه سر تا سرش روانی بود خیال هستی موهوم سکته‌خوانی بود چه رنگها که ندادم به بادپیمایی بهار شمع در این انجمن خزانی…

ادامه مطلب

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم

به هوس چون پر طاووس چمنها دارم داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم بلبل من به نفس شور بهاری دارد می‌توان غنچه صفت چیدگل از…

ادامه مطلب

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت

بهار آیینهٔ رنگی‌که باشد صرف آیینت شکفتن فرش گلزاری‌که بوسد پای رنگینت عرق ساز حیا از جبهه‌ات ناز دگر دارد به‌شبنم داده خورشیدی گهرپرداز پروینت…

ادامه مطلب

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود

به‌کوی‌دوست‌که تکلیف بی‌نشانی بود غبار گشتنم اظهار سخت ‌جانی بود ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس نفس‌ کشیدن من بی ‌تو شخ‌کمانی بود گذشتم از سر…

ادامه مطلب

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد

بی زنگ درین محفل آیینه نمی‌باشد آن دل‌که تهی باشد ازکینه نمی‌باشد هر جلوه که در پیش است گردش به قفا دریاب فردایی این عالم…

ادامه مطلب

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح تاکی روی چو دیده‌ای انجم به خواب صبح اهل صفا ز زخم‌ گل فیض چیده‌اند بیرون چاک سینه…

ادامه مطلب

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید

بیدلان چند خیال گل و شمشاد کنید خون شوید آن همه کزخود چمن ایجاد کنید کو فضایی که توان نیم تپش بال افشاند ای سیران…

ادامه مطلب