غزلیات ابوالمعانی بیدل
بعد مردن از غبارم کیست تا یابد نشان
بعد مردن از غبارم کیست تا یابد نشان نقش پای موج هم با موج میباشد روان خامشی مهریست بر طومار عرض مدعا همچو شمعکشته دارم…
به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری
به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری تبسم از حیا گل بر سر آبست پنداری غبارم از خرامت ششجهت دست دعا دارد حضور چین…
به تردستی بزن ساقی غنیمتدار قلقل را
به تردستی بزن ساقی غنیمتدار قلقل را مبادا خشکی افشاردگلوی شیشهٔ مل را ز دلها تا جنون جوشد نگاهی را پرافشانکن جهان تا گرد دلگیرد…
به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن
به خود داری فسردن گرم کردی جای بگذشتن شدی آخر درین ویرانه نقش پای بگذشتن نفهمیدی کزین محفل اقامت دور میباشد گذشتی همچو عمر شمع…
به ذوق گرد رهت میدوم سراسر باغ
به ذوق گرد رهت میدوم سراسر باغ ز بوی گل نمکی میزنم به زخم دماغ سزد که بیخودیام بخشد از بهار سراغ پی شکستن رنگی…
به سعی ضعف گرفتم ز دام خویش نجستم
به سعی ضعف گرفتم ز دام خویش نجستم بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم ز بس که سرخوشم از جام بینیازی شبنم بهار…
به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان گیر
به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان گیر به رنگ آبله چندی زمین به دندان گیر به سربلندی اقبال اعتبار مناز چو شمع…
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی
به گلزاری که آن شوخ پریپیکر کند بازی غبارم چون پر طاووس گل بر سر کند بازی جهان دریای خون گردد اگر چشم سیه مستش…
به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش
به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش به چشم زخم دلها سرمهگردد جوهرتیغش زلال آبروها میزند موج از پر بسمل به کوثر سر فرو…
به وهم این و آن خون شد دل غفلتپرست من
به وهم این و آن خون شد دل غفلتپرست من وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ…
بهار عیش امکان رنگ وحشت دیدهای دارد
بهار عیش امکان رنگ وحشت دیدهای دارد شکفتن چون گل اینجا دامن برچیدهای دارد اگر چون شمع خواهی چارهٔ دردسر هستی گداز استخوانها صندل ساییده…
بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها
بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه نفسگیرم چو بوی غنچه…
بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را
بیا تا دیکنیم امروز فردای قیامت را که چشم خیرهبینان تنگ دید آغوش رحمت را زمین تا آسمان ایثار عام، آنگاه نومیدی بروبیم از در…
بیتکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم
بیتکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم دور از آن در آنچه ننگ قدرها بود آن شدیم عجز توفان کرد محو الفت امکان شدیم ریخت…
بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت
بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت چشمیستکه باید به در آرد به سرانگشت چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله…
بینشان حسنیکه درس جلوه میخواند ز من
بینشان حسنیکه درس جلوه میخواند ز من عالمی بر هم زند تا رنگ گرداند ز من نور غیر ازکسوت عریانی خورشید نیست چشم بند است…
پُر ملاف از جوهر باریک بینی داشتن
پُر ملاف از جوهر باریک بینی داشتن سرمه میخواهد زبان موی چینی داشتن خفته چندین ملک جم درحلقهٔتسلیم فقر خاتمی دارد جهان بینگینی داشتن همت…
پوچست قماش تو به اظهار تلافی
پوچست قماش تو به اظهار تلافی ای کسوت موهوم فنا رنگ نبافی نشکافت کس از نظم جهان معنی تحقیق از بسکه بهم تنگ نشستهست قوافی…
پیش توانگرمنشان، پهلوی لاغر مگشا
پیش توانگرمنشان، پهلوی لاغر مگشا دستبههر دستمده، چشم بههردرمگشا تا زیقینت بهگمان، چشم نپوشند خسان بند نقاب سحرت در صف شبپر مگشا همت تمکین نظرت…
تا بهکی در پرده دارم آه بیتأثیر را
تا بهکی در پرده دارم آه بیتأثیر را از وداع آرزو پر میدهم این تیر را کلبهٔ مجنون چوصحرا ازعمارت فارغاست بام و در حاجت…
تا حسرت سر منزل او برد ز جایم
تا حسرت سر منزل او برد ز جایم منزل همه چون آبله فرسود به پایم مهمان بساط طربم لیک چه حاصل چون شمع همان پهلوی…
تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم
تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم خورشید عیان گشت مثالی که نمودیم خون در جگر از حسرت دیدار که داریم آیینه چکید از رگ…
تا کی خیال هستی موهوم، سر برآر
تا کی خیال هستی موهوم، سر برآر عنقایی، ای حباب، از این بیضه پر برآر حیف از دلی که رنج فسون نفس کشد از قید…
تا نمیگردد تب و تاب نفس ها برطرف
تا نمیگردد تب و تاب نفس ها برطرف میدود اجزای ما چون موج دریا هر طرف بستهاند از شوخی اضداد نقش کاینات کردهاند اجزای این…
تپد آینه بسکه در آرزویش
تپد آینه بسکه در آرزویش ز جوهر نفس میزند مو به مویش تبسم، تکلم، تغافل، ترحم نمیزیبد الا به روی نکویش به جنت که میبندد…
تک و پوی نفس از عالم عبرت فنی دارد
تک و پوی نفس از عالم عبرت فنی دارد مپرس از بازگشتن قاصد ما رفتنی دارد تجرد هم دپن محفل خجالت میکند سامان جهان تاگفتگو…
تو محو خواب و در سیرکنفکان بازست
تو محو خواب و در سیرکنفکان بازست مبند چشمکه آغوش امتحان بازست درین طربکده حیف است ساز افسردن گره مشوکه زمین تا به آسمان بازست…
جایی که بود پیش بری پیش نبردن
جایی که بود پیش بری پیش نبردن مفت تو اگر پیش بری بیش نبردن تا چند توان زیست به افسون رعونت مکروهتر از سجده به…
جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی
جز عافیتم نیست به سودای تو ننگی ای خاک برآن سرکه نیرزید به سنگی انجام خرام تو شکار افکن دل بود ازسرو، چمن هم به…
جنون آنجاکه میگردد دلیل وحشت دلها
جنون آنجاکه میگردد دلیل وحشت دلها بهفریاد سپند ازخود برون جستهستمحفلها به امیدکدامین نغمه مینالی درین محفل تپیدن داشت آهنگیکه خونکردند بسملها تلاش مقصدت برد…
جهدکنکه دل ز هوس پایمال شک نشود
جهدکنکه دل ز هوس پایمال شک نشود اینکتاب علمیقین نقطهایست حک نشود رنگ مهرگیتی اگر دیدی از هوس بگذر این جلب گلی که زند غیر…
چشم تعظیم ازگرانجانان این محفل مدار
چشم تعظیم ازگرانجانان این محفل مدار کوفتن گردد عصا کز سنگ برخیزد شرار سیر اینگلشن مآلش انفعال خرمیست عاقبت سر در شکست رنگ میدزدد بهار…
چمن دلی که به یاد تو آشنا گردید
چمن دلی که به یاد تو آشنا گردید فلک سری که به پای تو جبههسا گردید کسیکه دست به دامان التفات تو زد مقیم انجمن…
چنینگر طیعبیدرتبهخورد و خوابمیسازد
چنینگر طیعبیدرتبهخورد و خوابمیسازد به چشمت اشک را همگوهر نایاب میسازد ضعیفی دامنت دارد خروش درد پیدا کن که هرجا رشتهٔ سازیست با مضراب میسازد…
چه شمع امشب در این محفل چمنپرداز میآید
چه شمع امشب در این محفل چمنپرداز میآید که آواز پر پروانه هم گلباز میاید نسیمیگویی ازگلزار الفت باز میآید که مشت خاک من چون…
چهکدخداییست ای ستمکش جنونکن از دردسر برونآ
چهکدخداییست ای ستمکش جنونکن از دردسر برونآ تو شوق آزاد بیغباری زکلفت بام و در برون آ بهکیش آزادگی نشایدکه فکر لذات عقده زاید ره…
چو سبحه بر سر هم تا به کی قدم شمرید
چو سبحه بر سر هم تا به کی قدم شمرید به یکدلی نفسی چند مغتنم شمرید به هیچ جزو ز اجزای دهر فاصله نیست سراسر…
چو گوهر آخر از تجرید نقش مدعا بستم
چو گوهر آخر از تجرید نقش مدعا بستم به دست افتاد مضمونیکزین بحرش جدا بستم نگین خاتم ملک سلیمان نیست منظورم چو نام آوارگیها داشتم…
چون حبابم الفت وهم بقا زنجیرپاست
چون حبابم الفت وهم بقا زنجیرپاست خانه بر دوش طبیعت را هوا زنجیر پاست درگرفتاریست عیش دلکه مجنون تو را مطرب ساز طربکم نیست تا…
چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما
چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما بال هماست بر سر ما استخوان ما عمریست هرزه تازی اشک روان ما کوگرد حیرتیکه بگیرد عنان…
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم میکنم
چیزی از خود هر قدم زیر قدم گم میکنم رفته رفته هر چه دارم چون قلمگم میکنم بینصیب معنیام کز لفظ میجویم مراد دل اگر…
حرصت آن نیست که مرگش ز هوس وادارد
حرصت آن نیست که مرگش ز هوس وادارد درکفن نیز همان دامن دنیا دارد زین چمن برگ گلی نیست نگرداند رنگ باخبر باش که امروز…
حسرت، پیام بیکسی آخر به یار برد
حسرت، پیام بیکسی آخر به یار برد قاصد نبرد نامهٔ من انتظار برد قطع جهات کردهام از انس بور افتادگی به هر طرفم نی سوار…
حیرت آهنگم که میفهمد زبان راز من
حیرت آهنگم که میفهمد زبان راز من گوش بر آیینه نه تا بشنوی آواز من نالهها در سینه از ضبط نفس خون کردهام آشیان لبریز…
خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا
خار غفلت مینشانی در ریاض دل چرا مینمایی چشم حق بین را ره باطل چرا مرغ لاهوتی چه محبوس طبایع ماندهای شاهباز قدسی و بر…
خاموشیام جنونکدهٔ شور محشر است
خاموشیام جنونکدهٔ شور محشر است آغوش حیرت نفسم نالهپرور است داغ محبتم در دل نیست جای من آنجاکه حلقه میزنم از دل درونتر است بیقدر…
خلقی است شمعوار در این قحط جای فیض
خلقی است شمعوار در این قحط جای فیض قانع به اشک و آه ز آب و هوای فیض بیهوده بر ترانهٔ وهم و گمان مپیچ…
خواجهممکن نیستضبط عمرو حفظمالها
خواجهممکن نیستضبط عمرو حفظمالها جادهٔ بسیار دارد آب در غربالها گر همینکوس و دهل باشدکمالکر و فر غیر رسوایی چه دارد دعوی اقبالها سادگی مفت…
برکمرتا بهله آنترک نزاکت مست بست
برکمرتا بهله آنترک نزاکت مست بست نازکی در خدمت موی میانش دست بست بگذر از امید آگاهیکه در صحرای وهم چشمماکردیکه خواهد تا ابد ننشست…
داد عشق از بینیازی درمن طفلانم بیاد
داد عشق از بینیازی درمن طفلانم بیاد سر خط معنیست پیش چشم و میخوانم بیاد شرم بیدردی مگر بر جبههام چیند عرق تا بماند ننگ…