غزلیات ابوالمعانی بیدل
زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است
زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است با نفس،سرمایهای گر هست ازخود رفتن است نبض امکان را که دارد شور چندین اضطراب همچو تار ساز…
زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد
زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد از گاو فلک صبح مگر شیر بدوشد آربشکر و فر دونان همه پوچست زان پوست مجو مغز…
ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستیست
ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستیست در شیشهٔ این رنگ پریزاد شکستیست گوهر ز حباب آن همه تفریق ندارد هرجاست سری درگره باد شکستیست تصویر…
ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ
ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ ز نقطه تخم امیدم دماند ریشه به خط چه دولت…
سر اگر بر آسمان یا بر زمین مالیدهام
سر اگر بر آسمان یا بر زمین مالیدهام آستانش کردهام یاد و جبین مالیدهام برگ و ساز تر دماغیهای من فهمیدنیست عطری از پیراهنش در…
سرکشی میخواستیم از پا نشستن در رسید
سرکشی میخواستیم از پا نشستن در رسید شعله را آواز سدادیم خاکستر رسید خویش را یک پر زدن دریاب و مفت جهد گیر زندگی برقی…
سعی روزیکاهش است ای بیخبر چشمی بمال
سعی روزیکاهش است ای بیخبر چشمی بمال آسیاها شد درین سودا تنکتر از سفال از کدورت رست طبعی کز تردد دست بست آب خاک آلوده…
سیر بهار این باغ از ما تمیزخواه است
سیر بهار این باغ از ما تمیزخواه است اما کسی چه بیند آیینه بینگاه است در شبههزار هستی تزویر میتراشیم آبیکه ما نداریم هرجاست زیر…
شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد
شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد همچو چینی تار مویی کاسهٔ طنبور شد برق آفتگر چنین دارد کمین اعتبار خرمن ما عاقبت…
شبکه توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد
شبکه توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد فکر دل کردم بلای دیگرم آمد به یاد با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن داغ شو…
شدم خاک و نگفتم عاشقم کار این چنین باید
شدم خاک و نگفتم عاشقم کار این چنین باید ز جیبم سرمه رویانید اسرار اینچنین باید لب از خمیازهء تیغ تو زخم ما نبست اخر…
شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم
شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم چو ساغر میکشی دارد ازین اندیشهها دورم نفس بیطاقتی را مفت ساز خویش میداند همین پر میفشانم آشیانی نیست…
شوخ بیباکیکه رنگ عیش هر کاشانه ریخت
شوخ بیباکیکه رنگ عیش هر کاشانه ریخت خواست شمعی بر فروزد آتشم در خانه ریخت فیض معنی درخور تعلیم هر بیمغز نیست نشئه را چون…
شوق تا محمل به دوش طبع وحشتساز ماند
شوق تا محمل به دوش طبع وحشتساز ماند بال عنقا موج زدگردی که از ما باز ماند نیست جز مهر زبان موج تمکین گهر دل…
صبح است و ما دماغ تمنا رساندهایم
صبح است و ما دماغ تمنا رساندهایم چون شمع بوسهٔ مژه تا پا رساندهایم گل میکند ز شعلهٔ خاکستر آشیان بال شکستهای که به عنقا…
صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد
صفا داغ کدورت گشت سامان من و ما شد به سر خاکی فشاند آیینه کاین تمثال پیدا شد زیارتگاه حسنم کرد فیض محوگردیدن ز قید…
ضعیفیها بیان عجز طاقت برنمیدارد
ضعیفیها بیان عجز طاقت برنمیدارد سجود مشت خاک اظهار طاعت برنمیدارد طرف عشق است غیر از ترک هستی نیست تدبیری که شمشیر از حریف خود…
عافیتها در مزاج پرفشان دزدیدهام
عافیتها در مزاج پرفشان دزدیدهام چون شرر در جیب پرواز آشیان دزدیدهام بایدم از دیدهٔ تحقیق پنهان زیستن ناتوانیها از آن موی میان دزدیدهام با…
عبث چون چشم قربانی وبال مرد و زن بردی
عبث چون چشم قربانی وبال مرد و زن بردی ورقگرداندی و روی سیاهی درکفن بردی به نور دل دو گامی هم درین وادی نپیمودی چراغی…
عزت کلاه بی سر و سامانی خودیم
عزت کلاه بی سر و سامانی خودیم صد شعله نازپرور عریانی خودیم آیینه نقشبند گل امتیاز نیست محو خیال خانهٔ حیرانی خودیم گوهر خمار بستر…
علمیکه خلق یافته بیچونش انتخاب
علمیکه خلق یافته بیچونش انتخاب کردهست نارسیده به مضمونش انتخاب آنجاکه شمع ما به تأمل دماغ سوخت شد داغ دل ز مصرع موزونش انتخاب مکتوب…
عمریست به حیرت نفس سوخته رام است
عمریست به حیرت نفس سوخته رام است این مستی آسوده، ندانم ز چه جام است غافل مشو ای بیخبر از شورش این بحر آمد شد…
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ عالم همه افسانهٔ ما دارد و ما هیچ زبر و بم وهم است چه گفتن چه شنیدن…
غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد مینگارم
غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد مینگارم به سرمه فرسود خامه اما هنوز فریاد مینگارم به مکتب طالع آزمایی ندارم از جانکنی رهایی قفای…
غنچه در فکر دهانت گوشهگیر خستهایست
غنچه در فکر دهانت گوشهگیر خستهایست گوهر ازسودای لعلت سر به دامن بستهایست نسبت خاصیست اهل عشق را با جور حسن زخم ما و تیغ…
فریاد جهان سوخت نفس سعی کمندش
فریاد جهان سوخت نفس سعی کمندش تا سرمه رسانید به مژگان بلندش از حیرت راه طلبش انجم و افلاک گم کرد صدا قافلهٔ زنگله بندش…
فغان گل میکند هرگه به وحشت گام بردارم
فغان گل میکند هرگه به وحشت گام بردارم سر دامان کوه از دلگرانی برکمر دارم از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم شرارم،…
قامت خمکز حیا سوی زمین رو میکند
قامت خمکز حیا سوی زمین رو میکند فهم میخواهد اشارتهای ابرو میکند هر کجا باشیم در اندوه از خود رفتنیم شمع ما سر بر هوا…
خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود
خودسر هوازده را شرم رهنمون نشود تا به داغ پا ننهد شعلهسرنگون نشود از عدم نجسته برون هرزه میتپیم به خون مغز هوش در سر…
خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد
خیال نامد!ری تا کیت خاطرنشین باشد چهلازم سرنوشتتچون نگین زخم جبین باشد درین وادی به حیرت هم میسر نیست آسودن همهگر خانهٔ آیغغهگردی حکم زین…
کافرمگر مخمل و سنجاب میباید مرا
کافرمگر مخمل و سنجاب میباید مرا سایهٔ بیدیکفیل خواب میباید مرا معبد تسلیم و شغل سرکشی بیرونقیست شمع خاموشی درین محراب میباید مرا تشنهکام عافیت…
کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا
کردهام سرمشق حیرت سرو موزون تورا ناله میخوانم بلندیهای مضمون تو را شام پرورد غمم با صبح اقبالم چهکار تیرهبختی سایهٔ بید است مجنون تو…
کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند
کلاه هرکه فلک بر سماک میفکند سرش چو آبله آخر به خاک می فکند به گم شدن چو نگین بینیاز شهرت باش که ناز نام…
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم
کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم یعنی دو سه گام آنسوی آغوش خود افتم در سوختنم شمع صفت عرض نیازیست مپسندکه…
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفتهای
کیسه پرداز خیال شادی و غم رفتهای چون نفس چندانکه میآیی فراهم رفتهای بیدماغی رخصت آگاهی خویشت نداد کز چه محفل آمدی و از چه…
گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند
گذشتگانکه ز تشویش ما و من رستند مقیم عالم نازند هر کجا هستند چو اشک شمع شرر مشربان آزادی ز چشم خویش چکیدند اگرگهر بستند…
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای
گر بهگردون میکشی گردن و گر در سجدهای از تو تا گل کرده است اللهاکبر سجدهای خم چرا باید شدن باری اگر بر دوش نیست…
گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب
گر در این بحر اعتباری از هنر میدارد آب قطرهٔ بیقدر ما بیش ازگهر میدارد آب فیض دریایکرم با حاجت ما شامل است تشنگی اصلیم…
گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه
گر نفس چیند به این فرصت بساط دستگاه چون سحر بر ما شکستن میرسد پیش از کلاه سینه صافی میشود بیپرده تا دم میزنم در…
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی
گرفتم شوخیت با شورصد محشرکند بازی می تمکین همان در ساغر گوهر کند بازی به هر دشتیکه صید طره ات بر هم زند بالی غبارش…
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط
گشتم از بیدست و پاییها به خشک و تر محیط کشتی از تسلیم پیدا کرد ساحل در محیط قاصدان شوق یکسر ناخدایی میکنند موجها دارد…
گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک
گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک نسزد ز مسند سیم و زر به وقار غره نشستنت که…
ما را به در دل ادب هیچکسی برد
ما را به در دل ادب هیچکسی برد تمثال در آیینه، ره از بینفسی برد زین دشت هوس منت سیلی نکشیدیم خاروخس ما را عرق…
ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ
ماییم و خاک و وعده گه انتظار و هیچ تا فرصتی نمانده شود آشکار و هیچ خمیازه ساغریم در این انجمن چو صبح عمریست میکشیم…
محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند
محرم آهنگ دل شو سرمه بر آواز بند یک نفس از خامشی هم رشتهای بر ساز بند خود گدازی کعبهٔ مقصود دارد در بغل کم…
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام
مردهام اما همان خجلت طراز هستیام با عرق چون شمع میجوشد گداز هستیام رنگ این پرواز حیرانم کجا خواهد شکست چون نفس عمریست گرد ترکتاز…
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی
مشکل از هرزه دوی جز به تب و تاب رسی پا به دامن نشکستی که به آداب رسی مخمل کارگه غفلتی ای بیحاصل سعی بیداریت…
مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی
مکش رنج تأمل گر زیان خواهی و گر سودی درنگ عالم فرصت نمیباشد کم از دودی جهان یکسر قماش کارگاه صبح میبافد ندارد این کتان…
من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش
من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی…
موجگل بیتو خار را ماند
موجگل بیتو خار را ماند صبح، شبهای تار را ماند به فسون نشاط خون شدهام نشئهٔ من خمار را ماند چشم آیینه از تماشایش نسخهٔ…