غزلیات ابوالمعانی بیدل
سعی نفس جز شمار گام ندارد
سعی نفس جز شمار گام ندارد قاصد ما نامه و پیام ندارد هر سر و چندین جنون هواست در اینجا منزل کس احتیاج بام ندارد…
سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار
سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار از پر طاووس دامن بر کمر دارد بهار شبنم ما را به حیرت آب میباید شدن کز…
شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی
شب چشم نیم مستش وا شد ز خواب نیمی در دست فتنه دادند جام شراب نیمی موج خجالت سرو پیداست از لب جو کز شرم…
شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم
شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم به دام حلقهٔ مار از قد دو تا ماندم گذشت یار و من از هر چه بود…
شبیکه بیتوجهان را به یاس تنگ برآرم
شبیکه بیتوجهان را به یاس تنگ برآرم ز نالهای که کنم کوه را ز سنگ برآرم چه دولتیست که در یاد آن بهار تبسم نفس…
شعلهٔ بیطاقتی افسرده در خاکسترم
شعلهٔ بیطاقتی افسرده در خاکسترم صد شرر پرواز دارد بالش خواب از سرم سیرگلشن چیست تا درمان دلگیرد هوس میکند یاد تو از گل صد…
شمعی از وحشت نگاهی انجمن گم کردهام
شمعی از وحشت نگاهی انجمن گم کردهام بلبلی از پر فشانیها چمن گم کردهام حسرت جاوبد از نایابی مطلب مپرس نارسایان آنچه میجویند من گم…
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را
شوق اگر بیپرده سازد حسرت مستور را عرض یکخمیازه صحرا میکند مخمور را درد دل در پردهٔ محویتم خون میخورد از تحیر خشک بندیکردهام ناسور…
صبح است ازین مرحلهٔ یاس به در زن
صبح است ازین مرحلهٔ یاس به در زن چون صبح تو هم دامن آهی به کمر زن کم نیستی از غیرت فریاد ضعیفان بر باد…
صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم
صد شکرکه جز عجز گیاهی ندمیدیم فری ندمیدیم و کلاهی ندمیدیم تا آبله پایی نکشد رنج خراشی خاری نشدیم از سر راهی ندمیدیم حسرت چه…
صورت وهم به هستی متهم داریم ما
صورت وهم به هستی متهم داریم ما چون حباب آیینه بر طاق عدم داریم ما محملماچونجرس دوشتپشهایدلاست شوق پندارد درین وادی قدم داریم ما آنقدر…
ظالم چه خیال است مؤدب به در آید
ظالم چه خیال است مؤدب به در آید آن نیست کجی کز دم عقربه بهدر آید می چارهگر کلفت زهاد نگردید توفان مگر از عهدهٔ…
عبارت مختصر تا کی سوال وصل پیغامش
عبارت مختصر تا کی سوال وصل پیغامش مباد ای دشمن تحقیق از من بشنوی نامش برهمن گو ببر زنار و زاهد سبحه آتشزن غرور ناز…
عرقآلوده جمالی ز نظر میگذرد
عرقآلوده جمالی ز نظر میگذرد کزحیا چون عرقم آب ز سر میگذرد کیست از شوخی رنگ تو نبازد طاقت آب یاقوت هم اینجا ز جگر…
عشق هویی زد به صد مستی جنون باز آمدیم
عشق هویی زد به صد مستی جنون باز آمدیم باده شورانگیخت بیرون خم راز آمدیم آینه صیقل زدن بی صید تمثالی نبود سینه در یادت…
عمرها شد نقد دل بر چشم حیران است وام
عمرها شد نقد دل بر چشم حیران است وام آنچه مییابم به مینا میکنم تکلیف جام از زبان بینواییهای دل غافل مباش غنچه چندین تیغ…
عنانم گر نگیرد خاطر آیینه سیمایی
عنانم گر نگیرد خاطر آیینه سیمایی به قلب آسمانها میزنم از آه هیهایی ز سامان دو عالم آرزو مستغنیام دارد شبستان خط جام و حضور…
غبار فرصت از این خاکدان وهم مگیر
غبار فرصت از این خاکدان وهم مگیر که پیرگشت سحرتا دهنگشود به شیر امل به صبح قیامت رساند گرد نفس گذشت فرصت تقدیمت آن سوی…
غم فراق چه و حسرت وصال تو چیست
غم فراق چه و حسرت وصال تو چیست تو خود تویی به کجا رفتهای خیال تو چیست جهات دهر یک آغوش انس دارد و بس…
فرصت انشایان هستی گر تکلف کردهاند
فرصت انشایان هستی گر تکلف کردهاند سکته مقداری در این مصرع توقف کردهاند از مآل زندگی جمعی که دارند آگهی کارهای عالم از دست تأسف…
فطرت آخر بر معاد از سعی اکمل میزند
فطرت آخر بر معاد از سعی اکمل میزند رشته چون تابیده شد خود را به مغزل میزند نشئهٔ تحقیق در صهبای این میخانه نیست مست…
فهم حقیقت من و ما را بهانهام
فهم حقیقت من و ما را بهانهام خوابیده است هر دو جهان در فسانهام چون بوی غنچهای که فتد در نقاب رنگ خون میخورد به…
قفای زانوی پیری مقیم خلوت خویشم
قفای زانوی پیری مقیم خلوت خویشم کشیده پیکر خم درکمند وحدت خویشم صفای آینه میپرورم به رنگ طبیعت چراغ در ته دامان گرفته ظلمت خویشم…
خون شد دل و ز اشک اثر میکشد هنوز
خون شد دل و ز اشک اثر میکشد هنوز ساز آبگشت و نغمهٔ تر میکشد هنوز حیرت به نقش صفحهٔ امکان قلمکشید مژگان خمار زیر…
کارجهان خواه عجز، خواه سری میکند
کارجهان خواه عجز، خواه سری میکند آگهی اینجا کجاست بیخبری میکند مقصد عزم نفس هیچ نمودار نیست یک تپش پا به گل نامهبری میکند کیست…
کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا
کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا که عکس موج میشد جوهرآیینهٔ مینا چنان صاف ست از زنگکدورت سینهٔ مینا که میتابد چو جوهر نشئه…
کف خاکستری میجوشم ازخود پاک میگردم
کف خاکستری میجوشم ازخود پاک میگردم چو آتش تا برآیم از سیاهی خاک میگردم شرار فطرت من غور این و آن نمیخواهد به گلشن میرسم…
کو بقاگر نفستگشت مکرر پیدا
کو بقاگر نفستگشت مکرر پیدا پا ندارد چو سحر، چندکنی سر پیدا صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود وهم تازیدکه شد حلقهٔ آن درپیدا شاهد…
کی رود از خاطر آشفتهام سودای ناز
کی رود از خاطر آشفتهام سودای ناز مو به مویم ریشه دارد از خطش غوغای ناز عرش پرواز است معنی تا زمینگیرست لفظ اینقدر از…
گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم
گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم هزارگل به بغل داشتم بهار نکردم جهان به ضبط نفس بود و من ز هرزهدویها به این کمند…
گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم
گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم طرف دامن ز ضعیفی نشکستم چون شمع آخر از…
گر حنا بر خاک پایت جبهه ساخواهد شدن
گر حنا بر خاک پایت جبهه ساخواهد شدن خون صدگلزار پا مال حنا خواهد شدن ما اسیران را به سامانگاه اقبال فنا تیغ قاتل سایهٔ…
گر لعل خموشتکند آهنگ نواها
گر لعل خموشتکند آهنگ نواها دشنام، دعاها و بروهاست، بیاها خوبان به ته پیرهن از جامه برونند در غنچه ندارندگل این تنگ قباها رحمت ز…
گرشوق به راهت قدمی پیش برآرد
گرشوق به راهت قدمی پیش برآرد چون آبله بالیدنم از خویش برآرد آنجاکه خیال تو دهد عرض تجمل تنهاییام از هر دو جهان بیش برآرد…
گریک نفس آیینهکنی نقش قدم را
گریک نفس آیینهکنی نقش قدم را بر خاک نشانی هوس ساغر جم را معنی نظران سبق هستی موهوم بیرون شق خامه ندیدند رقم را بیهوده…
گهی در شعله میغلتم گهی با آب میجوشم
گهی در شعله میغلتم گهی با آب میجوشم وطن آوارهٔ شوقم نگاه خانه بر دوشم درپن محفل امید و یأس هر یک نشئهای دارد خوشم…
لمعهٔ مهرش دمی کاینه تابان کند
لمعهٔ مهرش دمی کاینه تابان کند شرم به چشم جهات سایهٔ مژگان کند گر به تغافل دهد جلوه عنان نگاه خانهٔ صد آینه یک مژه…
مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا
مآلکار چه بیندکسی نظر به هوا نمیتوان خبر پاگرفت سر به هوا درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس به خاکریشه وگل میکند ثمر به هوا…
محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را
محبت بسکه پرکرد ازوفا جان وتن ما را کند یوسف صداگر بوکنی پیراهن ما را چوصحرا مشرب ما ننگ وحشتبرنمیتابد نگهدارد خدا از تنگی چین…
مرا این آبرو در عالم پرواز بس باشد
مرا این آبرو در عالم پرواز بس باشد که بال افشاندنم خمیازهٔ یاد قفس باشد به منزل چون رسد سرگشتهای کز نارساییها بیابان مرگ حیرت…
مشتاق تو گر نامهبری داشته باشد
مشتاق تو گر نامهبری داشته باشد چون اشک هم از خود سفری داشته باشد از آتش حرمان کف خاکستر داغیست گر شام امیدم سحری داشته…
مکش دردسر شهرت میفکن بر نگین زورش
مکش دردسر شهرت میفکن بر نگین زورش برای نام اگر جان میکنی مگذار در گورش تلاش منصب عزت ندارد حاصلی دیگر همین رنج خمیدن میکند…
من درین بحر، نه کشتی نه کدو میآرم
من درین بحر، نه کشتی نه کدو میآرم چون حباب از بر خود جامه فرو می آرم حرف او میشنوم جلوه او میبینم پیش رو…
موج ما را شرم دریای کرم
موج ما را شرم دریای کرم تا قیامت برنمیآرد ز نم درکنار فطرت ما داد عشق لوح محفوظ نفهمیدن رقم سطری از خط جین ما…
میروم هر جا به ذوق عافیت اندوختن
میروم هر جا به ذوق عافیت اندوختن همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن زخم دل از چاره جوییهای ما بیپرده شد این گریبان…
نامم هوس نگین ندارد
نامم هوس نگین ندارد نظمم چو نفس زمین ندارد همت چه فرازد از تکلف دامان سپهر چین ندارد هستی جز شبهه نیست لیکن بر شبهه…
ندارد ساز صحبتها بساط عافیت چیدن
ندارد ساز صحبتها بساط عافیت چیدن ازین الفت فریبان صلحکن چندی به رنجیدن تعلق هر قدر کمتر حصول راحت افزونتر وداع ساز بیخوابی ست موی…
نسخهٔ هیچیم، وهمی از عدم آوردهایم
نسخهٔ هیچیم، وهمی از عدم آوردهایم ما و من حرفی که میگردد رقم آوردهایم خامشی بی آه و گفتوگوی باب ناله نیست یک نفس سازیم…
نشنیده حرف چند که ما گوش کردهایم
نشنیده حرف چند که ما گوش کردهایم تا لب گشودهایم فراموش کردهایم درد دلیم ءمور دو عالم غبار ماست اما زیارت لب خاموش کردهایم تسلیم…
نفس ثبات ندارد به شست کار نویس
نفس ثبات ندارد به شست کار نویس شکسته است قلم نسخه اعتبار نویس جریدهٔ رقم اعتبارها خاک است تو هم خطی به سر لوح این…