خیال چشم‌که ساغر به چنگ می‌آید

خیال چشم‌که ساغر به چنگ می‌آید که عالمی به نظرشیشه رنگ می‌آید به حیرتم چو نفس قاصد چه مکتوبم که رفتنم همه جا بی‌ درنگ…

ادامه مطلب

کاش یک نم‌ گردش چشم تری می‌داشتم

کاش یک نم‌ گردش چشم تری می‌داشتم تا درین میخانه من هم ساغری می‌داشتم اعتبارم قطره واری صورت تمکین نبست بحر می‌گشتم‌ گر آب گوهری…

ادامه مطلب

کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی

کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی راحت روی زمین زیر نگین ناز توست گر چو نقش پا…

ادامه مطلب

کلاه نیست تعین ‌که ما ز سر فکنیمش

کلاه نیست تعین ‌که ما ز سر فکنیمش مگر به خاک نشینیم ‌کز نظر فکنیمش غبار ما و منی‌ کز نفس فتاد به ‌گردن ز…

ادامه مطلب

کو رنگ‌، چه بو؟ جلوهٔ یارست ببینید

کو رنگ‌، چه بو؟ جلوهٔ یارست ببینید گل نیست همان لاله‌عذارست ببینید زبن برگ ‌گلی چند که آیینهٔ رنگند آن دست‌ که بیرون نگارست ببینید…

ادامه مطلب

کیست‌ کز جهد به آن انجمن ناز رسد

کیست‌ کز جهد به آن انجمن ناز رسد سرمه‌گردیم مگر تا به تو آواز رسد درخور غفلت دل دعوی پیدایی ماست همه محویم‌گر آیینه به…

ادامه مطلب

گذشتگان که هوس دیده‌اند دنیا را

گذشتگان که هوس دیده‌اند دنیا را به پیش خود همه پس دیده‌اند دنیا را دوام‌کلفت دل آرزو نخواهی کرد در آینه دو نفس دیده‌اند دنیا…

ادامه مطلب

گر به سیر انجمن یا گشت‌ گلشن رفته است

گر به سیر انجمن یا گشت‌ گلشن رفته است شمع‌ما هرسو همین یک سرزگردن رفته است مزرعی چون کاغذ آتش‌زده گل کرده ایم تا نظر…

ادامه مطلب

گر خیال‌گردش چشم توام رهبر شود

گر خیال‌گردش چشم توام رهبر شود چون قدح هر نقش پایم عالم دیگر شود سیل بیتاب مرا یارب نپیوندی به بحر ترسم این جزو تپیدن…

ادامه مطلب

گر ما گوییم‌، ماکجاییم

گر ما گوییم‌، ماکجاییم ور تو، تو هم آن‌ کسی‌ که ماییم پوشیدگی‌ایم لیک رسوا عریانی لیک در قباییم گوشیم و شنیدنی نداربم چشمیم و…

ادامه مطلب

گرفتار رسوم اندیشهٔ آرام‌ کم دارد

گرفتار رسوم اندیشهٔ آرام‌ کم دارد عقاید آنچه دارد خدمت دیر و حرم دارد دماغ آرمیدن نیست با گل‌، شبنم ما را در این آیینه…

ادامه مطلب

گزند زندگانی در کفن جسم است تدبیرش

گزند زندگانی در کفن جسم است تدبیرش سموم آنجا که زور آرد علاجی نیست جز شیرش چه مغناطیس حل‌ کرده‌ست‌ یارب خون نخجیرش که پیکان…

ادامه مطلب

گه به رو می‌دوی و گاه به سر می‌آیی

گه به رو می‌دوی و گاه به سر می‌آیی نیستی اشک چرا اینهمه ‌تر می‌آیی درد فرصت ز هجوم املت باز نداشت سنگها بسته به…

ادامه مطلب

لوح‌هستی یک قلم از نقش قدرت عاری است

لوح‌هستی یک قلم از نقش قدرت عاری است آمد ورفت نفس مشق خط بیکاری است از ره غفلت‌، عدم را، هستی اندیشیده‌ایم شبهه تقریریم و…

ادامه مطلب

مآل‌کار نقصانهاست هر صاحب‌کمالی را

مآل‌کار نقصانهاست هر صاحب‌کمالی را اگر ماهت‌کنند از دست نگذاری هلالی را رمیدنها ز اوضاع جهان طرز دگر دارد به‌وحشت پیش باید برد ازین صحرا…

ادامه مطلب

محبت ستمگر نباشد نباشد

محبت ستمگر نباشد نباشد وفا زحمت‌آور نباشد نباشد دل جمع مهری‌ست برگنج اقبال اگرکیسه پر زر نباشد نباشد شکوهی که دارد جهان قناعت به خاقان…

ادامه مطلب

مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست

مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست که تا قدم زده‌ام پای بر دل افتادست به قدر سعی دراز است راه مقصد ما وگرنه در…

ادامه مطلب

مشرب عشاق بر وضع هوس تنگی‌کند

مشرب عشاق بر وضع هوس تنگی‌کند عالم عنقا به پرواز مگس تنگی کند واصل مقصد ز خاموشی ندارد چاره‌ای چون به منزل آمد آواز جرس…

ادامه مطلب

مکش ای آفتاب از فکر زربرپشت آتش را

مکش ای آفتاب از فکر زربرپشت آتش را ز غفلت می‌پرستی چند چون زردشت‌، آتش را به ترک ظلم‌، ظالم برنگردد از مزاج خود همان…

ادامه مطلب

من سنگدل چه اثر برم زحضور ذکر دوام او

من سنگدل چه اثر برم زحضور ذکر دوام او چو نگین نشدکه فرو روم به خود از خجالت نام او سخن آب‌ گشت و عبارتی…

ادامه مطلب

موج هرجا، در جمعیت‌گوهر زده است

موج هرجا، در جمعیت‌گوهر زده است تب حرص است‌که ازضعف به بستر زده است غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست حلقه بر هر دری‌، این…

ادامه مطلب

می‌کند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل

می‌کند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل با همه بی‌دست‌وپایی نیست پُر بیکار گل غنچه‌ها از جوش دلتنگی‌ گریبان می‌درند ورنه این گلشن…

ادامه مطلب

نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو

نامنفعلی گریه کن و چون مژه تر شو خشک است جبین یک دو عرق آینه‌گر شو حیف است رعونت دمد از جوهر ذاتت گرتیغ ‌کنندت…

ادامه مطلب

ندارد موج جز طومار رمز بحر وا کردن

ندارد موج جز طومار رمز بحر وا کردن توان سیر دو عالم در شکست رنگ ما کردن امل می‌خواهد از طبع جنون‌ کیشت پشیمانی به…

ادامه مطلب

نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت

نسزد به وضع فسردگی ز بهار دل مژه بستنت که ‌گداخت جوهر رنگ و بو به فشار غنچه نشستنت مکش ای حباب بقا هوس، الم…

ادامه مطلب

نشکسته ساغر عاریت ز حصول آب بقا چه حظ

نشکسته ساغر عاریت ز حصول آب بقا چه حظ بجز اینکه ننگ نفس‌ کشی چو خضر ز عمر رسا چه حظ طربی‌ که زخم دل…

ادامه مطلب

نفس در طلب سوختی دل ندیدی

نفس در طلب سوختی دل ندیدی به لیلی چه دادی‌ که محمل ندیدی به شبگیر چون شمع فرسوده وهمت به زیر قدم بود منزل ندیدی…

ادامه مطلب

نقش نیرنگ جهان جوهر رم می‌باشد

نقش نیرنگ جهان جوهر رم می‌باشد صفحهٔ آینه تمثال رقم می‌باشد یاس انگشت‌نما را ندهی شهرت جاه موی ماتم‌زده بر فرق علم می‌باشد ربط احباب…

ادامه مطلب

نمی‌باشد دل مایوس بی‌کیفیت نازی

نمی‌باشد دل مایوس بی‌کیفیت نازی پری زین بزم دور است‌، ای شکست شیشه آوازی به تسکین دل بیتاب ما عمری‌ست می‌خندد شرر خو لعبتی در…

ادامه مطلب

نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم

نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم بهار فرصت رنگم به گرد یار می‌گردم قضا چون مردمک جمعیت حالم نمی‌خواهد تحیر مرکزی دارم…

ادامه مطلب

نه فخر می‌دمد اینجا نه ننگ می‌بارد

نه فخر می‌دمد اینجا نه ننگ می‌بارد بر این نشان‌که تو داری خدنگ می‌بارد فریب ابر کرم خورده‌ای از این غافل که قطره قطره همان…

ادامه مطلب

نور جان در ظلمت آباد بدن گم کرده‌ام

نور جان در ظلمت آباد بدن گم کرده‌ام آه ازین یوسف‌ که من در پیرهن ‌گم‌کرده‌ام وحدت از یاد دویی اندوه‌ کثرت می‌کند در وطن…

ادامه مطلب

نیست بی‌شور حوادث آمد و رفت نفس

نیست بی‌شور حوادث آمد و رفت نفس کاروان موج دارد از شکست خود جرس باغ امکان را شکست رنگ می‌باشد کمال ای ثمر گر فرصتی…

ادامه مطلب

هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد

هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد آیینه خانه‌ها را یک عکس تنگ دارد بیش وکم تو و ماست نقص وکمال فطرت میزان عدل یکتا…

ادامه مطلب

هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد

هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد در عرض بی‌حیایی آیینه‌ کم نباشد پیش از خیال هستی باید در عدم زد این دستگاه خجلت‌کاو یک دو…

ادامه مطلب

هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است

هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است برق در اول پرواز نفس سوخته است چه خیال است دل از داغ تسلی‌گردد اخگری چشم به خاکستر خود…

ادامه مطلب

هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم

هزار آینه با خود دچار کردم و دیدم به‌غیر رنگ نبودم‌، بهارکردم و دیدم ز ناامیدی خمیازه‌های ساغر خالی چه سر خوشی ‌که به صرف…

ادامه مطلب

همچو آیینه تحیر سفرم

همچو آیینه تحیر سفرم صاحب خانه‌ام و در به درم از بهار و چمنم هیچ مپرس به خیال تو که من بیخبرم یاد چشم تو…

ادامه مطلب

هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم

هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم ز جوش جوهر این آیینه را آخر نمد کردم امل در عالم بیخواست بر هم زد حقیقت…

ادامه مطلب

هویی کشید کلک قیامت صریر من

هویی کشید کلک قیامت صریر من صد نیستان گداخت گره در صفیر من خاک زمین فقر گلستان دیگر است زان چشم بلبلی که دمید از…

ادامه مطلب

وداع عمر چمن‌ساز اعتبارم کرد

وداع عمر چمن‌ساز اعتبارم کرد سحر دماندن پیری سمن بهارم‌ کرد به رنگ دیدهٔ یعقوب حیرتی دارم که می‌توان نمک خوان انتظارم‌ کرد تعلق نفسم…

ادامه مطلب

وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت

وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت مهر بال و پر همان جز بیضهٔ عنقا نداشت عالمی زین بزم عبرت مفلس و مایوس رفت کس‌ نشد…

ادامه مطلب

یاران نه در چمن نه به‌باغی رسیده‌ایم

یاران نه در چمن نه به‌باغی رسیده‌ایم بوی‌گلی به سیر دماغی رسیده‌ایم مفت تأمدم اگر وا رسد کسی از عالم برون ز سراغی رسیده‌ایم از…

ادامه مطلب

آب از یاقوت می‌ریزد تکلم کردنش

آب از یاقوت می‌ریزد تکلم کردنش جیب گوهر می‌درد ذوق تبسم کردنش زان ستم پیرا نصیب ما به غیر از جور نیست کیست یارب تا…

ادامه مطلب

آخر سیاهی از سر داغم به‌در نرفت

آخر سیاهی از سر داغم به‌در نرفت زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است از ریشه زیر خاک…

ادامه مطلب

از بس که زد خیال توام آب در نظر

از بس که زد خیال توام آب در نظر مژگان شکسته‌ام ز رگ خواب در نظر هر گوهری که در صدف دیده داشتم از خجلت…

ادامه مطلب

از چه دعوی شمعها گردن به بالا می‌کشند

از چه دعوی شمعها گردن به بالا می‌کشند بر هوا حیف است چشمی کز ته پا می‌کشند شبهه نتوان‌کرد رفع ازکارگاه عمر و وزید روزگاری…

ادامه مطلب

از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب

از سر مستی نبود امشب خطابم با شراب بی‌دماغی شیشه زد بر سنگ‌گفتم تا شراب بزم امکان را بود غوغای مستی تا به‌کی چند خواهد…

ادامه مطلب

از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس

از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس مرکز تسخیر دل جز دیده نتوان…

ادامه مطلب

ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم

ازین حسرت قفس روزی دو مپسندید آزادم که آن ناز آفرین صیاد خوش دارد به فریادم خرد بیهوده می‌سوزد دماغ فکر تعمیرم غم‌آباد جنونم خانه…

ادامه مطلب