غزلیات ابوالمعانی بیدل
به باغی که چون صبح خندیده بودم
به باغی که چون صبح خندیده بودم ز هر برگ گل دامنی چیده بودم به زاهد نگفتم ز درد محبت که نشنیده بود آنچه من…
به حیرت آینه پرداختند روی تو را
به حیرت آینه پرداختند روی تو را زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را چه آفتی توکه از شوخیت زبان شرار بهکام سنگ برد…
به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم
به دشت بیخودی آوازهٔ شوق جرس دارم ز فیض دل تپیدنها خروشی بینفس دارم درین گلشن نوایی بود دام عندلیب من ز بس نازک دلم…
به رنگی یأس جوشیدهست با دل
به رنگی یأس جوشیدهست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است کو چشم غمت باب دل است اما کجا…
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی
به شهرت زد اقبال خلق از تباهی سپید است نقش نگین از سیاهی دماغ غرور از فقیران نبالد کجی نیست سرمایهٔ بیکلاهی گر این است…
به کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز
به کنج زانوی تسلیم طرح امن انداز در آب آینه، موجیست بینشیب و فراز به پردهٔ تو ز ساز عدم نوایی هست که هر نفس…
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون کلاهش…
به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم
به هستی از اثر اعتبار مایه ندارم چو مویکاسه چینی به غیر سایه ندارم مگر به خاک رسانم سر بنای تعین که غیر آبلهٔ پا…
به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری
به یأس هم نپسندید ننگ بیکاری دل شکستهٔ ماکرد ناله معماری در آن بساط که موجود بودنست غرض چو ذره اندکی ما بس است بسیاری…
بهشوخی زد طربغم آفریدند
بهشوخی زد طربغم آفریدند مکرر شد عسان سم آفریدند نثار نازی از اندیشه گل کرد دو عالم جان به یک دم آفریدند به زخم اضطراب…
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام
بی تو در هر جا جنون جوش ندامت بودهام همچو دریا عضو عضو خویش بر هم سوده ام چون زمین زبن بیش نتوان بردبار وهم…
بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است
بیاکه آتشکیفیت هوا تیز است چمن ز رنگگل و لاله مستیانگیز است بهگلشنیکه نگاهت فشاند دامن ناز چو لاله دیدهٔ نرگس ز سرمه لبریز است…
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود
بیخودی امشب پر و بال فغانی میشود گر ندارد مدعا باری بیانی میشود هیچ وضعی درطریق جستجوبیکارنیست پای خوابآلود هم سنگ نشانی میشود نشئهٔ تسلیم…
بیقراری در دل آگاه طاقت میشود
بیقراری در دل آگاه طاقت میشود جوهر سیماب در آیینه حیرت میشود بر شکست موج تنگی میکند آغوش بحر عجز اگر بر خویش بالد عرض…
پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را
پاس کار خود نباشد صاحب تدبیر را دست بر قید صدا مشعل بود زنجیررا نفع زین بازار نتوان برد بیجنس فریب ایکه سود اندیشهای سرمایهکن…
پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما
پرکرده جرو لایتجزاکتاب ما در انتظار نقطه کم است انتخاب ما هردم زدن به وهم دگر غوطه میزنیم توفان ندارد افت موج سراب ما گردی…
پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد
پیر گردیدم و هستی سبب ننگ نشد چونکمان، خانهٔ بیبام و درم تنگ نشد الفت دل نه همین حایل عزم نفس است آبله پای که…
تا از آن پای نگارین بوسهایکرد انتخاب
تا از آن پای نگارین بوسهایکرد انتخاب جام در موج شفق زد حلقهٔ چشم رکاب تا به بحر شوق چونگرداب دارم اضطراب نیست نقش خاتم…
تا جلوهات پر افشاند از آشیانهٔ چشم
تا جلوهات پر افشاند از آشیانهٔ چشم روشن حباب دارد بنیاد خانهٔ چشم آیینهها ز جوهر بال نگه شکستند از حیرت جمالت در آشیانهٔ چشم…
تا در آیینهٔ دل راه نفس واباشد
تا در آیینهٔ دل راه نفس واباشد کلفت هر دو جهان در گره ما باشد صبح شبنم ثمر باغچهٔ نیرنگیم خنده وگریهٔ ما از همه…
تا شدم گرم طلب عجز درایم کردند
تا شدم گرم طلب عجز درایم کردند گام اول چو سرشک آبله پایم کردند چه توانکرد زمینگیری تسلیم رساست خشت فرسودهٔ این کهنه سرایم کردند…
تا مشرب محبت ننگ وفا نباشد
تا مشرب محبت ننگ وفا نباشد باید میان یاران ما و شما نباشد بر ما خطا گرفتن از کیش شرم دور است کس عببکس نبیند…
تاکجا با طبع سرکش سرکند تدبیر جنگ
تاکجا با طبع سرکش سرکند تدبیر جنگ شیوهٔ کم نامرادی ساز این بیپیر جنگ با جنون کن صلح و از تشویش پیراهن برآ ورنه در…
تدبیر عنان من پر شور نگیرد
تدبیر عنان من پر شور نگیرد هر پنبه سر شیشهٔ منصور نگیرد دارد ز سر و برگ غنا دامن فقرم چینی که به مویی سر…
تنش را پیرهن چونگل دمید افسون عریانی
تنش را پیرهن چونگل دمید افسون عریانی قبای لالهگون افزود بر رنگش درخشانی جنون حسن از زنجیر هم خواهدگذشت آخر خطش امروز بر تعلیق میپیچد…
توییکه غیر دلم هیچجا مقام تو نیست
توییکه غیر دلم هیچجا مقام تو نیست اگر نگین دمد آفاق جای نام تو نیست جهاتکون و مکان چون نگاه اشکآلود هنوز آبله پایی و…
جاییکهنه فلک ز حیا سر فکنده است
جاییکهنه فلک ز حیا سر فکنده است چونگل چمن دماغی اقبال خنده است دیدیم دستگاه غرور سبکسران سرمایهٔ کلاه .همه فتم کنده است منصوبهٔ خرد…
جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد
جگری آبله زد تخم غمی پیدا شد دلی آشفت غبار المی پیدا شد صفحهٔسادهٔ هستی خط نیرنگ نداشت خیرگی کرد نظرها رقمی پیدا شد نغمهٔ…
جنون ما بیابانهاست از آوارگی بیرون
جنون ما بیابانهاست از آوارگی بیرون چو مجنون کاش سازد گرد ما با دامن هامون سراغ عافیت از برگ برگ این چمن جستم کجا آرام…
چاک کسوت فقرم رنگ خنده میریزد
چاک کسوت فقرم رنگ خنده میریزد بخیه بیبهاری نیست گل ز ژنده میریزد در دماغ پروانه بال میزند اشکم قطرههای این باران پر تپنده میریزد…
چشم وا کردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم
چشم وا کردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم از مژه طرف نقاب هر دو عالم بر زدم ساز پروازی دگر زین دامگاهم رو…
چند نشینی به کلفت دل مأیوس
چند نشینی به کلفت دل مأیوس همچو دویدن به طبع آبله محبوس ای نفس از دل برآر رخت توهم خانهٔ آیینه نیست عالم ناموس ریخت…
چه دارد این صفات حاجت آیات
چه دارد این صفات حاجت آیات به جز ورد دعای حضرت ذات غنا و فقرهستی لا والاست گدایی نفی و شاهنشاهی اثبات فسون ظاهر و…
چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی
چه لازم است درین عرصه عجز کیش برآیی تعیّن است کمی هم مباد بیش برآیی ز سیر غنچه و گل زخمی هوس نتوان شد خوش…
چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا
چو تخم اشک بهکلفت سرشتهاند مرا به ناامیدی جاوید گشتهاند مرا به فرصت نگه آخر است تحصیلم برات رنگم و برگل نوشتهاند مرا طلسم حیرتم…
چو شمع تا سحر افسانه میشود تب وتاب
چو شمع تا سحر افسانه میشود تب وتاب نگاه برق خرام است جلوهای دریاب اگر غنا طلبی مشق خاکساریکن حضورگنج براتیست سرنوشت خراب به فیضکاهلی…
چو ناله گرد نمودم اثر نمیتابد
چو ناله گرد نمودم اثر نمیتابد بهار من هوس رنگ برنمیتابد به یک نظر ز سراپای من قناعت کن که داغ عرض مکرر شرر نمیتابد…
چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم
چون سبحه یک دو روز که با هم نشستهایم از یکدگر گسسته فراهم نشستهایم باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع اما در…
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما
چون صبح مجو طاقت آزارکس از ما کم نیستکه ما را به درآرد نفس ازما ما قافلهٔ بینفس موج سرابیم چندین عدم آنسوست صدای جرس…
چینی هوسان عبرت مستور ببینید
چینی هوسان عبرت مستور ببینید رسوایی موی سر فغفور ببینید دام است پراکنده و صیدی به نظر نیست هنگامه ی این سلسله ی کور ببینید…
حرف داغی لالهسان زبر زبان دزدیدهام
حرف داغی لالهسان زبر زبان دزدیدهام مغز دردی همچو نی در استخوان دزدیدهام نم نچید از اشک مژگان تحیر ساز من عمرها شد دست از…
حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد
حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت شکیکه سر زد…
حیرت قفسمکو اثر عجز و رسایی
حیرت قفسمکو اثر عجز و رسایی مجبور ادب را چه وصال و چه جدایی آیینه وتسلیم فضولی، چه خیالست رنگی ننماییمکه آنرا ننمایی وقستکه چون…
خاک ما نامهها به جانب یار
خاک ما نامهها به جانب یار مینویسد ولی به خط غبار خون شو ای دل که بر در مقصود کوشش نالهام ندارد بار ذوق آیینهسازیی…
خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای
خشم را آیینه پرداز ترحم کردهای در نقاب چین پیشانی تبسم کردهای هر سر مویت زبان التفاتی دیگر است بسکه شوخی در خموشی هم تکلم…
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من
خم قامت نبرد ابرام طبع سختکوش من گران شد زندگی اما نمیافتد ز دوش من تسلی کشتهام چون موج گوهر لیک زین غافل که خاکست…
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی
برخود مشکن تا همه تن رنگ نگردی ای شیشه نجوشیده عبث سنگ نگردی دور است تلاشت ز ره کعبهٔ تحقیق ترسمکه به گرد قدم لنگ…
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی
برون تازست حسن بیمثال از گرد پیدایی مخوان بر نشئهٔ نازپری افسون مینایی فریب آب خوردن تا کی از آیینهٔ هستی دو روزی گو نباشد…
داغ بودمکه چه خواهم به غمت انشا کرد
داغ بودمکه چه خواهم به غمت انشا کرد نقطهٔ اشک، روانگشت و خطی پیداکرد نقش نیرنگ جهان در نظرم رنگ نیست در تمثال زدم آینه…
در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار
در این ادبکده جز سر به هیچ جا مگذار جهان تمام زمین دل است پا مگذار چو خامه تا نکشی خفّت نگونساری به حرف هیچکس…