غزلیات ابوالمعانی بیدل
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه
بسکه ما را بر آن لقاست نگاه عالمی را به چشم ماست نگاه حیرت امروز بی بلایی نیست از مژه دست بر قفاست نگاه مایهٔ…
بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من
بگذشت ز خاکم بت گل پیرهن من چون صبح نفس جامه درید ازکفن من یاد نگهش بسکه به تجدید جنون زد شد چشم پری بخیهٔ…
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم
به این طاقت نمیدانم چه خواهد بود انجامم نگین بینقش میگردد اگرکس میبرد نامم به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری به پستی میتوان…
به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری
به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری نگه ز پردهٔ آن…
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها
به داغ غربتم واسوخت آخر خودنماییها برآورد از دلم چون ناله اظهار رساییها غبارانگیز شهرت نیست وضع خاکسار ما خروشی داشتم گمکردهام در سرمه ساییها…
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را رکگل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی کهچون قمری قدح…
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت…
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درینگلشن نه گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست
به محفلیکه دل آیینهٔ رضاطلبیست نفس درازی اظهار پای بیادبیست خروش العطش ما نتیجهٔ طلب است وگرنه وادی الفت سراب تشنه لبیست میی ز خم…
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را
بهار اندیشهٔ صدرنگ عشرتکرد بسمل را کف خونیکه برگگلکند دامان قاتل را زتأثیر شکستن غنچه آغوش چمن دارد تو هم مگذار دامان شکست شیشهٔ دل…
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست به حیرتمکه عجب تهمت بجا بستهست ز جیب ناز خطش سر برون نمیآرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه میگدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد تماشاگاه معدومی ز من چیدهست سامانی…
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری
بیحاصلیام بست به گردن خم پیری چون بید ز سر تا قدمم عالم پیری در عالم فرصت چقدر قافیه تنگ است مو، رست سیه، پیشتر…
بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند
بیقراران تو کز شوق فنا دیوانهاند هرکجا یابند بوی سوختن پرونهاند کو دلیکزشوخی حسنتگریبان چاک نیست یکسر این آیینهها در جلوهگاهت شانهاند غافل ازکیفیت نیرنگ…
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما
پا به نومیدی شکست آزادی دلخواه ما گرد چین دستی نزد بر دامنکوتاه ما کوشش اشکیم برما تهمت جولان مبند تا به خاک از لغزش…
پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب
پرتو حسن تو هرجا شد نقاب افکن در آب گشت از هر موج شمع حسرتی روشن درآب صافدل را شرم تعلیم خموشی میکند ناید ازموج…
پیر خمیازهکش وضع جوان میباشد
پیر خمیازهکش وضع جوان میباشد حسرت تیر در آغوش کمان میباشد نوبهار چمن عمر همین خاموشیست گفتگو صرصر تمهید خزان میباشد غفلت از منتظر وصل…
پیوسته است از مژه بر دیدهها نقاب
پیوسته است از مژه بر دیدهها نقاب لازم بود به مرد صاحبحیا نقاب حیرت غبارخویش ز چشمم نهفته است بر رنگ بستهام ز هجوم صفا…
تا جلوهٔ بیرنگ تو بر قلب صور زد
تا جلوهٔ بیرنگ تو بر قلب صور زد تمثال گرفت آینه در دست و به در زد همت به سواد طلبت گرد جنون داشت نُه…
تا دچار نازکرد آن نرگس مستانهام
تا دچار نازکرد آن نرگس مستانهام شوق جوشی زد که من پنداشتم میخانهام نشئهٔ از خود ربای محرم وبیگانهام گردش رنگم، به دست بیخودی پیمانهام…
تا زند فالگهر بیتابی آهنگ است آب
تا زند فالگهر بیتابی آهنگ است آب نعل درآتش به جستوجوی این رنگ است آب گرچه با هررنگ از صافی یک آهنگ است آب در…
تا لبش در نظرم میگذرد
تا لبش در نظرم میگذرد آبگشتن ز سرم میگذرد فصل گل منفعلم باید ساخت ابر بی چشم ترم میگذرد زین گذرگه به کجا دل بندم…
تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست
تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست تنگنای شهر، تاب شهرت سودا نداشت گرد ما دیوانگان در دامن صحرا…
تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم
تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم نه پروازم پر افشانی، نه رفتارم قدم سایی غباری در…
تمثال فنایم چه نشان؟ کو اثر من
تمثال فنایم چه نشان؟ کو اثر من خودبین نتوان یافتن آیینهگر من گمکرده اثر چون نفس باز پسینم کو هوش که از آینه پرسد خبر…
توان به صبر نمودن دل شکسته درست
توان به صبر نمودن دل شکسته درست که هیچ نقش نگشتهست نانشسته درست کسی به الفت ساز نفس چه دل بندد گره نمیکند این رشتهٔگسسته…
جاییکه سعی حرص جنونآفرین دود
جاییکه سعی حرص جنونآفرین دود در سنگ نقب ریشه چو نقش نگین دود تردامنیست پایهٔ معراج انفعال این موج چون بلند شود برجبین دود بر…
جغد ویرانهٔ خیال خودیم
جغد ویرانهٔ خیال خودیم پر فشان لیک زیر بال خودیم شمع بخت سیه چه افروزد آتش مردهٔ زگال خودیم رنگ کو تا عدم بگرداند عالمی…
جنون ذرهام در ساز وحشت سخت قلاشم
جنون ذرهام در ساز وحشت سخت قلاشم به خورشیدم بپوشی تا به عریانی کنی فاشم گوارا کردهام بر خویش توفان حوادث را به چندین موج…
جوش زخمم دادسر در صبح محشرتیغ را
جوش زخمم دادسر در صبح محشرتیغ را کرد خونگرم من بال سمندرتیغ را از گزیدنهای رشک ابروی چینپرورت بر زبان پیداست دندانهای جوهر تیغ را…
چشم من بیتو طلسمی است بهم بسته ز عالم
چشم من بیتو طلسمی است بهم بسته ز عالم این معمای تحیر تو مگر بازگشایی مقصد بینش اگر حیرت دیدار تو باشد از چه خودبین…
چندین مژه بنشست رگ خواب به چشمم
چندین مژه بنشست رگ خواب به چشمم از خون شهید که زند آب به چشمم کو آنقدر آبیکه در بن دشت جگرتاب چون اشک کند…
چه بوربا و چه مخمل حجاب میبافند
چه بوربا و چه مخمل حجاب میبافند به هر چه دیده گشادیم خواب میبافند قماش کسوت هستی نمیتوان دریافت حریر وهم به موج سراب میبافند…
چه غفلت یارب از تقریر یأس انجام میخیزد
چه غفلت یارب از تقریر یأس انجام میخیزد که دل تا وصل میگوید ز لب پیغام میخیزد خیال چشم او داری طمع بگسل ز هشیاری…
چو اشک امشب به ساغر بادهٔ نابی دگر دارم
چو اشک امشب به ساغر بادهٔ نابی دگر دارم ز مژگان تا به دامان سیر مهتابی دگر دارم به خون آرزو صد رنگ میبالد بهار…
چو شمع از ساز من دیگرکدام آهنگ برخیزد
چو شمع از ساز من دیگرکدام آهنگ برخیزد جبین بر خاک مالد گر ز رویم رنگ برخیزد مژه واکردن آسان نیست زبن خوابی که من…
چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب
چو من زکسوت هستی ترآمدهست حباب به قدر پیرهن از خود برآمدهست حباب جهان نه برق غنا دارد و نه ساز غرور عرقفروش سر و…
چون ربشه در این باغ به افسون دمیدن
چون ربشه در این باغ به افسون دمیدن سر بر نکشی تا نخوری پای دویدن تا فاش شود معنیگلزار حقیقت از رفتن رنگ آینه باید…
چون غنچه در خیال تو هرگاه رفتهایم
چون غنچه در خیال تو هرگاه رفتهایم محمل به دوش بیخودی آه رفتهایم پاس قدم به دشت جنون حق سعی ماست عمری به دوش آبلهها…
چیست هستی به آن همه آزار
چیست هستی به آن همه آزار گل چشمی و ناز صد مژه خار عیش مزد خیال نومیدیست حسرتی خون کن و بهار انگار نیست امروز…
حرص فرصت انتظار و دوررنگ است آسیا
حرص فرصت انتظار و دوررنگ است آسیا دل ز نوبت جمعکن پر بیدرنگ است آسیا سعی روزی با بلای بیامان جوشیدن است بیشتر درگردش از…
حسنکلاه هوسیگر به تجمل شکند
حسنکلاه هوسیگر به تجمل شکند به که دل از ما ببرد بر سر کاکل شکند بس که بهگلزار وفا مشترک افتاده حیا رنگ گل آید…
حیرت دمیدهام گل داغم بهانهایست
حیرت دمیدهام گل داغم بهانهایست طاووس جلوهزار تو آیینه خانهایست غفلت نوای حسرت دیدار نیستم در پردهٔ چکیدن اشکم ترانهایست درد سر تکلف مشاطه بر…
خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است
خاک غربتکیمیای مردم نیک اختر است قطره درگرد یتیمی خشک چون شدگوهراست موج شهرت درکمین خامشی پر میزند مصرع برجسته آهنگی زتار مسطراست زشتی اعمال…
خرد به عشق کند حیلهساز جنگ و گریزد
خرد به عشق کند حیلهساز جنگ و گریزد چو حیز تیغ حریف آورد به چنگ و گریزد به ننگ مرد ازین بیشتر گمان نتوان برد…
خلوتپرست گوشهٔ حیرانی خودیم
خلوتپرست گوشهٔ حیرانی خودیم یعنی نگاه دیدهٔ قربانی خودیم ما را چو صبح باگل تعمیرکار نیست مشتی غبار عالم ویرانی خودیم لاف بقا و زندگی…
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست
برچهرهٔ آثارجهان رنگ سبب نیست چون آتش یاقوتکه تب دارد و تب نیست وهماستکه در ششجهتش ریشه دویدهست سرسبزی این مزرعه بیبرگکنب نیست چشمی به…
بروت تافتنتگربه شانی هوس است
بروت تافتنتگربه شانی هوس است به ریش مرد شدن بزگمانی هوس است به حرف و صوت پلنگی نیاید از روباه فسون غرشت افسانهخوانی هوس است…